نوشته:ابوالفضل خطیبی
در بخش اساتيری شاهنامه، نبرد فريدون با ضحاك جايگاهی ويژه دارد. پس از آنكه فره ايزدی از جمشيد دور ميشود، ضحاك بر ايران دست مييابد و با ستم و بيدادگري، هزار سال پادشاهی می كند. در اين بهره از شاهنامه، با دو بخش روبرو هستيم:
يكي سركشی و شورش كاوه است و ديگری يورش فريدون به كاخ ضحاك. اين دو بخش با آنكه جدا از هم هستند، پيوند داستاني و ساختاری دارند. اين را هم بايد يادآور شد كه نبرد كاوه و دادخواهی او، در دوران نوین تري به حماسه فريدون افزوده شده است.
در بخش دوم شاهنامه است كه فريدون ضحاك را شكست ميدهد و دربند ميكند. در شاهنامه آمده است هنگامي كه فريدون ميخواهد ضحاك را بكشد، سروش (پيك آسماني) پديدار ميشود و با گفتن رازی در گوش فريدون، از او ميخواهد كه دست از كشتن ضحاك بكشد:
همانگه بيامد خجسته سروش/ به چربی يكي راز گفتش به گوش
كه اين بسته را تا دماوند كوه / ببر همچنين تازنان بی گروه
سروش می گويد كه زمان كشته شدن ضحاك فرانرسيده است و سرنوشت او در اين زمان نيست. فريدون نيز ضحاك را به كوه دماوند می برد و در آنجا به بند می كشد. پرسشي كه من ميخواهم به پاسخ آن برسم اين است كه سروش چه رازی در گوش فريدون گفت و آن چگونه سخنی بود كه فريدون را واداشت تا دست از كشتن ضحاك بكشد؟ ميدانيم كه در شاهنامه گفته نشده است كه سروش چه رازی را با فريدون در ميان گذاشت؛ اما در نوشتههاي پهلوی آمده است كه چنانچه فريدون، ضحاك را ميكشت، از بدن ضحاك آن اندازه «خرفستر» (موجود زيانكار) بيرون میآمد كه جهان آگنده از خرفستران می شد. آيا آن رازی كه سروش در گوش فريدون گفت، همين است؟ به گمان من، نه. آن راز را بايد در جايی ديگر جست؛ اما پيش از آن، بايد نكتهای را يادآوری كرد. می دانيم كه در دين زرتشتي، آنچه اهميت دارد، زندگي است، نه مرگ. در همه آموزههای دين زرتشت، پافشاری بر روي زندگی است. مرگ و زندگی از هم جدا هستند و كسي كه می ميرد، به دنياي مردگان می پيوندد. در اين دين، حتی مرگ دشمن هم خواسته نمی شود. مهم اين است كه دشمن ناكار باشد. ضحاك، به دست فريدون، ناكار شده بود و در دماوند گرفتار بود. پس ديگر كشتن او بايستگی نداشت. اما اين آن رازی نيست كه با فريدون در ميان گذاشته شده بود. بر پايه نوشتههای پهلوی، ضحاك تا پايان جهان در بند می ماند؛ سپس بندهايش را پاره ميكند و يكسوم موجودات و گياهان را از میان می برد. در استورهها آمده است كه آتش (ايزد آذر) و آب از اهورامزدا می يخواهند كه كاری كند. حتی ايزد آذر نزد فريدون می رود و از او می خواهد كه ضحاك (اژيدهاك) را نابود كند. اهورامزدا، به جای فريدون، به گرشاسپ (كرساسپه) فرمان كشتن ضحاك را ميدهد. در گذشتههای دور، بزرگترين پهلوان ايران، گرشاسپ بود، نه رستم. گرشاسپ گماشته می شود كه از خواب گران برخيزد و ضحاك را بكشد. پرسش اينجاست كه چرا گرشاسپ بايد ضحاك را بكشد؟ بر پايه اوستا، گرشاسپ پيش از كشتن ضحاك، چهار اژدها را از پای درآورده بود. يكي از آنها اژدهاي «گندره» است كه در شاهنامه به نام«كندرو» آمده است. پس ميتوان گفت كه گرشاسپ در اژدهاكشي چيرهدست است. از سوی ديگر، گرشاسپ با كشتن ضحاك می تواند تاوان لغزش و گناه خود را بدهد. گناه او پاس نداشتن آتش بود. از اين رو، ايزد آذر هرگز نخواست كه گرشاسپ به بهشت برود. پس او تا پايان جهان در خواب می ماند. يك لغزش ديگر گرشاسپ، آميزش با پری به نام «خنه ثيتی» بود كه گناه بسيار بزرگی به شمار ميرفت. به تاوان اين دو گمراهی، گرشاسپ بايد ضحاك را می كشت.
نكتهای ديگر كه به پرسش آغازين بازمی گردد، پيوند ضحاك با اهريمن است. برخي از بازگفتها، نژاد ضحاك را به اهريمن ميرسانند. پس ما با يك موجود اهريمني سر و كار داريم. اهريمن نيز جاوداني و هميشگي نيست و ميبايد در يك زماني نابود شود. باورهای كهن ميگويند كه اهريمن نبايد در اين جهان از میان برود. بايد او را اسير و دربند كرد و آن اندازه در تنگنا گذاشت تا براي رهايي خويش، كوشش كند. با اين كوشش است كه از نيرويش كاسته ميشود و زمينه نابوديش فراهم ميشود. ضحاك هم كه موجودی اهريمني است، همين ويژگي را دارد. ديگر آفريدگان اهريمني، مانند آز و خشم نيز چنيناند. اين دو هرگز در اين جهان از میان نميروند، بلكه بايد به فرمان درآيند و در پايان جهان نابود شوند.
بر پايه متن پهلوی زند وهومن يسن، در پايان جهان، هنگامي كه هزاره اوشيدرماه پايان مييابد، ضحاك بندها را پاره ميكند. ايزد سروش و ايزد نريوسنگ از سوي هرمزد فرمان مييابند كه گرشاسپ را از خواب بيدار كنند تا ضحاك را از ميان بردارد. در اينجا نگار ايزد سروش را در كشته شدن ضحاك ميبينيم. اكنون آن بيتي از شاهنامه را بايد به ياد آورد كه سروش در گوش فريدون رازی را گفته بود و از او خواسته بود كه به جای كشتن ضحاك، او را به بند بكشد. پس سروش ميدانسته است كه داستان چيست و مرگ ضحاك در چه زماني و به دست چه كسي خواهد بود. اين همان رازی است كه سروش در گوش فريدون گفت. راز او چنين است كه مرگ ضحاك، در پايان جهان و به دست گرشاسپ خواهد بود.
اكنون پرسشي پيش ميآيد كه بايد براي آن پاسخي يافت. گفتيم كه اگر ضحاك كشته شود، جهان پر از خرفستر خواهد شد. پس چرا در پايان جهان با كشته شدن ضحاك به دست گرشاسپ، گيتي پر از خرفستر نشد؟ پاسخ اين است كه بر پايه ی متنهای پهلوی، در پايان جهان، اهورامزدا به ايزد فلزات فرمان ميدهد كه ذوب شود. بر اثر آن، سيلي از آهن گداخته همه جهان را فراميگيرد. مردگان، چه پرهيزگار و چه ناپرهيزگار، زنده ميشوند و درون اين سيل گداخته آهن قرار ميگيرند. آنهايي كه پرهيزگار باشند، آهن آبشده آسيبي به آنها نميزند و كساني كه ناپرهيزگار بودهاند، سيل گداخته گناهانشان را از میان ميبرد. اين يك جدايي آشكار ميان دين ايراني و دينهاي سامي است. در دين ايراني، عذاب جاودان نداريم. در همين جا است كه ميگويند سيل گداخته موجودات اهريمني را ميسوزاند و از میان ميبرد. خرفستران هم كه از بدن ضحاك بيرون آمدهاند، با اين سيل از میان ميروند.
اين را هم بايد گفت كه در پژوهشهای شاهنامهشناسی، بايد جابجا به اوستا و متنهاي پهلوی نگريست؛ چرا كه شاهنامه را بدون خواندن اوستا و آن نوشتهها، نميتوان دريافت. درست است كه شاهنامه در سده چهارم پديد آمده است و دستاورد آن دوره است، اما نوشتهها و داستانهای آن برگرفته از خدای نامه پهلوی و بازگفتهای اوستايي است. بنابراين، آنچه ما به نام شاهنامه ميشناسيم، از يك نگاه فراهم آمده سده چهارم است و از نگاهي ديگر، فشرده و برگرفته از آيينها و تاريخ باستاني نياكان ما، از آغاز تا پايان روزگار ساسانيان است. پس فهم آن در گرو دانستن اوستا و خواندن نوشتههاي بازمانده پهلوی است.
برگه من ایران را دوست دارم فیسبوک