برگرفته از تاربرگ کومالی
« معمولا مدرنیته ، جانشین بی ابتکاری ، و از دست دادن اصالت می شود. انسان ، چون خود ، نمی تواند نو بیاندیشد و نو بیافریند ، و اصالت خود را نمودار سازد و بگسترد ، آنچه را در جاهای دیگر ، نو است ، میگیرد ، تا بی ابتکاری و بی اصالتی خود را جبران سازد. نو بودن ، همیشه ریشه در اصیل بودن دارد. تقلید از دین و آخوند ، استحاله به تقلید تازهای مییابد. تقلید ، نوآوری را بنام « بدعت » ، زشت و مکروه می سازد ، و طبعا به آنچه اصیل است ، ارزش نمی دهد ، و نیروی شناخت اصل را از دست می دهد. در ژرفای جنبش های مدرنیسم شرقی ، همیشه این احساس عجز از ابتکار و نوآفرینی و نواندیشی هست. اینها ، همه احساس نبود استقلال و بی هویتی است. اینست که مدرنیسم ، رونوشت برداری از غربست که در ژرفایش ، بر ضد اصالت است. اصالت، یقین از سرچشمه بودن خود است. اصالت، یقین از نیروی نوآفرینی خود است. کپیه برداری از ن ، بلافاصله مساله هویت و اصالت را داغ می سازد ، چون این گونه نو بودن ، هویت را متزلزل می سازد. همین مدرنیسم بی ریشه شاه و روشنفکران هردو ، سبب شد که هویت متزلزل ایرانی، در آغاز به اسلام و اسلامه ای راستین رو آورد ، تا خود را بیابد. پس از شکست در این آزمایش تاریخی ، مردم ایران شناختند که اسلام ، هویت اصیلشان نیست. اکنون نوبت کشف این هویت ایرانی اش رسیده است. و کشف این هویت ، به عهده روشنفکران است که اکنون از پذیرش این وظیفه تاریخی خود، سر باز می زنند. همچنین هویت ایرانی ، ملی گرایی نیست. ملی گرایی ، یک اندیشه غربیست ، که بکلی در تضاد با فرهنگ چندین هزاره ایرانست. فردوسی بارها می گوید که « بیا تا جهان را ببد نسپریم » و نمیگوید بیا تا ایران امروزه را ببد نسپریم. آنکه ایرانیست ، ملی نیست. فرهنگ ایرانی ، بر ضد ملی گرایی غربست. فرهنگ ایرانی ، یک فرهنگ جهانیست. فرهنگ ایران ، رسالت جهانی و مردمی دارد. مدرنیته که « روند نوشوی همیشگی از گوهر خود » است ، برمی گردد به احساس یقین از اصالت خود ، و کشف این اصالت خود ، برمی گردد به کشف اصالت فرهنگی خود ، و گرفتن مایههای غنی و مردمی ژرف از فرهنگ خود ، و گسترش آنها از نو. ما اصالت و ژرفا و گستره فرهنگ خود را انکار میکنیم ، چون هزارهها ، فرهنگ اصیل ایران را موبدان و شاهان ، کوبیده و تحریف و مسخ و مثله کرده بودند. همان واژه « شاه »، به معنای اجتماع و بشریّت است ، و هیچ ربطی به سلطانی ندارد که خود را شاه می خواند. شاه ، نام سیمرغ بوده است که خوشه همه انسان هاست. بینش انسان ، از همپرسی میان خدا و انسان ایجاد می شود. به عبارت دیگر ، همپرسی خدا ، که کلّ جان است با انسان ، به معنای « همه پرسی » است. دیالوگ خدا و انسان ، پرسیدن همه اجتماع از همه اجتماعست ، و این رفراندوم واقعیست. پرسیدن ، تنها سوال کردن نیست ، بلکه پرسیدن ، پرستاری کردن و نگران زندگی دیگری بودن هم هست ، و از این گذشته پرسیدن ، به معنای جستجو کردنست.
پس در همپرسی، خدا با انسان، یا اجتماع و انسان، با هم میجویند ، و به اندیشه نگهبانی و پرورش جان همدیگرند. امروزه « همه پرسی » را به معنای « رفراندوم » کاسته اند. این رفراندوم که دو تا بدیل محدود ، پیش مردمان می گذارند ، مثل داستان اکوان دیو است که رستم را میان فروافکندن او در دریا ، یا فروافکندن او در کوه ، مختار می گذارد. رستم نباید ، میان زندگی و مرگ برگزیند ، بلکه باید میان دو نوع مرگ برگزیند. این داستان رفراندوم خمینی میان سلطنت و ولایت فقیه بود. مساله ما ، مساله طرح کردن پرسشی است که زندگی مردمان را بپروراند و به آنها آزادی بدهد ، ولی این پرسش را باید، خود اجتماع، طرح کند، نه قدرتی فراسوی اجتماع. از همه پرسیدن ، باید پیآیند همپرسی مداوم اجتماع در آزادی باشد. معنای همین دو اصطلاح شاه و همپرسی ، می نماید که تا چه اندازه فرهنگ ایران را مسخ و مُثله کرده اند. پس مدرنیسم ، انگیخته شدن بیشتر به کشف فرهنگ خود ، و زاده شدن از نو ، از همین فرهنگ خود و خود است. ولی مدرنیسم وارداتی ، حس شناخت چیز اصیل را ندارد ، بلکه چیزی را نو میداند که دیگران در خارج ، نو می دانند. در جامعه خودش ، اگر اندیشه نوی پیدا شود ، نه میتواند خود آنرا بشناسد ، و نه میتواند به آن ، آفرین بگوید. یکی از استادان ایرانی که سالیان دراز در دانشگاه های آمریکا تدریس میکند ، پس از دریافت بیش از شصت کتاب من ، به من میگفت ما باید منتظر بشویم و ببینیم که پژوهشگران و اندیشمندان غربی درباره شما چه میگویند ! اینست که این مدرنیسم عاریتی ، بر ضد گوهر ژرف ملت قرار میگیرد. ملت در برخورد با این گونه مدرنیسم ، ولو آنکه بخشی از آنرا هم کپیه کند ، بزودی در جستجوی اصالت خود می افتد. این مسئله است که منهم ، سرچشمه نوآفرینی هستم ، و طبعا بلافاصله این پرسش طرح می شود که ، چرا این راه نوآفرینی در من و جامعه من ، بسته شده است ؟
چیست که ما را از نوآفرینی باز می دارد؟ نوآفرینی ، کشف فورمولهای ریاضی و ماشین آلات و بررسی در امراض و …. نیست. نوآفرینی، با آزادی اندیشه بطور کلی کار دارد. و آزادی اندیشه، با طرد هرگونه قدرتی ممکن است که بر اندیشیدن انسان ، حاکم است. دین و مقدساتش ، اقتصاد و قدرتمندان اقتصادی ، نباید حاکم بر اندیشیدن انسان باشند. آوردن یک فلسفه یا شبه فلسفهای از خارج، و حاکم ساختن آن بر ملت، بازداشتن ملت از اندیشیدنست. در برابر مدرنیسم عاریتی روشنفکران، و آوردن مارکسیسم و برخی از افکار سطحی دیگر ، ملت به اسلام بازگشت. به خیال آنکه اصالت او در آنجاست. بررسیهای فرهنگ ایران ، از آستانه مشتی سطحیات ، و تصحیح مقداری از کتابها ، و بررسی مسائل دستوری آنها ، و ماندن در محدوده تنگ الهیات زرتشتی، و بسند کردن به افکار عقب مانده ایران شناسان که هیچگونه مایه فلسفی ندارند، نگذشت. ملت و به ویژه نسل جوان، متوجه شده است که هویت او، فرهنگ اصیل ایرانست نه اسلام. ولی متاسفانه روشنفکران ، کوچکترین توجهی به مایههای موجود در فرهنگ ایران نکرده اند و پنداشته اند که آنچه خاورشناسان و موبدان زرتشتی درباره فرهنگ ایران میگویند ، فرهنگ ایرانست. ما نیاز به رستاخیز و نوشوی فرهنگ خود داریم، و با این نیاز است که باید به سراغ متون پهلوی و اوستا برویم. فلاسفه و هنرمندان غرب نیز ، با این نیاز بود که بسراغ فرهنگ یونان رفتند. ولی یک ایرانشناس غربی ، چنین نیازی را در برابر فرهنگ ایران، ارضاء نمی کند. موبدان زرتشتی ، فقط نماینده بخشی از این فرهنگ و در ضمن، بر ضد کلّ فرهنگ ایران بوده اند.
همچنین ایران شناسان خارجی، از سویی بر همین گفتههای موبدان تکیه کرده اند، و از سویی، در اثر ایمان پنهانی به برتری فرهنگ یونانی + مسیحی ، در کشف فرهنگ ایران، ناتوان بوده اند. از سویی نیازهای نهفته اجتماعات غربی، او را از این راستا دور می سازد. این ماییم که باید با چنین نیازی، بسراغ این متون برویم. آنگاه خواهیم دید که با این پرسش هاست که این متون ، ناگهان گویا می شوند. در همان بررسی اصطلاح مُد و مُدرن، با بسیاری از روابط ایرانیان، با نوشوی و بدعت و مدرنیسم آشنا می گردیم. این دو واژه ، به کلمه « ماه » باز میگ ردند. در پارسی باستان به ماه ، مادَ Maada میگفتند. ولی به ماه ، مُدا هم می گفته اند، چون همانسان که شهر که خشتره باشد، به ماه گفته می ش ، در هزوارش، بجای Modina مودینه ، شهرستان میگذاشتند. اساسا آرمان مدنیّت و مدینه در فرهنگ ایران ، از تصویر ماه مشخص می شد، که من در کتابی جداگانه بطور گسترده آنرا بررسی کردهام، چون ماه را بهشتی می دانستند که در آن زندگی مقدس است و از این رو به مینو ، مادونات و مادائوناد Madonat+Maddaonad میگفتند که به معنای نای ماه است. در هلال ماه بود که چهره یا شکل همه زندگان، زیبا ساخته می شد. ماه، نقاش رنگ آمیز، خوانده می شد، چون همه زندگان و به ویژه انسان ها را رنگارنگ و متنوع می ساخت.
در ادیان سامی، خدا کاملست، و کمال به معنای « ثبوت و تغییر ناپذیری » است، ولی در فرهنگ ایران، ماه ، تصویر خدا را مشخص می ساخت. مردمان، درست همین تحول ماه را در آسمان، آرمان کمال خود ساخته بودند. همان واژه « تحول » در عربی که از حالی به حال دیگر شدن باشد، از همان واژه « هاله » بر آمده است ، که اصلش « آل »، خدای زایمان در ایران بوده است. ماه ، مرکب از چهار خداست، که یکی از آنها، رام یا آفرودیت یونانی یا ونوس رومیست، که خدای هنرهای رقص و شعر و موسیقی است. و این هنرها، بر اصل نوآفرینی و تنوع و رنگارنگی و جنبش قرار دارند. دیگری بهمن است که هم اصل بزم است، و بزمونه خوانده می شود، و هم خدای همپرسی در انجمن است که در گسترش ، همان فروردین یا سیمرغ گسترده پر می شود. اکنون همین خدایان ، تخم هر انسانی هستند. بهمن خدای اندیشه و خدای خنده است.
اگر دقت کنیم میبینیم که کمال همان واژه ماه است، چون در پهلوی به قمر، یا هلال ماه، کمریا میگویند و این واژه به شکل کمر و کمار و کمال در آمده است. این است که مفهوم کمال، رابطه تنگاتنگ و مستقیم با نو و نوآوری دارد. سایقه ما به نو دوستی و نو آوری، بسته به آن است که چه تصویر و مفهومی از کمال داریم. در ادیان سامی و الهیات زرتشتی، خدا کاملست ، و کمال خدا ایجاب میکند که این کمال، هیچگاه تغییر نپذیرد. اگر کمال تغییر کند، می کاهد. تحول خدا، نقص و عیب است. و نو شوی، همیشه تحول است. بدینسان، هرچه او خلق میکند، کمتر از اوست. خلقت چنین خدایی، همیشه هبوط از کمال است، نه امتداد دادن خود در گیتی. از این رو انسان، نابرابر با خدا، و دارای نقص و عیب و فساد و گناهست.
بالاخره همین مفهوم، بدان میکشد که آموزه و دین و کلمهای که از این اصل کمالست ، تغییر ناپذیر است و طبعا هر چیز نوی ، هر بدعتی ، ضد دین و ضد خداست. نوآفرینی ، کار منحصر به این خداست. از سوی دیگر ، این مفهوم کمال ، بدین نتیجه میرسد که کمال، باید بر نقص ، حکومت کند، و کسی حق ندارد ، قوانین خدا را تغییر بدهد. هیچ کسی حق نوساختن قانون و نوساختن نظم را ندارد. ولی مفهوم کمال ، در فرهنگ ایران از همان « تحول ماه » مشخص میگشت. کمال ، کمار ، کمر ، قمر همان ماه بود. ماه ، مُدل و انداره [اندازه] (modus) کمال بود. چیزی کمال داشت که نیروی نوآفرینی پیدا کند و بتواند از نو ، تازه شود.
روز چهاردهم ماه که هلال ماهست ، همین قمر یا کمر کمالست ، و در پهلوی این منزل ماه ، سپوره نامیده می شود که به معنای کمال است ، و سپاره به معنای خوشه است. و این را گوش می نامیدند که به معنای خوشه است. وقتی گیاه به اوج میرسد ، خوشه می شود ، و خوشه، آغاز برای کاشتن و نورویی است. از این رو کمال ، نقطه انتهای دانش و بینش نیست. کمال ، جایی است که بینش از سر ، آفریننده و زاینده می شود. آن بینشی به کمال رسیده است که می تواند بینش تازهای بیافریند. هر اندیشهای ، هر هنری ، هر دینی ، هر نظامی ، هر قانونی ، هنگامی به کمال میرسد ، که بُن اندیشه و هنر و دین و نظام و قانون تازهای شود. و این اندیشه ، بکلی بر ضد اندیشه کمال در ادیان سامی و الهیات زرتشتی است. زرتشت را نباید با الهیات زرتشتی ، مشتبه ساخت. اینها دو چیز متفاوتند. این است که ماه که همان فرخ و خرّم و سیمرغ بود ، اندازه و مدل نوشوندگی و تازه آفرینی بود. اصل فرشکرد ، ماه بود. فَرَش ، همان فرش fresh انگلیسی و فریش frisch آلمانیست. فرشکرد ، به رستاخیز مداوم میگفتند. فرشکرد، نوشدن همیشگی بود ، و ربطی به مفهوم قیامت و آخرت یکباره مسیحیت و اسلام در پایان زمان نداشت. واژه مُدل هم از همین ریشه است ، چون ماه ، اندازه و معیار چنین کمالی ، یعنی چنین نوشوی بود. رّد پای این مدل نوشوی ماه در همان گستره امروزه « مُد mode » باقیمانده است. مُد، در اصل تغییرات جامه و مو هست که به کفش هم امتداد یافته است.
جامه، این همانی با پوست داده میشده است و سپهر ششم که همان خرّم یا فرخ است ، پوست جهان بوده است ، و ویژگی این سپهر ، زیبایی است. سپهر هفتم ، مو هست و معنای اصلی مو ، نی است ، و فراز سر، نیستان است ، و موی سر ، گیس هم نامیده می شود ، و نام دیگر خرّم ، مشتری یا برجیس است که در اصل ، برگ + گیس بوده است. و برگ که اصل اوستایی اش وَلگ است ، هنوز در لُری به معنای تهیگاه و زهدان باقی مانده است. از این گذشته ، نام ستاره شیل که ستاره نوزائیست ، برک است. و نام کفش ، یکی وَشمک است ، و وش ، هم خوشه و هم رقصیدن است و نام دیگرش لکا است که زمین می باشد ، و همین گاو زمین که همان گوش و خوشه است ، در درون هلال ماه میگیرد ، و هلال ماه ، به او چهرههای متنوع و زیبا و رنگارنگ می دهد.
لکاکه نام کفش است ، نام گل سرخ هم هست که گل ویژه سیمرغست. افزوده بر این ، واژه سیالک و سیلک ، چنانکه در گیلکی باقیمانده ، نام پرسیاوشانستکه [پر سیاوشانست که] در انگلیسی به آن گیسو یا موی ونوس (رام) hair of venus میگویند. چون گیس و کفش و جامه ، همه در این فرهنگ ، زهدان یا اصل آفرینندگی و نوشوی و نوآفرینی بودند. اینها با مُد و مُدل و مُدرنیته کار گوهری داشتند. مدرن بودن ، یعنی گوهر نوشوی و فرشکرد یا تازه شوی و تحول ماه را داشتن. بینش هم به همین تحول و تازه شوی ماه مربوط بود. بینش ، محتویات مغز سر است، و مغز که مزگا باشد به معنای « زهدان یا نای ماه » است. نام دیگر ماه، بینا بود که هم معنای نی دارد، و هم معنای معرفت. ماه بیناست، چون شب افروز است. در تاریکی، می افروزد و با نور خودش میجوید و میبیند.
این را بینش در تاریکی میدانستند. بینش در تاریکی ، بینش بر شالوده جویندگی و آزمودن است که بنیادش نوشوی است. کسی که خودش نمی جوید و نمیآزماید ، هیچگاه به بینش نوینی نمی رسد. نوآوری، و مدرنیسم ، کپیه کردن و تقلید از غرب نیست ، بلکه آزمایش و جستجو است. بخوبی دیده می شود که تصویر ماه ، به کشف مفهوم کمالی رسید که بکلی با مفهوم کمال اسلامی و مسیحی فرق دارد. کسی کامل است که می تواند خود را و جهان را نو و تازه سازد. و کسی و ملتی می تواند نو شود ، که خود ، جستجو کند و بیازماید و هیچ قدرتی ، او را از جستجو و آزمایش باز ندارد. »
منبع:
منوچهر جمالی، مقالهای از کتابِ خرد شاد، انتشاراتِ کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ گنجِ بادآورد. برگِ ۶۰ از این کتاب را ببینید.
http://koormaali.wordpress.com/2014/12/30/%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D8%B1-%D8%B6%D8%AF-%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D9%87-%D9%85%D9%81%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D9%85%D9%8F%D8%AF/