برگرفته بی مجوز از همراه با تغییر و خلاصه نویسی
خدا، « نخستین عنصر» یا « آخشیج » یا « تـخـم» دربـُـن هرموجودی هست
خدا، تن ( جسم ) میشود ، ونخست درجسم شدن، خدا می شود
آوردن سکولاریته به ایران، مانند آوردن زیره به کرمانست
بد بینی و نفرت و دشمنی با فرهنگ ایران ، چند علت دارد . یا اینکه برپایه « اصالتی که امروزه به تاریخ، و آگاهبود تاریخی می دهند » ، ، می خواهند « فرهنگ ایران » را در لابلای تاریخ ایران ، بجویندو بیابند، و طبعا جز گلاویزی قدرتها ، چیزی نمی یابند . دیگر آنکه با « مفاهیم و مقولات رایج »، به سراغ درک «اصطلاحات کهن» میروند، و ناآگانه این مفاهیم ومقولات رایج را ، چیره بر درک آن اصطلاحات کهن می سازند . مثلا ، « دروغ » ، معنای دیگری داشته است که ما امروزه ازآن داریم . مثلا « جُـفـت، که همان واژه یوغ ویوج و یوش » است ، ودر معنا، اینهمانی با واژه های « سنگ وهمزاد» داشته، اصطلاح کلیدی فرهنگ ایران است ، و « اصل آفرینندگی را درجهان هستی ، درپیوند یابی باهم » بیان میکرده است. «آفرینش بطورکلی درسراسرجهان هستی که شامل خدایان هم می شود ، از« پـیـونـد »، سرچشمه می گیرد ، نه ازیک « الاه ِ خالق » .
میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران »، ورطه ای ژرف هست . میان تاریخ، که میدان گلاویزی قدرت های دینی و سیاسی و اجتماعی بوده است، و فرهنگ ایران که ازهمان آغاز، « ضد قدرت و قهرو تجاوزخواهی » بوده است ، نه تنها تنش فراوان، بلکه تضاد همیشگیست . جامعه ایران، که سرچشمهِ « فرهنگِ ضد قهری» بوده است ، متضاد با همه حکومتها و قدرتهای حاکمه دینی بوده است و هنوز نیز هست .
همانطور که حافظ ، از پیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه ابواسحاق متعصب و خونخوارکه شاه معاصرش هست ، یا همانطور که فردوسی ، ازپیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه سلطان محمود متعصب، یا همانطور که مزدک وبزرگمهر، از پیکریابی های فرهنگ ایرانست ، نه شاهان ساسانی وموبدان زرتشتی ، این تضاد ، همیشه میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران» بوده است .
« فرهنگ » ، که نام « کاریز ِ دریای حقیقت (خدا ) به درون « هرانسانی» است ، گواه بر پیوند مستقیم هرانسانی با حقیقت است، که ایستادن رویاروی هرقدرت دینی و سیاسی را، حق مسلم هرفردی می داند . خرد بهمنی ، یا به سخنی دیگر، خرد ضد خشم ( ضد قهرو تجاوزخواهی و غلبه خواهی و جان آزاری ) که بُن هرانسانی بوده است، بنیاد این فرهنگست که ازخود ِجامعه فرامی جوشد، و درست، درتاریخ، آنچه که مانده، چیزی جز قهرو خشونت و جان آزاری و خرد آزاری و قاهریت ( غلبه خواهی)، و بالاخره ، ضدیت با این اصالت انسان نیست.
بد بینی و نفرت و دشمنی با فرهنگ ایران، نیز ازآنجا میآید که ما « مفاهیم حاکم بر ذهن جامعه و رایج و متداول را » ، معیارو میزان پژوهش ها قرارمیدهیم ، و با معانی این اصطلاحات، به سراغ شناخت فرهنگ ایران می رویم و طبعا سراسر فرهنگ خود را، روشمندانه مسخ و تحریف میکنیم ، و آنرا، « علمی » هم می شماریم.
درگذشته، با معیار قراردادن مفاهیم اسلامی، به شاهنامه یا آثار حافظ و مولوی و عطار می نگریستیم و بدینسان، همه را مسخ و تحریف می کردیم، و اکنون ، با معیار قرار دادن «مفاهیم زرتشتی » که دراین اواخر، با« فرهنگ ایران» یکسان دانسته می شود، یا با مقولاتی که ازفلسفه آمریکا یا اروپا وام می کنیم، فرهنگ خود را نظم وسامان می دهیم، و بدینسان، مسخ می کنیم و می پنداریم که با دید علمی به آنها نگریسته ایم . یزدان شناسی ( الهیات ) زرتشتی، غیرازفرهنگ ایرانست . معانی که یزدانشناسی زرتشتی به این واژه ها و اصطلاحات میدهد ، معانی اصلی نیستند که فرهنگ ایران به این واژه ها می داده است .
بهمن در الهیات زرتشتی، با بهمن نه تنها باهم متفاوتند، بلکه باهم متضادند. خرد، در الهیات زرتشتی ، با خرد در فرهنگ ایران،دو پدیده متفاوتند . ایزد در الهیات زرتشتی، با ایزد ( یزدان ) در فرهنگ ایران، فرق کلی دارد . ایزد، درفرهنگ ایران « جشن ساز و مطرب و نی نواز» است. همه جشن های ایران، جشن های زنخدائی- خرّمدینی بوده اند، نه جشن های زرتشتی، ازاین رو، پذیرش این جشن ها از زرتشتیان، با طرد معانی و محتویات اصیل این جشن ها همراه بوده است . نام بزرگ ترین خدای ایران، «جشن ساز» می باشد . به عبارت دیگر، غایت زندگی درگیتی ، جشن است، که اینهمانی با مفهوم « جامعه گشوده » دارد . با شرکت کردن در جشن های زندگی است که هرفردی ، عضو جامعه می گردد. به عبارت دیگر، جشن، جامعه می سازد ، نه ایمان به دینی ومسلکی و ایدئولوژی . این گرانیگاه فرهنگ ایران ، در الهیات زرتشتی، نابود شده است .
ازسوی دیگر، معیارقراردادن اصطلاحات و مقولات روانکاوی و جامعه شناسی وانسان شناسی غرب ، منش ِ ویژه فرهنگ ایران را از بین می برد . فرهنگ ایران ، ویژگی های استثنائی و بی نظیر خود را داشته است ، و «این استثناء بودن ها» ست که « منش فرهنگ ایران » را مشخص می سازد. فشردن و چپاندن پدیده های فرهنگ ایران در مفاهیم و مقولات و اصطلاحات علوم انسانی غرب،که چیزی جز گسترش تفکر فلسفی هرکدام از آنها نیست، بریدن و دور ریختن همین « استثنا بودن ها » است.
امروزه، تصویر زرتشتی از« اهورامزداه » ، معیار و سنجه « تصویرخدا » قرارگرفته است. امروزه، مفهوم « دین » از ادیان ابراهیمی و دین زرتشتی ، معیار شناخت ما از« دین » قرار گرفته است . اهورامزدای زرتشت، « خوشه » نیست ، و ازاین رو، اصل جهان نمی باشد، بلکه جهان را می آفریند . نام اهورامزدا، فقط نام خدا در آموزه زرتشت نبوده است. «اهورا » و « مز+ داه »، دراصل نام سیمرغ می باشد و معانیشان درست گواه بر، اصل و نخستین عنصر جهان هستی بودن است که به کلی در تضاد با تصویراهورامزدای زرتشت است.
حتا مانی ، نخستین انسان را « اهورامزدا » می نامد . « خدا » که تخم باشد . به عبارت دیگر، خدا ، اصل هست . اصل بودن، با آفریننده بودن یا خالق بودن، فرق کلی دارد.
تخمی که گیاه و درخت ازآن می روید و می گسترد، اصل درخت است .آنچه بالقوه درتخمست، درشاخ و برگ و میوه و بر، می گسترد و پهن می شود و م یگشاید. فروع، هم سرشت و هم گوهر، اصل هستند. تفاوتی میان آفریننده ( تخم) و آفریده ( تنه وشاخ وبرگ وبر) نیست. ازتخم و بذر، درخت یا گیاه می روید . درتخم، همه درخت هست.
گیتی و زمان ، از تخم ( خدا )، ازاصل، از « انـد »، از « چیترا یا چهره »، از « بون » ، از« ارکه » میروید .
خدا، مستقیما، گیتی و جانور و انسان می شود. خدا، خودش، زمان و گشتن ( گذرو حرکت ) می شود. او، گیتی را خلق نمی کند. او، زمان را نمی آفریند. او عقل یا خرد را خلق نمی کند. گیتی وزمان و انسان، تحول و تکامل خدا، یعنی تخم، یعنی ارکه، یعنی بُن، یعنی چهره، یعنی « اصل » هست. خدا، بغ هست . خدا، بگ، بخ، بک هست، به سخنی دیگر خدا، « آنچه پخش میشود » هست. خدا، لنبک ( لن + بغ ) است . لن ولان هم به معنای « انچه پخش وافشانده میشود » هست . خدا، همین واژه « پخش شوندگی = بغ = لن » هست . این اصل پخش شوندگی گوهر خدا سپس بنام « جوانمردی »، مشهور گردید که اساسا با « مردی یا نرینگی » کاری ندارد بلکه با « مـر+ دی » کار دارد، که در کردی « مـر + دایتی » است. ولی این خدا یا بغ، درپخش شدن ازهم ازهم پاره پاره و ازهم بریده و جدا نمی شود، بلکه مثل شاخه های درخت وبرگه ایش، ازهم فرا می روید . اینست که بختن baxtan که به معنای پخش کردنست درشکل بختیک baxtik به معنای متحد و متفق است .
این خدای خوشه و « خودافشان »، درهرمنطقه ای در خونیروس ( خوان + راته=گستره ارتا ) که ایران امروزه هم جزوش بود ، به نام دیگر، نامیده می شد، ولی برغم تفاوت های کوچک، یک جهان بینی بود.
درهمان منطقه پارس که سپس هخامنشی ها برآن حکومت کردند، این خدا نامه ای گوناگون داشت . مثلا یکی deva Lan میب اشد، « لن خدا » ، خدائیست که خود را می افشاند، و ازخودافشانیش، جهان وانسان پدیدار می شود. تصویر این خدا، درشاهنامه، در لنبک ( لن + بغ ) آبکش باقی مانده است. « ابر» ، مَشکیست که آب کشی می کند. سیمرغ هم درشاهنامه، ابــر آبکش (ابـر سیاه ) است. هرچند این داستان به بهرام گورساسانی، نسبت داده شده است، ولی درحقیقت ، منسوب به « بهرام » خدای ایرانست که همتا وجفت همین لن یا ارتا بوده است ، و از پیوند آنها در یک اصل هست که جهان هستی، فرامی روئیده است.
یکی از نام های دیگر این خدا، زوش یا زاوش بوده است . زوش ، به معنای « دوست و محبوبه ومعشوقه » است. « دی+ یوش » به معنای « خدای دوست و رفیق ویار » است. یوش ( یوشیج) مانند یوج، یوغ ( جفت ) به معنای یار و متحد و متصل و رفیق است .
انسان وجانورو گیتی وزمان ، همه ، گسترش یک تخم هستند، که به هم پیوسته اند ، وهمه، دوست همند و رفیق هم هستند. میان خدا و انسان و گیتی، رابطه بستگی و یاری و دوستی هست . انسان، امتداد خداست . انسان، تکامل خداهست . درانسان و درگیتی و درزمان ، خدا ، گشوده و بازو شکفته میشود و به کمال میرسد . همین اندیشه است که بنیاد فلسفه هگل شده است .
میان خدا وانسان، بریدگی نیست ، ترس وبیم نیست ، حاکمیت وتابعیت نیست . خود این خدا که اصل است ، که تخم است، درگوهرش، پیوستگی است. اصل، که خدا نامیده میشود، « پیوستگی » است . خدا ، نمیتواند ببرد ( بکـُشد) ، ازخود، ببرد ، جهان را ازهم ببرد . « توم » ، که همان « تخم » باشد، درعبری و آرامی ، به معنای « همزاد» است ،که دراصل دوقلوی به هم چسبیده بوده اند . نام توماس درغرب، ازهمین ریشه است. همزاد به هم چسبیده ، مانند یوغ ( جفت ) که دواسب باهم یک گردونه را میکشند، « اصل آفرینندگی » شمرده میشدند .
خدا، یا اصل، سرشتش، « پیوند» است. خدا یا تخم که اصل دوستی و رفاقت و اتحاد و اتصال ومهر باشد، اصلیست که همه انسان ها بدون تبعیض ازآن می رویند . درچنین جهان بینی، ترس وبیم و ارهاب ووحشت انگیری، شوم ترین چیز بود و جائی نداشت.
درزرتشتی گری، دراثر همان مفهوم « همزاد ازهم جدا و متضاد باهم ِخودِ زرتشت »، اهورامزدای زرتشت، دیگر، خوشه و تخم نبود، دیگر، اصل نبود. وبا انکارخدا، به کردار « اصل جهان هستی»، فرهنگ سیاسی و اجتماعی و دینی ایران، دچار بزرگ ترین فاجعه ها گردید. انکار ِ اصل بودن خدا، انکار ِ پیوستگی گوهری همه بشریت است . انکار اصل بودن خدا، انکار« اصالت انسان » است که به معنای « هم سرشتی با اصل آفریننده جهان » است. صفت ویژه «ارتای خوشه » ، که « ارتا خوشت » باشد وخدای اهل فارس ( بنا برابوریحان بیرونی) بوده است، و زرتشت، نام آنرا به اردیبهشت، تغییر داده است تا « خوشه بودن خدا ی ایران » را انکارکند، « هوچیتره = تخم نیک = اصل نیک » بوده است که همه ملل واقوام و مذاهب ونژادها ازآن می روئیده اند .