برگرفته از وبلاگ کورمالی ؛
http://koormaali.wordpress.com/2014/11/18/%D8%B3%D9%88%D8%A1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D8%AA%D8%B6%D8%A7%D8%AF/
« هر گروهی که میکوشد دشمنی و کینه خود را با گروه دیگر ، تبدیل به « پیکار دو اصل متضاد ، دو اخلاق متضاد ، دو خدای متضاد ، دو حقیقت متضاد (حقیقت و باطل) ، دو فلسفه متضاد » سازد ، و خود را «عینیت با یکی از آن اضداد بدهد »، میخواهد به چند نتیجه زیرین برسد:
۱ – چون خود را عینیت با حقیقت یا عدالت یا اصل نیکی و یا عدالت و یا آزادی ….. می دهد ، بنابراین اگر چنانچه شکست هم بخورد ، با این شکست در این نبرد ، یأس او را فرا نمی گیرد و هیچگاه امید « پیروزی نهائی » را از دست نمی دهد. چون حقیقت و اصل نیک و عدالت و آزادی یا خدا ، در پایان پیروز خواهند شد. و اگر خود نیز از بین برود ، نامش به عنوان شهید در تاریخ یادگار خواهد ماند.
۲ – چون خود را با حقیقت یا با آزادی یا با عدالت و یا با امر خدا یا اصل نیکی و روشنائی عینیت می دهد ، اگر چنانچه پیروز شود ، او برای کسب سود خود یا کسب قدرت برای خود یا برای تمتع و لذت شخصی خود ، پیروز نشده است ، بلکه هیچ منظوری جز پیروزی حقیقت ، یا عدالت یا آزادی یا امر خدا یا روشنائی و نیکی ندارد. بنا براین سود و قدرت و لذت شخصی را ، هم برای خود و هم برای دیگران ، تاریک و ناپیدا می سازد. او نمی تواند از این پس میان سود و قدرت و لذت شخصی و خواست خود ، و حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی و روشنایی تفاوتی بیابد و آنها را از هم جدا سازد. او همیشه این دو را با هم مشتبه می سازد ، بدون اینکه از آن آگاه باشد. او از سود و قدرت خود ، به نام حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی و روشنائی ، لذت می برد. و این مشتبه سازی مداوم به او نهایت دلیری و گستاخی می دهد تا منفعت و قدرت و حیثیت خود را به نام خدا یا حقیقت یا عدالت یا آزادی با نهایت قساوت و بیشرمی تنفیذ و تحمیل کند.
۳ – در اثر متضاد ساختن خود با دشمن (در اثر عینیت دادن خود و او با دو اصل متضاد) ، از سویی ایمان به حقانیت خود در این پیکار مییابد و « کین » خود را « پاک و مقدس » می سازد و میتواند بدون شرم و نرم دلی ، کین بورزد ، و از سوئی بسیاری از مردم با قبول این عینیت میان او با آن اصل ، به او در این رزم و کین یاری می دهند (در واقع یاری به او نمیدهند بلکه یاری به آن اصل میدهند) و همرزمان او میافزایند و این همرزمان ، برای آنکه برای پیروزی یک اصل میجنگند ، از ته دل با تمام جان میجنگند (و او وظیفه ندارد که مرهون آنها باشد) ، و چون این کین ورزی و پیکار مساله او نیست ، بلکه مساله پیروزی این اصل یا حقیقت یا عدالت یا آزادی یا نیکی یا روشناییست ، رزم و کینه در تاریخ ، دوام پیدا میکند و حتی ابدی و کیهانی می شود. او در کین ورزی و دشمنی شخصی خود یک جریان کیهانی و وجودی مییابد. بدینسان می تواند «بقای گروه ، و وحدت گروه خود » را به عنوان یک ملت یا امت یا طبقه یا نژاد تضمین کند.
ولی ، هیچ انسانی و هیچ گروهی و هیچ حزبی و هیچ نژادی و هیچ ملتی و امتی و طبقهای ، عینیت با یک اصل ، یا با حقیقت ، یا با مشیت خدا ، یا با عدالت ، یا با روشنایی ، یا با آزادی ، نمی یابد تا آن گروهی که روبرویش هست ، قطب دیگر آن تضاد باشد. چنین عینیت دادنها در تاریخ ، از بزرگترین سوء استفادهها از مفهوم تضاد است. دو گروه را نمی توان در دو قطب متضاد با هم ، تثبیت کرد. یک گروه در سراسر اعمال و افکار و احساساتش همیشه روشنائی نیست و گروه دیگر در سراسر اعمال و افکار و احساساتش همیشه تاریکی نیست. یک گروه همیشه معرفت نیست و گروه دیگر همیشه جهل نیست.
« ایمان به عینیت خود با حقیقت یا با عدالت یا با آزادی یا با هر ایدهآلی دیگر » ، ایمان سودمندیست برای « استحاله دادن کین خود » به « یک اصل مقدس و متعالی ». او میخواهد کین بورزد و شکنجه و عذاب بدهد و جهان را برای همه مخالفان خود دوزخ سازد بدون آنکه شرم ببرد و وجدان ناراحت داشته باشد و بالاتر از آنها می خواهد از این کین ورزی ، و قساوتگری و خونریزی ، احساس افتخار هم داشته باشد ، از این رو نیاز به چنین ایمانی دارد.
ولی ایمان به عینیت با حقیقت یا با عدالت یا با آزادی یا با مشیت خدا ، ایجاد واقعیت این عینیت را نمیکند. چنانچه وقتی گروهی و یا حزبی و یا طبقهای و امتی و ملتی که خود را با حقیقت یا عدالت و آزادی و مشیت حق عینیت میدهد ، به قدرت و حکومت رسید ، همراه او هیچگاه حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی نمیآید.
و اگر هم گروهی در برههای ، در موردی ، در مسالهای ، در جائی ، برای حقیقت یا عدالت یا آزادی یا نیکی بجنگد ، نمیتوان آن گروه را به طور کلی ، و برای همیشه با حقیقت و عدالت و آزادی و مشیت خدا عینیت داد. گروهی که دیروز « در آن مورد » برای حقیقت میجنگد ، فردا ، در همان مورد یا مورد دیگر ، برای دروغ و ستم و سرکوبی آزادی و شیطان خواهد جنگید. این درک خود به عنوان اصلی که « در تمامیتش ضد دشمن به عنوان اصل ضدش هست » ، سبب می شود که هر کاری که میکند و هر فکری که میاندیشد و هر تصمیمی که میگیرد به عنوان قطب متضاد با آنچه دشمن میکند یا با آنچه دشمن میاندیشد یا با آنچه دشمن تصمیم میگیرد ، همه را بطور مساوی و یکنواخت حقیقت و نیکی و روشنائی و آزادی و داد بداند. »
منبع:
منوچهر جمالی، بخشی از کتاب ریشه در زمین تیره ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۲۹ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.
یکنفر گرامی،
درود بر شما. امید که شاد و خرم باشید.
از اینکه در گسترش اندیشههای جمالی کورمالی را یاری میدهید، سپاسگزارم.
…
همچنین، غرض عرض ارادت است.
🙂
لایکلایک
با درود به شما دوست فرهیخته،
افتخار شاگردی از آن من است.
با عرض ارادت بیشتر
یکنفر
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر