برگه دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیانفیسبوک به نقل از کتاب خون و نفت– منوچهر فرمانفرمائیان و رکسان فرمانفرمائیان– ص ۳۸۸-۳۸۹
در آغاز متوجه نبودیم که هرچه شاه قوی تر می شود، ارتباطش را باکشور بیشتر از دست می دهد. درک نمی کردیم که آنچه آهسته آهسته داشت رشد می کرد، نوعی پرستش شخصیت بود که شاه را از مردمش جدا می کرد و در برج عاجی محصور می ساخت. اغلب مردم او را تنها در عکس هایی می دیدند که کارگزارانش آنها را با سلام و صلوات در اختیار مردم می گذاشتند و اصرار می ورزیدند که آنها را باید از دیوار هر بقالی و راهرو هر مدرسه و اتاق هر اداره و دفترکاری در سراسر کشور بیاویزند.
در آغاز، تصویر ذهنی ما از شاه چنان الهام بخش، انگیزه های او چنان میهن دوستانه، و برنامه او چنان پر بود که ما دوری و بیگانگی فزاینده او را به حساب مشغله زیاد می گذاشتیم که در زندگی سلطنتی امروزی واقعیتی رنج آور بود. اگر در مواقعی رفتارش توهین آمیز بود، ما واکنشمان را حتی از خودمان پنهان می کردیم. زمانی را به یاد دارم که برای بازدید از پالایشگاه کرمانشاه آمده بود. فرماندار و عموی من، و همین طور بقیه بزرگان، همه لباسهای پر زرق و برق قدیمی خود را پوشیده و برای بدرقه او در جلو هواپیما به صف ایستاده بودند. لباس مشکی عمویم با گذشت زمان کمی بور شده بود، اما او آن را با مباهات می پوشید، چون تنها هر ده سال یک بار چنین فرصتی برای حضور در چنین مراسم ویژه ای برایش دست می داد.
فکر می کردم شاه به میان بزرگان خواهد آمد و با آنها صحبت خواهد کرد تا ببیند آنها در مورد مردم و زندگی در نقاط دور افتاده کشور چه چیزی دارند که به او بگویند. اما او به جای این کار، از لیموزینش پیاده شد و تنها با یکی دو نفر اول صف صحبت مختصری کرد، در حالی که بقیه به نشانه احترام، دستهایشان را در جلویشان روی هم گذاشته و به جلو خم شده و گردنشان را دراز کرده بودند تا او را ببینند. بعد به جای آنکه تا آخر صف برود تا به دیگران سلام دهد، بسرعت سوار هواپیما شد و پرواز کرد و رفت.
این یک بی حرمتی آشکار بود. نه حرف و سخنی و نه حتی یک تشکر و سپاسی از اینکه آنها، که در شهر نسبتا بزرگی چون کرمانشاه، آدمهای مهمی بودند، به احترام او آنجا آمده اند. آنها پدرش را به یاد داشتند که خشن و بی ادب بود، اما لااقل می دانست که چطور با دیگران معاشرت کند. محترم شمردن آنها برای شاه خرجی نداشت، اما برای آنها خیلی مهم بود. آنها از این بی احترامی شاه متحیر و شرمنده شدند، و ترجیح دادند از این تحقیر و اهانت با کسی سخن نگویند.