بن مایه : http://anthropology.ir/node/21559 و http://www.anthropology.ir/node/17622
1. تندیسکهای ونوس در پیشاتاریخ
سودابه فضائلی
از دوران پارینهسنگی(عصر حجر قدیم) در مکانهای مختلف جهان، زن-تندیسکهایی سنگی یا استخوانی بهدست آمده، که باستانشناسان آنها را بهاسم ونوس خواندهاند. ونوس رومی، همذات آفرودیتهی یونانی، خدایبانوی عشق و در اصل، نماد حاصلخیزی و باروری طبیعت بود؛ او خدایبانوی حامی صیفیها، خدایبانوی ملوانان و خدایبانوی ساحران بود. در روم باستان، سنگ سیاهی (هوسترولیتوس) پیدا کرده بودند که روی آن تصویر دهانی نقش شده بود، و گمان داشتند که این سنگ از آسمان بر زمین افتاده و مظهر مادر/خدایبانوی تمامی خدایان و آدمیان است، و آن را ونوس سیاه، ونوس مِلِنیس یا ونوس شبانه میخواندند. اینهمه موجب شد که زن ـ تندیسکهای پیشاتاریخ را ونوس بخوانند.
یادآوری هایی در مورد دوران پارینه سنگی( پالئولیتیک Paleolithic)
دوران پارینه سنگی و یا عصر حجر به 3 بخش تقسیم می شود:
دوران پارینه سنگی زیرین که ازحدود دو میلیون و پانصد هزار سال پیش آغاز و تا حدود دویست هزار سال قبل ادامه پیدا میکند.. در این دوره هوموارکتوس ها (Homo erectus )و یا انسان های راست قامت به وجود آمدند و تمدنی یا فرهنگی با نام آشولی دراین دوران پدید آمد.
از آنجا که اغلب اشیا پیشاتاریخی را در فرانسه پیدا کرده اند این تمدن ها را با نام مناطقی که در فرانسه وجود دارد اسم گذاری کرده اند و این تمدن آشولی هم مربوط به منطقه ای میشود که در فرانسه قرار دارد. این تمدن از 1500000هزار سال پیش آغاز شده و 200000 هزار سال پیش دوام داشته است. و بنا به آن انسان های راست قامت به آتش و حجم پی برده بودند.
پس از این دوره ی پارینه سنگی میانه را داریم یکصد هزار سال قبل شروع و تا چهل هزار سال پیش ادامه داشتهاست. در این دوران انسان های هوشمند یا نئاندرتال پدید آمده و تمدن آنان که از 125000 هزار سال پیش وجود داشت اورینیاکی نام دارد که باز هم نام منطقه ای در فرانسه است. ابزاری که این انسان ها از آن استفاده میکردند نیز پیشرفته بوده و با حجم آشنایی داشتند و ابزاری از سنگ و عاج می ساختند.
دوره بعدی پارینه سنگی زبرین است و بخشی که از چهل هزار سال پیش آغاز و در حدود ده هزار سال پیش پایان میگیرد. در این دوره انسان نئاندرتال از بین میرود و انسان هوشمند هوشمند (Homo sapiens sapiens) که به انسان کرومانیون نیز مشهور است پدیدار میگردد و تمدن این دوره گراورتی نام دارد که نام منطقه ای در جنوب فرانسه است. در این دوران دو تمدن دیگر نیز وجود داشتند.
این تندیسک های ونوس از دوران پارینه سنگی قدیم تا پارینه سنگی متاخر ادامه پیدا کرده اند و یک گستره ی تاریخی نزدیک به 500 هزار سال را گذرانده اند. نام این تندیسک ها را به دو علت ونوس گذاشته اند:
قدیمی ترین ونوسی که یافت شده است ونوس میلو یا میلوس نام دارد اثر اسکندر آنیتوخی که امروز در موزه ی لوور قرار دارد. این تندیس در روستایی به نام میلوس در سال 1820( با آنکه ساخته ی 100 تا 150 قبل از میلاد است) توسط یک روستایی ترک ( در زمان استیلای عثمانی ) پیدا شده و توسط سفیر فرانسه خریداری شده و به لوور منتقل میشود. این مجسمه که به آن ونوس گفته میشود در واقع ونوس نبوده بلکه افرودیته است. ونوس همزاد افرودیته ی یونانی است و این تخلیط بین اسامی اسطوره ای حاصل ارتباط میان روم و یونان باستان بوده و کم کم تمام اسطوره های یونانی به سمت اساطیر روم رفته و و پس از آن آنچه که از اسم گذاری ها در تاریخ و نجوم می بینیم متاثر از اسطوره های ایتالیا و رومی هستند نه اسطوره های یونان. هرچند به رغم من آنچه که راجع به اساطیر روم گفته می شود زمینی تر بوده و آن چه راجع به اساطیر یونان گفته می شود ماورائی تر. تخلیط میان افرودیته و ونوس در واقع چیزی است که ادامه پیدا کرده و در موارد دیگر هم دیده شده است.
دلیل دیگری که به این تندیسک ها ونوس می گویند این است که در روم باستان، سنگ سیاهی (هوسترولیتوس) پیدا کرده بودند که روی آن تصویر دهانی نقش شده بود، و گمان داشتند که این سنگ از آسمان بر زمین افتاده و مظهر مادر/خدای بانوی تمامی خدایان و آدمیان است، و آن را ونوس سیاه، ونوس مِلِنیس یا ونوس شبانه میخواندند.
ونوس و افرودیته خدای بانوی عشق، زیبایی، باروری، زنان زاینده، صیفی ها، ملوانان می باشد. (این نکته جالب توجه است که در قرون وسطی همه ی مذاهب قشری حالتی زن ستیز داشتند. به عنوان مثال کلیسا اصرار داشت که حضرت مریم را از کلیسا حذف کند و این ملوانان بودند که به خاطر احترام شان به حضرت مریم و آن که بر روی کشتی ها و سکان هایشان همواره مجسمه او قرار داشت مقاومت کرده و مانع حذف این قدیسه از کلیسا شدند. )
2 عاملی که گفته شد باعث شده است تا باستان شناسان اسم ونوس را برای این تندیسکان برگزینند. این تندیسک ها دو خصیصهی خاص دارند. 1. بر روی صورت آنان کار نشده است و صاف هستند. 2. اغلب این تندیسکان آبستن بوده و اندام های مادرانه ی بسیار اغراق شده ای دارند و به نحوی سعی بر آن شده است که مسئله زایش را مطرح کنند. همین امر باعث شده است تا پژوهشگران معتقد باشند که این تندیسک های ونوس به نحوی خدای مادری بوده و به این دلیل که مردمان در پیشا تاریخ از حمله دیگر اقوام و یا حیوانات وحشی و به توعی مرگ و بیماری هراس داشتند، امر زایش برایشان بسیار دارای اهمیت بوده و مفهوم بازگشت مردگانشان را تداعی می کند. به همین دلیل مجسمه ها و تندیسک های ونوس مورد ستایش آنها بوده و به خاطر اولوهیت شان به آنان پناه می بردند.
اولین ونوس مورد بررسی ما » ونوس بِرکِترام » نام دارد که در نزدیکی فلسطین یافت شده و متعلق به 500 هزار سال تا 230 هزار سال پیش است. ساخته شده از سنگ سرخ و متعلق به تمدن آشولی است. ارتفاعی 3.5 سانتیمتر دارد. سر در این ونوس دیده شده و به طور مشخص از ناحیه گردن از بدن جدا شده است. اندام های مادرانه اغراق آمیز اما کاری ابتدایی تلقی می شود.
تندیسک بعدی » ونوس طانطان » نام دارد و متعلق به همان دوره 500 هزار سال تا 300 هزار سال پیش و تمدن آشولی است. در سواحل طانطان مراکش یافت شده و پشت و روی آن با هم تفاوتی ندارند. سر و اندام های مادرانه ی مشخصی دارد. دست ها به بدن چسبیده و پاها مشخص هستند. ارتفاع آن 6 سانتیمتر و ساخته شده از سنگ ماسه و کمی کوارتز است.
تندیسک » ونوس هول فلس» از عاج ماموت ساخته شده و در آلمان پیدا شده است. اندام های مادرانه بزرگ و پاهای مشخصی دارد. دست ها به شکم چسبیده و چیزی به عنوان سر در آن دیده نمی شود، اما حلقه ای به جای آن قرار دارد که به احتمال قوی نشان دهنده ی آن است که از این تندیسک به عنوان تعویذ استفاده می شده است. ارتفاع این تندیسک 6 سانتیمتر و متعلق به 40 هزار سال پیش و تمدن اورینیاکی است.
این مساله که از این تندیسک ها به عنوان تعویذ استفاده می شده است خود به گونه ای اثبات فرضیه ی مقام اولوهیت و ماورایی آنان است.
» ونوس گالنبرگ » از معدود ونوس هایی است که پاهای آن به طور کامل و مشخص است. ارتفاعی 7.2 سانتیمتری دارد و در اتریش یافته شده و متعلق به 30 هزار سال پیش و تمدن اورینیاکی است.
» ونوس ویلندورف » متعلق به دوران پارینه سنگی زبرین. اندام های مادرانه ی مشخص با 11 سانتیمتر ارتفاع و یافت شده در ویلن درف اتریش. اما درست نمی دانند که متعلق به کجاست. ساخته شده از سنگ آهک با ته رنگ قرمز. این رنگ قرمزیکه در بیشتر تندیسک ها دیده می شود در میان تندیسک های پیشا تاریخ متداول بوده و علت آن نشانه خون و بازگشت آنان است. بالای سر این تندیس گیس بافته ای وجود دارد اما کاری بر روی صورت انجام نگرفته است. دستها به نحوی شکم را نگاه داشته که اشاره به باردار بودن دارد. ناف و پاهایی مشخص دارد.
» ونوس دلنی وستونیکا » که در اسلواکی یافت شده است. اندام های مادارانه ی مشخص و باردار است. 11.1 سانتیمتر ارتفاع دارد و 3.2 سانتیمتر عرض. نافی مشخص و چشمانی به صورت خط در صورت آن دیده می شود. جنس این مجسمه از سفال بوده و اولین مجسمه سفالی جهان بوده و با حرارتی بسیار کم ساخته شده است. متعلق به 29 تا 25 هزار سال پیش است.
» ونوس کستنکی » یافت شده در اوکراین که خطی همانند گردنبند بر دور گردن آن قرار دارد. بر روی سر او مو حکاکی شده و جای چشم دارد. اندام های مادرانه ی اغراق شده و نافی مشخص دارد با ارتفاعی 11 سانتیمتری.
» ونوس برسمپویی » تنها مجسمه ی واقع گرایی است که متعلق به 23 هزار سال پیش و از جنس عاج ماموت است. این ونوس در فرانسه پیدا شده و متعلق به دوران پارینه سنگی زبرین است. چشم هایی مشخص داشته و جزو نادر کارهایی است که میتوان از طریق آن زنان آن دوران را تجسم کرد. صورتی کار شده و موهایی آراسته و ارتفاعی 3.65 سانتیمتری دارد.
» مجسمه لسپوک» که در فرانسه پیدا شده است اندام های مادرانه، پاها و سری مشخص دارد. متعلق به دوران پارینه سنگی زبرین و حدود 26 تا 24 هزار سال پیش است. با ارتفاعی 15 سانتیمتری و از جنس عاج ماموت
مشترکات این تندیسک ها:
نداشتن صورت و کار نشدن بر روی آن: در شمایل بسیاری از ادیان تاریخی انبیا و اولیا بدون صورت تصویر می شدند و در تفسیر آن این گفته مطرح می شد که » صورت » زنده ترین و حساس ترین قسمت بدن و جایگاه اندام های 5 گانه ظاهری است و برای نشان دادن حواس باطنی اجزای صورت حذف شده تا نماد شدت این حواس باشد. در شمایل های تاریخی صورت به رنگ سفید و یا به شکل نور نقش می شد. در واقع فقدان صورت در تندیسک ها نشانه ی نا بلدی مردمان گذشته در مجسمه سازی نبوده است بلکه قصد و معنایی نمادین دارد. تنها تندیسک ونوس برسمپویی بود که صورتی معلوم دارد اما لب و دهان ندارد. دهان از سویی نماد قدرت خلاق، انتظام اعتلا و از سویی دیگر قدرت تخریب، کشتن، اختشاش و … است. حتی نبودن دهان ونوس می تواند به یک عمد نمادین تعبیر کرد.
سر: تمام این تندیسک ها با سر ساخته شده اند حتی ونوس هول فلس سر کوچکی به شکل قلاب دارد که شاید نشان آن باشد که از این تندیسک ها به عنوان تعویذ استفاده می شده است و به گردن آویخته می شدند. سر نماد اصل فعال، نماد روح متجلی و کرویت آن قابل قیاس با جهان و خورشید و نشانه ی اولوهیت است.
نداشتن پا به صورت کامل: نماد غیر زمینی بودن این تندیسک هاست همان طور که در مورد بسیاری از قدیسان گفته شده است که رد پایی نداشتند.
نداشتن چشم: به استثنای چند ونوس که خطی به عنوان چشم و چشم بسته دارند. باقی این تندیسک ها فاقد چشم هستند و فقدان چشم و یا بسته بودن آن در ادبیات عرفانی به معنای چشم بصیرت و وقوف به عالم باطن است.
مو: در اغلب این تندیسک ها مو به صورت گیس و یا خط هایی دیده می شود که نماد قدرت است. همان طور که هنگامی که موهای شمشون را بریدند قدرتش را از دست داد. همچنین نماد قداست بوده و به همین جهت موی قدیسان را حفظ می کردند.
سینه بزرگ: نماد مادری، حلاوت، امنیت است. سینه ها همچون تمام نمادهای مادرانه میثاقی از برای زندگی دوبارهاند. سینه ی راست نماد خورشید و سینه چپ نماد ماه است.
شکم بزرگ: نماد مادر و نشانه ی شفقت، مهربانی، حمایت و نشانه ی فرزند دوستی است.
ناف: نماد مرکز دنیا و در بسیاری از سنت ها مبدا عالم شناخته شده است که در آن پیدایش هستی از چهار جهت رخ می دهد. اما ناف فقط مرکز ظهور جسمانی نیست بلکه مرکز معنوی دنیاست. ناف مرکز عالم صغیر است. نماد نیروی حیاتی که بر نیروهای کور و غول آسای تائوس مسلط می شود.
هدف از استخراج این نماد ها و بیان آنان بیان اشتراکات و نمادها در وجه قدسی و اولوهیت این تندیسک ها بوده و گرفتن این نتیجه که تمام این تندیسک ها خصوصیاتی مشخصی و اولوهی دارند و یک جور نمادهایی قدسی را نمایان می کنند. حال می توان این تندیسک ها را به بت و یا آیکون ها و یا شمایلی که در دوران مسیحیت کشیده شده و همه وجوهی مشترک دارند ربط داد. وجوهی که در این تندیسک ها هم دیده میشود و نمایانگر دو مسئله است:
1. وجود آیین و باور. زیرا به طور یقین در آنان مسئله زیبایی شناسی و هنر به معنای آنچه که ما امروزه می شناسیم مطرح نبوده است. بلکه در دوره ی تاریخی این باورها بودند که به صورت هنر نمایان می شدند.
2. اثبات وجود ایزدبانوان و ایزدان که به نحوی نشان دهنده ی وجود عالمی ماورائی است و به همین دلیل این تندیسک ها مورد ستایش قرار می گرفتند. برای مواجهه با قهر طبیعت و مرگ و بیماری و هراسی که مردمان در مواجهه با این مسائل داشتند و از این تندیسک ها به عنوان حامی استفاده می کردند و به آنان پناه می بردند.
********************************************
مفهوم «زن سالاری» در تاریخ انسان شناسی
ناصر فکوهی
« لزوما مفاهیمی که در جامعه شناسی و انسان شناسی در مورد موقعیت زنان استفاده میشود با مباحثی که در حوزه ی باستان شناسی وجود دارد رابطه ای مستقیم ندارد. علم باستان شناسی قبل از انسان شناسی وجود داشته و کشفیات خودش را داشته است. باستان شناسی قبل از قرن 19 باستان شناسی ای موزه نگارنه بوده که هدف آن تنها پیدا کردن منشا بوده است. ایدئولوژی حاکم بر آن ایدئولوژی تطورگراست و معتقدند که همه چیز از سادگی به سمت پیچیدگی در حال حرکت است. بنابراین تصور این است که ما هر چه به منشا نزدیک تر می شویم میتوانیم نمونه های ساده اشیایی را پیدا کنیم که امروزه با نمونه ی پیچیده ی آن سر و کار داریم. و از طرفی هدف آن است که این اشیا در موزه ها قرار گیرند و میراث پیشا تاریخی و تاریخی را تکمیل کنند.»
از چه زمانی این مساله با جامعه شناسی و انسان شناسی درگیر می شود؟ از زمانی که انقلاب صنعتی رخ داده و اتفاقاتی که در طی آن رخ داد باعث شد تا نیاز به نیروی کار بسیار بالا رود. انقلاب صنعتی با شروع از انگلستان و با جمع شدن جمعی از اطلاعات صورت گرفت و به جهان تعمیم پیدا کرد. زمانی که این انقلاب صورت میگیرد نیروی کار بسیاری نیاز دارد که این نیروی کار نمی تواند صرفا از مردان باشد. مردانی که در شهرها زندگی میکدند کافی نبودند و به تبع آن شکل زیستگاه دگرگون شده و مردم به سمت شهرها حرکت کردند و بنا براین شهرها بزرگ تر شده و مردانی که اکثرا در آن زمان و در ابتدای قرن 19 روستایی بودند به سمت شهرها مهاجرت کردند و در کارخانه ها مشغول کار شدند. اما نیروی کاری که مورد نیاز است بیشتر از مردان روستا بوده و به این ترتیب زنان و کودکان نیز وارد نیروی کار شدند. میتوان گفت که در اواخر قرن 19 تمام اعضای خانواده در کارخانه مشغول به کار بودند. دوره ای که امیل زولا بیشتر از هر کسی در کتاب هایش به تصویر کشیده است. کار کردن تمام اعضای خانواده به مدت 16 ساعت در معادن شمال فرانسه که کم کم منجر به هم از پاشیده شدن زندگی خانوادگی میشود. از اینجاست که گروهی از مطالبات مطرح شده، مطالباتی که در درجه ی اول در مورد کودکان و با هدف جلوگیری از کار و یا کم کردن میزان فعالیت آنان است. پس از آن مطالبات زنان و در درجه اول در قالب اقتصادی و تلاش برای دریافت حقوقی برابر با مردان مطرح می شود. از این دوره است که ما مساله مطالبات زنان را مشاهده می کنیم که به تدریج به مطالبات سیاسی تبدیل می شود. در این دوره نسل اول جنبش زنان که به دنبال برابری هستند شروع به فعالیت کرده و با اجتماعی شدن و ورود به سیستم اجتماعی شهری حقوقی برابر با مردان را طلب می کنند. این موج که در قرن 19 آغاز می شود بلافاصله با تاریخ و داده های باستان شناسی و اسطوره ای پیوند می خورد تا بتواند از زنان در مقابل جامعه ای کاملا زن ستیز و پدر سالار دفاع کند.
مفاهیم پایه در انسان شناسی خویشاوندی:
مفهوم پدر تباری: شناخت نسب افراد از طریق خط تباری پدر
مفهوم مادر تباری: شناخت نسب افراد از طریق خط تباری مادر
اکثر جوامعی که انسان شناسان آنان را شناسایی کردند جوامع پدر تبار بودند اما گروهی از جوامع مادر تبار نیز شناخته شده است. در طول تاریخ مادر تباری و پدر تباری گاه به هم تبدیل شده اند.
از این دو مفهوم دو مفهوم دیگر پدید آمده اند که مفاهیمی مناقشه برانگیز هستند:
پدر سالاری یا مرد سالاری: سلطه مردانه نسبت به زنان در جامعه
زن سالاری یا مادر سالاری یا زن پادشاهی: سلطه زنانه نسبت به مردان در جامعه
این مناقشه از قرن 19 آغاز می شود. بنا بر شواهد مردم نگاری ما تاکنون هیچ جامعه مادر سالاری نیافته ایم و هیچ جا زنان بر مردان سلطه نداشته و نشانه ای از این امر یافت نشده است به همین دلیل بحث به سمت تاریخ و اسطوره حرکت می کند و این سوال پیش می آید که آیا وضعیتی که امروز وجود دارد از ابتدا به همین صورت بوده است یا مرد سالاری یا پدر سالاری گروهی از جوامع موقعیتی ثانویه است؟ و قبل از مردسالاری زن سالاری وجود داشته است؟
مفهوم پایه ی دیگری که باید به آن اشاره کرد دایی سالاری است که در جوامع مادر تبار وجود داشته و به این معنی است که: نوعی مردسالاری که در آن قدرت برادر نسبت به فرزندان خواهر بیشتر از قدرت شوهر است.
جوامعی که مادر تبار و دایی سالار بودند موقعیت زنان بهتر از جوامع پدر تبار و پدر سالار بوده است. این به آن معنا نیست که این جوامع زن سالار هستند بلکه قدرت در شاخه ی مادری اما در شاخه ی مذکر مادری متمرکز است. و شکلی از مردسالاری است.
نسل اول
اولین کسی که بحث مطالبات زنان را مطرح می کند باخوفن است. باخوفن (Bachoven ( 1815 دسامبر 22 – 25 نوامبر 1887) مورخ سوئیسی و نویسنده کتاب «حق مادری» (1861) است که در زمینه بحث «مادر سالاری» پیشگام بود. باخوفن این نظریه را مطرح میکند که موقعیت مرد سالاری یک موقعیت ثانویه است و پیش از آن ما دوره ای داشتیم که در آن زنان سلطه را در دست داشتند. وی این نظریه را عمدتا از تجزیه و تحلیل اسطوره شناسی یونانی مطرح کرده است. همان طورکه می دانیم اسطوره شناسی یونانی بنابر مذهب چند خدایی استوار بود که در آن خدایان همانند انسان ها ازدواج، مرگ و… را تجربه میکردند. باخوفن نیز این روابط را بررسی و از آنها به نتیجه وجود مرحله ای نخست در حیات انسان یعنی مادر سالاری می رسد.یکی از نظریاتی که باخوفن به آن اشاره کرده و بعدها فمینیست های نسل اول از آن استفاده می کنند اسطوره ی آمازون هاست. آمازون ها جوامعی افسانه ای بودند که در اسطوره شناسی یونان با آنان روبه رو هستیم. جوامعی که در آن زنان دارای سلطه بودند و آثار باقی مانده از آن را در ذهنیت و هنر یونان می توان در سفال های این منطقه مشاهده کرد.
دومین دانشمند مهمی که این بحث را ادامه می دهد لویس هنری مورگان است. مورگان (Lewis Henry Morgan (زاده ۲۱ نوامبر ۱۸۱۸ – درگذشته ۱۷ دسامبر ۱۸۸۱) حقوق دان، مردمشناس و باستانجامعهشناس آمریکایی و نویسنده کتاب «جامعه باستان» (1877) بود که مطالعات خود را بر روی سیستم های زبانی در بین سرخپوستان آمریکا انجام داده بود مورگان به گونه ای غیر مستقیم تز باخوفن را تایید کرده و این نظریه را مطرح می کند که: سیستم های خطاب در زبان سرخپوستان مثلا روش هایی که پدر و مادرشان را مورد خطاب قرار می دهند نشان دهنده ی آن است که در جوامع باستانی با چیزی تحت عنوان «هرج و مرج جنسی» رو به رو هستیم و مشخص نمی شده که چه کسی فرزند چه کسی است و تنها چیزی که مشخص بوده است مادر فرد بوده است و نه پدر او. به همین دلیل او معتقد است که این جوامع پیش از جوامع پدر سالار وجود داشته اند و مادر تباری و مادرسالاری به نوعی همراه بوده اند.
فریدریش انگلس (Friedrich Engels زادهٔ ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در ووپرتال – درگذشتهٔ ۵ اوت ۱۸۹۵ در لندن) فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیکترین همکار کارل مارکس بود. او بههمراه کارل مارکس «مانیفست حزب کمونیست» (1848) و آثار تئوریک دیگری نوشته است. کتاب «منشأ خانواده، مالکیّت خصوصی و دولت» (1884)به گونه ای کتاب مورگان را بازنویسی می کند اما از این نظریه در راه اثبات نظریه خود و مارکس یعنی ماتریالیسم دیالکتیک مدد می جوید و این بحث را مطرح می کند که همان طور که پدر سالاری یک موقعیت ثانویه است، مالکیت خصوصی و دولت نیز موقعیت هایی ثانویه هستند. بنابراین این نظریه را مطرح می کند که در جوامع ابتدایی که در سیستم های تئوری کمونیستی از آنها تحت عنوان » کمون اولیه » یاد می شود، سلطه مردانه وجود نداشت بلکه سلطه زنانه و یا نوعی برابرگرایی حاکم بوده است. مالکیت خصوصی و چیزی تحت عنوان دولت نیز وجود نداشته است و تمام این مسائل با به وجود آمدن سیستم طبقاتی در منطق و خط قانون تاریخی ماتریالیسم دیالکتیکی به وجود می آید. این نظریه، نظریه ای است که در سیستم شوروی تا زمان سقوط آن نظریه رسمی انسان شناسی در دانشگاه های شوروی بوده و کتاب انگلس کتاب اصلی و مورد استناد کامل بود.
با نظریه ای که توسط انگلس مطرح شده است فمنیسم در نسل اولش به وجود آمده وبه این دلیل است که عمدتا کسانی که در نسل اول حضور دارند زنان مارکسیست هستند و تاثیر بر فمینیسم به طور کلی تاثیری مارکسیستی است. نسل اول از نظریه ی انگلس استفاده می کنند تا اثبات کنند مردسالاری با سرمایه داری در ارتباط است و سرمایه داری خود حاصل دوران تاریخی مبارزه طبقاتی است.
کسی که نقش مهمی را در این دوره ایفا می کند اولین رید نام دارد. او ((Evelyn Reed) ۱۹۰۵–۱۹۷۹) نویسنده و مبارز فمینیست و مارکسیست آمریکایی بود. او از رهبران حزب کارگران سوسیالیست آمریکا و از پایهگذاران ائتلاف حرکت ملی سقط جنین زنان بود) که نوشته هایش به فارسی ترجمه شده است نظریه های حاصل فمینیسم نسل اول را مطرح کرده و از این دفاع می کند که مردسالاری یک موقعیت طبقاتی است و بنا براین می شود با مبارزه ی طبقاتی آن را از بین برد
نسل دوم:
ما در نسل دوم با فمینیسم آمریکایی- اروپایی روبه رو هستیم که مهم ترین نمایندگان آن روث بندیکت (Ruth Fulton Benedict زاده ۵ ژوئن ۱۸۸۷ – درگذشته ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۸ از پیشگامان علم انسانشناسی است. )و مارگارت مید (Margaret Mead زاده ۱۶ دسامبر ۱۹۰۱ – درگذشته ۱۵ نوامبر ۱۹۷۸) انسانشناس فرهنگی آمریکایی بودند. مید برای پژوهشهایش درباره خانواده و پرورش کودکان در جامعههای مناطق جنوب اقیانوس آرام بسیار مشهور است و کتابهایی همچون بلوغ در ساموآ (1928)و مراحل رشد در گینه نو (1930)را در همین زمینه نوشته است. جایزههای بسیاری در طول عمر مارگارت مید به وی اهدا شده است) سیمون دوبووار (: Simone De Beauvoir) (۹ ژانویه، ۱۹۰۸-۱۴ آوریل، ۱۹۸۶) فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه، ۱۹۰۸ در پاریس در خانوادهای بورژوا به دنیا آمد. نماینده ای از همین نسل است که نظریات او به ویژه در اروپا موثر بودند و بعد از طریق کتاب «جنس دوم» (1949) به سراسر جهان گسترش یافتند.
برای این افراد مساله، مساله ای لزوما تاریخی نیست و از این حوزه در نظریاتشان استفاده نمی کنند و بیشتر به این می پردازند که زنانگی اصولا یک امر فرهنگی است و نه امری بیولوژیک. بیولوژیک بودن آن نسبت به فرهنگی بودن آن یک امر ثانویه است. بنابراین گفتمان آنان از گفتمان مارکسیستی که ما در نسل اول مشاهده می کنیم کاملا متفاوت است. البته این گفتمان در آمریکا گفتمانی است که عمدتا به واسطه ی مکتب فرهنگ و شخصیت که مارگارت مید و روث بندیکت در آن حضور دارند به روانشناسی نزدیک است. در حالی که در فرانسه نظریه سیمون دوبووار مقداری پیچیده تر و فلسفی تر است. همان طور که می توان در جملهی معروف او:»انسان زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود.» می توان شاهد تفکر اصلی او بود. این زن به دنیا نیامدن به نوعی نفی بیولوژی است به سود فرهنگ است. یعنی زنانگی بودن یک موقعیت بیولوژیک نیست بلکه یک موقعیت فرهنگی است.
کتاب هایی که به عنوان منابع از آنان یاد می شود کتاب های بلوغ در ساموا 1928، کتاب الگوهای فرهنگ 1924، و کتاب جنس دوم 1949 که به واسطه ی قدرت فراوان سیمون دوبووار و قلم زیبایش تاثیر بسیاری زیادی بر جوامع داشته است.
نسل سوم
پس از این دوره وارد نسل سوم فمینیسم شده و با نظریات جدیدی که توسط آنان مطرح میشود رو به رو می شویم . یکی از مهمترین افرادی که در این زمینه فعالیت کرده است لوس ایریگاری است. او (متولد ۱۹۳۲ در بلژیک) فمینیست، فیلسوف، زبانشناس، روانکاو، جامعهشناس و نظریهپرداز فرهنگی بود. او همچنین مدیریت پژوهش فلسفی در مرکز ملی پژوهشهای علمی پاریس را بر عهده داشت. او بیشتر به دلیل دو کتابش تحت عنوان «آیینه زن دیگر(1974)و «جنسی که جنس نیست» (۱۹۷۷) به عنوان اندیشمندی برجسته مطرح است. وی برای اولین بار این بحث را مطرح میکند که ساختارهای مردسالاری به صورت ریشه ای درون فرهنگ ها نفوذ کرده اند. او بر روی ساختارهای زبانی کار کرده و این بحث را مطرح میکند که ما چطور مردسالاری را در زبان مان بازتولید می کنیم. کارهای او در زبان شناسی بسیار دارای اهمیت است زیرا نشان می دهد زبان که ما به صورت روزمره از آن استفاده می کنیم به طور کامل و به صورت ناخودآگاه مردسالاری را بازتولید می کند. کتاب او تحت عنوان » جنس و جنسیت ها از خلال زبان» در سال 1990 منتشر شده است.
ما از سال 1970 به این طرف به سمت رویکردی متفاوت می رویم که بیشتر از آن که جنسیت را ملاک بگیرد قدرت را ملاک قرار داده و به نوعی تحلیل خودش از مساله جنسیت را مشروط به تحلیل خودش از قدرت می کند.
مهمترین فرد در این حوزه فوکوست. فوکو (: Paul Michel Foucault) زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ – درگذشتهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۸۴) فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است. ) این را زیر سوال می برد که مدرنیته در حقیقت به عنوان مدل قدرت در جامعه مدرن تعمیم خانواده ی تک همسر دگر جنس خواه است. و ایجاد تباری که لزوما وجود نداشته و یا اگر وجود داشته به این معنایی که در مدرنیته مطرح می شود نبوده است. در اینجا فوکو این بحث را مطرح می کند که جنسیت و مدلی که مدرنیته برای آن می سازد به این خاطر است که بتواند قدرت را بازتولید کند و به همین جهت خانواده ی تک همسر دگرجنس خواه مدلی است که باید در اینجا بازتولید شود. کتاب مهم او » تاریخ روابط جنسی» در سه جلد در سال های 1976-84 منتشر شده که در ایران با نام اراده به دانستن منتشر شده است.
نظریه پرداز بعدی بوردیوست. او (: Pierre Bourdieu اول اوت ۱۹۳۰ – ۲۳ ژانویه ۲۰۰۲) مسئله را در کتاب » سلطه مردانه» که در سال 1994 منتشر کرده است ادامه داده و به واسطه ی آن شوکی را در جامعه ایجاد می کند. به این خاطر که این نظریه با نظریه ی عمومی ای که در جامعه شناسی وجود دارد و تا حد زیادی تحت تاثیر نظریات فوکوست در تضاد است. در حقیقت بحثی که بوردیو مطرح می کند این است که مرد سالاری را نمی توان به زیر سوال برد. اما مرد سالاری در واقع یک روی سکه است و روی دیگر آن شریک بودن مردان و زنان در به وجود آمدن مرد سالاری است. و این یک امر یک سویه نیست. در حقیقت بوردیو از نوعی تبادل سرمایه صحبت می کند که مورد نیاز جامعه است. او معتقد است جامعه خودش را به شکلی مطرح می کند که زنان همان قدر سلطه را ایجاد میکنند که مردان و در خدمت بازتولید سیستم اجتماعی هستند. این نظریه که با واکنش شدیدی از جانب فمینیست ها همراه بود که بیشتر تمایل داشتند مدل مارکسیستی را مورد نظر قرار دهند، یعنی سلطه ی مرد بر زن همانند سلطه طبقه سرمایه دار بر کارگر. اصلی که بوردیو مطرح می کند این است که درست است که سلطه ی مرد وجود دارد اما سلطه ی مرد فقط به دلیل خواست مردان وجود ندارد بلکه به دلیل مشارکت زنان در این امر نیز هست و لزوما به صورت خودآگاهانه صورت نمی گیرد.
نسل آخر:
نظریه پردازان بعدی که باید به آنان نسل آخر فمینیسم گفته شود که اغلب با عنوان پسافمینیست از آنان یاد می شود کسانی هستند که نظریات جدید و مناقشه برانگیزی را مطرح می کنند.
مشهورترین این افراد دانا هاراوی نام دارد که استاد دانشگاه سانتا کروز است و کتاب خود را با نام » مانیفست سایبرگ» در سال 1985 منتشر کرده است. او علاوه بر آن که استاد تاریخ است، استاد علم نیز بوده و یکی از مسائل مناقشه برانگیز مطرح شده از جانب او این است که تاریخ علم باید دوباره نوشته شود زیرا مطالعه ای که بر روی نخستی ها صورت گرفته است، از دیدگاه مردانه بوده بنابراین نتایجی که از این کارها حاصل شده است قابل اعتماد نیست. یکی از نظریه های او این است که » علم » یک علم مردانه است و نتایج آن نیز مردانه است. بحث دیگر او در مورد موقعیت جدیدی است که به آن موقعیت سایبرگ می گویند و زنان در این موقعیت بیشتر به صورت مرکز اصلی در می آیند و باید از این موقعیت استفاده کنند تا بتوانند با مردسالاری مبارزه کنند. او به صورت مفصل در کتاب خود به این بحث پرداخته است.
نظریه پرداز بعدی جودیت باتلر نام دارد. او (Judith Butler) زادهٔ ۲۴ فوریه ۱۹۵۶ فیلسوف پساساختارگرا و منتقد فمنیست آمریکایی است و در زمینههای فمینیسم، نظریه فراهنجار، فلسفه سیاسی و علم اخلاق صاحب نظر است. وی دارای کرسی استادی در رشته ادبیات در دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک است. نخستین اثر وی آشفتگی جنسیتی نام دارد که در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید و بیش از ۱۰۰٬۰۰۰ نسخه از آن در کشورهای دیگر و به زبانهای مختلف به چاپ رسید. یکی از مهمترین نظریات باتلر در خصوص جنسیت طرح مبحثیست با عنوان پرفورمتیویتهی جنسیت. باتلر معتقد است که جنسیت نوعی «اجرا» (performance) است، آن چیزی که فرد در شرایطی خاص به نمایش میگذارد، نه قاعدهای جهانشمول از «آنچه تو هستی») که نظریه ی » کوییر » را مطرح می کند و در طی آن بیان می دارد که مفهوم جنسیت یک برساخته ی ایدئولوژیک است که در خدمت جامعه ی مردسالار قرار گرفته و ساخته شده است. کوییر به آن معناست که آدم ها نه زن هستند و نه مرد. مردانی وجود دارند که شبیه زنان هستند و زنانی وجود دارند که به مردان شباهت دارند و این ابهامی است که در مفهوم جنسیت وجود دارد. به نظر باتلر صحبت کردن از قشر زنان بدون آنکه بدانیم از کدام زن ( سیاه، سفید، فقیر، غنی و …) صحبت می کنیم معنایی ندارد.رفتارهای جنسیتی افراد می تواند به طور کامل داده ها را تغییر دهد. او در کتاب فروپاشی جنسیت مطرح میکند که جنسیت یک مفهوم مصنوعی است که باید از هم پاشیده شود تا ما بتوانیم بفهمیم با چه چیزی سر و کار داریم. به همین جهت ما نه چیزی به نام مردسالاری داشته و نه چیزی به نام زن سالاری داریم. روابط قدرت به صورت های مختلفی اعمال شده و یکی از ابزار هایی که برای اعمال شدن از آن استفاده می کند مساله ساختن ایدئولوژی و یا گفتمان جنسیتی است.
جنبش ایزدبانوان
در دهه ی 1970 جنبشی تحت عنوان جنبش ایزدبانوان آغاز شد که یکی از مهم ترین افراد موثر در آن خانم ماریجیا گیموتاس ( بیروته ) نام داشت که باستان شناسی آمریکایی است. او یکی از کسانی بود که مجسمه های ایزد بانوان را یافت و کتاب خودش را تحت عنوان » ایزدبانوان زنده» در سال 1996 منتشر کرد. بحث قداست زنان در تاریخ در اندام های زنانه و شکل اسطوره ای خودشان را بیان می دارد.
نظریات جدید:
آخرین نظریاتی که پیرامون زن سالاری مطرح شده توسط فرانسواز هریته و موریس گودولیه (Maurice Godelier انسان شناس نامدار فرانسوی است. ) شاگردان لوی استراوس و مهم ترین انسان شناسان زنده فرانسه هستند، ارائه شده است..
فرانسواز هریته بر این نکته بسیار تاکید دارد که ما هرگز جامعه مادر سالار نداشته ایم، و از زمانی که انسان انسان می شود، مدلی دوگانه ایجاد می شود که سلطه مرد بر زن را ایجاد می کند. و این مدل به تمام جوامع انسانی تعمیم پیدا کرده است.او بر این نکته تاکید دارد که هیچ مطالعه ی اتنوگرافیکی نشان نداده است که ما چنین جامعه ای داشته باشیم که زنان در آن نسبت به مردان سلطه داشته باشند و از لحاظ منطقی نیز نمی تواند با مدلی که جوامع انسانی رشد کرده اند انطباق داشته باشد. البته او در مورد آمازون ها معتقد است که بیشتراز آنکه بازمانده ی یک موقعیت تاریخی باشند. وحشت، هراس و بیگانه ترسی ای است که در جامعه ای به شدت مردسالار یونانی وجود دارد و ترس از جامعه ای وحشتناک که در آن زنان قدرت را در دست داشته باشند.
موریس گودولیه نیز در تحقیقات آخر خود از سال های 2000 به بعد و در کتابش با نام » دگردیسی های خویشاوندی » در سال 2004 ودر آخرین کتاب منتشر شده از او که با عنوان «لوی استروس» (2013) نوشته شده است مساله را در چارچوب اسطوره شناسی تحلیل می کند و بیان میدارد که اسطوره شناسی در حقیقت به ما نشان می دهد که بیشتر از آن که ما بتوانیم از طریق روایت های اسطوره ای به وجود جوامع مادر سالار برسیم، به وجود جوامعی می رسیم که همیشه پدر سالار بوده اند. چون در نهایت همیشه اسطوره ها بیان می دارند که زنان خطر را ایجاد کرده و یا اشتباهاتی انجام میدهند و این مردان هستند که موقعیت جهان را به حالت خارج از آشوب باز می گردانند. به خصوص بنا به مطالعاتی که بر روی اقیانوسیه انجام داده است.
«باید بر این مسئله تاکید کرد که هیچ مطالعه ی اتنوگرافیکی نشان دهنده ی وجود جوامع مادر سالار تاکنون نبوده است و به همین جهت از لحاظ انسان شناسی جوامع مادر سالار وجود خارجی نداشته اند. این موقعیت کنونی اطلاعات علمی ما است و البته اگر زمانی شاهدی بر خلاف این امر پیدا شود مسایل علمی نیز نیاز به بازبینی دارند.
اما نکته ای که فرانسواز هریته به آن اشاره کرده است قابل توجه است که مدل جوامع انسانی که ما بر آن مطالعه کرده ایم نشان دهنده ی آن است که مادر سالاری نمی توانسته است وجود داشته باشد و نکته ی دیگر آن که هم پوشانی مفاهیم خویشاوندی، جنسیت، قدسی و ناقدسی، قدرت هر چه بیشتر در سال های اخیر به زیر سوال رفته است و با نظریات جدید این که آیا می توان این مفاهیم را بر هم بگذاریم زیر سوال رفته است. این که زنان قداست داشته اند یا نه ممکن است کاملا واقعیت داشته باشد اما در عین حال این قداست می تواند درجوامعی باشد که زنان به شدت زیر سرکوب هستند. این دو که به خصوص زیر نفوذ ایدئولوژی اولیه ی فمینیستی که ایدئولوژی مارکسیستی بودند امروزه کاملا به زیر سوال رفته است. به عبارت دیگر ما نمیتوانیم بر اساسی که قدسی و ناقدسی را تحلیل می کنیم جنسیت، قدرت و خویشاوندی را تحلیل کنیم و اینها می توانند مدل های بسیار متفاوتی باشند. در عین حال که باید تعبیرهای بسیار متفاوت از آنها را مانند تعبیر باتلر به کار. تصور این است که هنگامی که ما از کلمات یکسان صحبت می کنیم از مفاهیم یکسان صحبت می کنیم که این امر به طور کامل امروز به زیر سوال رفته است و به هیچ عنوان زبانشناسی از آن دفاع نمی کند که کلمات یکسان معانی یکسانی دارند. اینها دالها و مدلول هایی هستند که در سیستم اجتماعی دائما جا به جا شده اند. بنابر این صحبت کردن با کلمات امروز راجع به گذشته ی دور دست تنها ما را به طرف خطا و انحراف زبان شناختی می برد.»