برگرفته از صفحه «اندیشه هایی از فرهنگ ایرانی» در فیسبوک
ما خودمان خود را کور و نابینا کرده ایم و باید چشمی به دست آوریم که خودمان کوری خود را شفا دهیم. ما نیازمند چشم خورشیدگونه هستیم و گر نه تا ابد کور خواهیم ماند.
((((()))))
تهمتن دل ديو پيش آوريد
و زان خون، به چشم شه اندر كشيد
به چشمش چو اندر كشيدند خون
شد از تيرگى چشم خورشيد گون
هم اندر زمان رستم پر هنر
كشيد اندر ايشان ز خون جگر
همه ديده ها شان بشد روشنا
جهانى سراسر بشد گلشنا
فردوسی
در فرهنگ ایران ؛ این انسانها هستند که به علت حماقت و نادانی خود و به علت بی اندازه خواهی و فزونی خواهی و افتادن دنبال یک سری حقیقت های مذهبی و ایدئولوژی در جامعه؛ اهریمن ها و یا اژدهاهایی درست می کنند که در نتیجه آن چشم خود را کور می کنند. مردم اسیر این کوری ها و این نابینایی ها می شوند و دیگر نمی توانند با چشم خود چیزی ببینند. در جامعه از خود مردم یک دیو سپید به وجود می آید که تمام کشور را سیاه و تیره می کند. راه حل برون رفت از این تیرگی ها فرار از جامعه نیست. راه حل برون رفت از این کورشدن ها تکیه به عصای این و آن نیست. راه حل این نیست که مردم منتظر یک رهبر قدرتمند و یا یک ایدئولوژی دیگر و یا یک مذهب راستین باشند تا نجات پیدا کنند. راه حل برون رفت از این مسئله بغرنج و رهایی از این نابینایی را فرهنگ ایران هزاران سال است پیش بینی کرده است. انسان با داشتن چشم خورشیدگونه و چشمی که در تیرگی همه چیز را مشاهده می کند ؛ خرد خود را بینا می کند و می تواند دوباره ببیند. ناجی در ایران کسانی هستند که این چشم خورشیدگونه را به مردم هدیه می دهند تا مردم خودشان با چشم خود بینند. این اژدها و یا این اهریمن که از خود مردم آفریده شده است باید نابود شود تا دوای کوری و نابینایی مردم شکل بگیرد. این عوامل که دست به دست هم داده اند و دیو سپید در جامعه درست کرده اند باید واژگون شوند و مردم دریابند که در بالانس و همآهنگی نبوده اند و فزونخواهی کرده اند و با بستن چشم خرد و نادانی و حماقت جامعه را به تیرگی کشیده اند.
***
در تمثیل معروف ((غار افلاطون)) که یکی از مشهورترین تمثیل های فرهنگ یونان است و تاثیر شدید در فرهنگ اروپا داشته است ؛ انسان درون غاری در غل و زنجیر ست که فقط سایه پدیده ها را روی دیوار آن هم توسط یک آتش که پشت سر آنها قرار گرفته است ؛ می بیند. یکی از همین انسانها که پهلوان اندیشه و بینش باختر است برای جستجوی معرفت باید از این غار فرار کند و به زیر نور خورشید برود تا حقیقت پدیده را دریابد. همینکه این شخص برمی گردد تا مردم را آگاه کند ؛ همه او را پس می زنند و او را دیوانه خطاب می کنند.
در تمثیل معروف غار رستم که تمثلی ایرانی ست ؛ جریان وارونه تمثیل یونان است. پهلوان ایرانی به غار می رود تا ببیند چه عاملی باعث کوری انسانهاست تا آن عامل را نابود کند تا کسی کور نباشد. وارونه ی تمثیل غار افلاطون که باید پهلوانی که از غار فرار کرده بود به درون غار بازگردد تا از بیرون برای آنها توضیح دهد ؛ پهلوان ایرانی دوباره به غار بازنمی گردد که از بیرون برای زندانیان غار حقیقت را تعریف کند بلکه خود حقیقت را با چشم خورشیدگونه خود که در تاریکی نیز می بیند به دیگران می دهد تا همه دارای چشمانی خورشیدگونه شوند.
***
نقطه ثقل و یا گرانیگاه این دو روش با هم فرق دارد. یک پهلوان در ایران مانند رستم ؛ با چشمانی خورشیدگونه همه جا را می بیند ؛ یک خردمند در یونان حتما باید زیر نور خورشید برود تا بتواند همه جا را ببیند.
یکی در ایران به جستجوی غار تاریک می رود تا از تاریکی ها روشنی را پدید آورد؛ یکی در یونان از غار تاریک فرار می کند تا زیر نور خورشید روشنی را ببیند.
یکی در ایران چشم خورشیدگونه را برای همه می خواهد هدیه دهد؛ یکی در یونان دیدن نور خورشید را ویژه خواص و فلاسفه خاص می داند.
یکی در ایران بر این باور است که غار تاریک را خود مردم با نادانی های خود و با زیاده خواهی های خود و با آزار و اذیتها در جامعه به وجود آورده اند ؛ یکی در یونان بر این باور است که مردم از همان آغاز در غار به دنیا آمده اند.
یکی در ایران دوای درد کوری در غار را برای همه ارمغان می آورد؛ یکی در یونان به فکر شفا دادن نیست بلکه به فکر ایجاد یک رهبر قوی و یا یک ناجی است.
یکی در ایران با دیدن در تاریکی به معرفت می رسد و چشمی می یابد که دروغ و فریب و حقه و نیرنگ را می بیند ؛ یکی در یونان دنبال معرفتی ست که زیر نور خورشید معنا می دهد.
***
در ایران ما برای برخورد با مشکلات جامعه راه حلی داشته ایم که در اساس با فرهنگ یونان یکی نیست. آیا باز می شود که این فرهنگ را زنده کرد و از درون آن به حقیقت رسید؟ آیا وقت آن نرسیده است که خود را دارای چشم خورشیدگونه سازیم و مسائل خود را با راه حلهای ایرانی حل کنیم؟
فرشید پژاوند
Reblogged this on کورمالی.
لایکلایک