بیهوده دل مبند

همقطاران

این دوستانی که دم از جنگ می زنند
از تیرهای نخورده چرا لنگ می زنند

هم سفره های خلوت آن روزها ببین
کین روزها چه ساده به هم انگ می زنند

هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز
ما را به رنگ جماعتشان رنگ می زنند

یوسف به بد نامی خود اعتراض کن
کز هر طرف به پیرهنت چنگ می زنند

بازی عوض شده و همان هم قطارها
از داخل قطار به ما سنگ می زنند

بیهوده دل مبند بر این تخت روی آب
روزی تمام اسکله ها زنگ می زنند
چنگ می زنند
شاعر: ناشناس

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s