از برگه چرا ادبیات ؟ چرا کتاب ؟
آن کس که دلش یک دله با فتنه گران است
امروزه رها از غل و زنجیر گران است
آن گل که نهادند بر او تهمت خاشاک
دیدی که چگونه همه جا عطر فشان است
ضرب المثل است این: گذرد فصل زمستان
شرمنده ذغالی که سیاهی ش عیان است
خورشید پس پرده ی خفاش نگنجد
تا چند مگر ماه پس ابر نهان است؟
هر شاعر آزاده که در بند کشیدند
شعرش شود اسطوره و این جبر زمان است
«مسعود» که یک عمر به زندان جفا بود
بنگر که کلامش همه جا ورد زبان است
کو آن که به هم دوخت لب «فرخی» از یزد
از قاتل یزدی به کجا نام و نشان است؟
«عشقی» که تمام هنرش عشق وطن بود
کشتند، ولی شعر ترش نقل دهان است
اندیشه نه در حبس بماند نه بمیرد
ای کله بیندیش اگر عقل در آن است
زندان و شکنجه گر و زنجیر نماند
آن چیز که ماند سخن و شعر و بیان است
«امید» چنان باد بکوب ای همه طوفان
بر خانه ی جهلی که اساسش خفقان است
هالو ز چه توضیح دهی، واضح محض است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
محمد رضا عالی پیام(هالو)