1. مرد بیماری که توانست بوسیله نیروی ذهن توانست خود را درمان کند.این داستان واقعی است .
در چهارده سالگی به اسلئومیلیت (Asleomyelitis) که بیماری شبیه به سرطان استخوان است مبتلا شدم، در این بیماری سلول های استخوانی بتدریج از بین می روند؛ در من این فرسودگی در ناحیه زانوانم به وقوع پیوست، پزشگان سعی کردند در مرحله اول با تجویز آنتی بیوتیک به درمان من بپردازند ولی این روش برای من فایده ای نداشت، پس از آن قرار بر این شد که هر سال یک بار زانویم مورد عمل جراحی قرار بگیرد، در طی عمل پزشکان سعی کردند از طریق اشعه درمانی و تابندن اشعه بر روی عفونت آن را از بین ببرند ولی اثر این جراحی فقط حدود دوسال دوام پیدا کرد، پس از آن آنها سعی کردند روش دیگری بکار ببرند، در این روش نخست بافت های ناسالم را از پایم جدا کردند و پس از بمباران با اشعه آنها را دوباره سر جای خود قرار دادند، این عمل هر دو هفته یکبار انجام گرفت ولی متاسفانه مثمر ثمر واقع نشد.
یک روز زانویم به شدت ورم کرد، بطوری که اندازه آن به بزرگی یک بادکنک رسید و من ناچار به استفاده از چوب زیربغل شدم، درد پایم شدت گرفت و هیچکدام از روش های پزشکی نتیجه نداد و پای من در آستانه قطع شدن قرار داشت، از آنجا که دیگر قادر به حرکت نبودم در بسترم دراز کشیدم، ورم زانویم قریباً به اندازه یک توپ والیبال شده بود بطوری که پاچه شلوارم از روی زانویم رد نمی شد؛ همان شب با خودم گفتم اگر من واقعاً به روش درمان ذهنی که دوره آن را گذرانده ام ایمان دارم پس لازم است آن را امتحان کنم بنا بر این با شمارش معکوس در سطح آلفا قرار گرفتم، بخاطر آوردم که گویچه های سفید خون قادر به از بین بردن سلول های عفونی هستند، پس شروع به تجسم گویچه های سفید بدنم کردم و آنها را از تمام نقاط بدنم فرا خواندم، این فرا خوانی را نخست از انگشتان پایم شروع کردم. از تمام گویچه های سفید بدنم خواستم که بسمت زانوی آسیب دیده ام حرکت کنند، در خیالم چنین دیدم که لشگری از گویچه های سفید بدنم به میدان جنگ هجوم می آورند.
زمانی که لشگری از گلبول های سفید گرد آمدند، آنها را سوار بر اسبان سفید و مجهز به سپرها و شمشیرهایی سفید نمودم، پس از انسجام این ارتش در خیالم به آنها دستور آماده باش دادم، پس از آن فوجی از نیروهای این ارتش بسوی منطقهُ اصلی ( مفصل زانویم ) هجوم آوردند و شروع به مبارزه و کشتار سلول های ناسالم نمودند، لازم به توضیح است که سلول های ناسالم را در خیالم ضعیف، لاغر، سیاه و با شمشیرها و سپرهایی از کار افتاده تجسم کرده بودم.
در خیالم گروه، گروه از نیروهای خودی را به منطقه نبرد گسیل داشتم. این تصاویر ذهنی را کاملا با واقعیت عجین کرده بودم، بطوری که زانویم داغ شد. ولی هنوز پیروزی تکمیل نشده بود
فکر کردم پزشکان معمولا سعی می کنند سلولهای ناسالم را خراش دهند و از بین برند، بنابراین یک دستگاه اشعه لیزر را وارد میدان کارزار کردم و تلاش نمودم سلول های ناسالم را مورد هدف قرار دهم ، چنان غرق در تیراندازی بسوی سلولهای ناسالم بودم که ترسیدم مبادا به سلولهای سالم زانویم آسیب وارد کنم . پس از مدتی دستگاه لیزر را خواموش کردم .
احساسی از درد و خستگی تمام وجودم را فرا گرفته بود لذا فوراً خواب مرا ربود.
فردا صبح پس از بیداری از خواب، متوجه شدم که ورم پایم به اندازهُ یک توپ پینگ پنگ رسیده است، در حدود ظهر دیگر اثری از درد و عفونت در زانویم دیده نمی شد و وضعیت آن روز به روز بهتر می گردید، در تابستان همان سال پس از بهبودی زانویم برای اولین بار والیبال بازی کردم ……..
(این مرد اکنون یکی از اشاعه دهندگان روش درمان بوسیله نیروی ذهن می باشد.)
2. مجرمی را با چشمانی بسته در حضور مجرمی دیگر نشاندن و با بریدن شاهرگ دستش او را به مجازات رساندند. در این هنگام نفر دوم با چشمان خود شاهد مرگ او بر اثر خونریزی شدید بود. سپس چشمان نفر دوم را نیز بستند و این بار شاهرگ دست وی را فقط با تیغه ای خط كشیدند و در این حین كیسه آب گرم نیز بالای دست وی شروع به ریختن می كرد این در حالی بود كه دست او به هیچ وجه زخمی نشده بود. اما شاهدان یعنی پزشكان و روانشناسان با كمال ناباوری دیدند كه مجرم دوم نیز پس از چند دقیقه جان خود را از دست داد چراكه او مطمئن بود كه شاهرگ دستش به مانند نفر اول بریده شده و خونریزی می كند. ریخته شدن خون را نیز بر روی دست خود حس می كرده است. در واقع تصویر ذهنی او چنین بوده كه تا چند لحظه دیگر به مانند نفر اول هلاك می شود و همین طور هم شد. این نشان می دهد كه دستگاه عصبی ما با توجه به آن چه فكر می كند یا خیال می كند كه حقیقت دارد واكنش نشان می دهد. دستگاه عصبی ما تجربه خیالی را از تجربه واقعی تمیز نمی دهد. در مورد فوق با توجه به اطلاعاتی كه از ناحیه مغز در اختیار او قرار می گیرد واكنش نشان می دهد.
این یكی از قوانین اولیه و اصولی ذهن است. در واقع این طوری ساخته شده ایم.
3. دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر کیفیت زندگی انسان ها، آزمایشی را در «هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند. نتیجه این تحقیقات بسیار جالب است:
۸۰ پیرمرد و ۸۰ پیرزن را براى این پروژه انتخاب کردند .یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با ۴۰سال پیش ساختند .غذاهای ۴۰سال پیش در این شهرک پخته میشد .خط روی شیشههای مغازهها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلمهای قدیمی ، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با ۴۰ سال قبل ساختند . بعد این ۱۶۰ نفر را از هر نظر آزمایش کردند.
تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون … بعد این ۱۶۰ نفر را به داخل این شهرک بردند، بعد از گذشت ۵الی ۶ماه کم کم پشتشان صاف شد، راست میایستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت، لرزش صدا خوب شد، ضربان قلب مثل افراد جوان، رنگ موهای سر شروع به مشکی شدن کرد، چین و چروک های دست و صورت از بین رفت …
علت چه بود ؟
خیلی ساده است.آنها چون مطابق با ۴۰سال پیش زندگی کردند، باور کرده بودند ۴۰سال جوانتر شده اند. انسان ها همان گونه که باور داشته باشند میتوانند بیندیشند. باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا میکند که چگونه بیندیشد. اصولا فرق بین انسان ها، فرق میان باورهای آنان است.انسان های موفق با باورهای عالی، موفقیت را برای خود خلق می کنند.انسانهای ثروتمند، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند که با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت می روند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود می رسند. قانون زندگی قانون باورهاست .باورهای عالی سرچشمه همه موفقیت های بزرگ است .توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین میکند .
انسان ها هر آنچه را که باور دارند خلق می کنند. باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی می سازند. زیرا باورها تعیین کننده کیفیت اندیشهها، اندیشهها عامل اولیه اقدام ها و اقدام ها عامل اصلی دستاوردها هستند.