خرافات، ترس و بی خردی شاهان قاجار

فتحعلی شاه قاجار
Mihr_Ali_1813
میرزا محمد اخباری از بزرگان مکتب اخباری{1} بود که مشاجراتی با شیخ جعفر نجفی از علمای شیعه مقیم نجف داشت. مخالفت شدید او با علمای «اصولی» سبب شد که او را از عراق (عرب) بیرون کردند و به ایران آمد و در غالب شهرهای بزرگ ایران هر یک چند زمانی و چهار سال در تهران مقیم شد.
در شروع جنگ های دوره اول ایران و روسیه(1218) پیشرفت های سیسیانف سردار روسی و فرمانده نیروهای آن کشور که باکو را در محاصره داشت موجبات وحشت شدید فتحعلی شاه و درباریان او را فراهم ساخته بود، میرزا محمد درتهران بود.
میرزامحمد تعهد کرد که چنانچه شاه از اخباریون در برابر «اصولیون» حمایت کند او حاضر است چلّه بنشیند و کاری کند که در راس چهل روز سر سیسیانف(یا همان اشپختر) را در تهران به حضور شاه برسانند.(مولف ناسخ التواریخ می نویسد: درباریان فتحعلی شاه از میرمحمد خواستند که موجب مرگ سیسیانف را فراهم آورد زیرا مهارت او در رمل و علوم غریبه زبانزد خاص و عام بود و دربار نیز به سهم خود به اخترشناسی و انواع خرافات علاقه داشت) شرط میرزامحمد این بود که شاه مکتب اخباری را مذهب رسمی قرار دهد و مذهب مجتهدین را منسوخ و متروک گرداند.
میرزامحمد چهل روز در حرم شاه عبدالعظیم چلّه نشست و شگفت اینکه درست در چهلمین روز سر سیسیانف و دست او را طبق معمول زمان به نزد شاه در تهران آوردند.
اما مرگ سیسیانف به این صورت واقع شد که او در جبهه قفقاز گرفتار سرمای سخت زمستان شد و ضمن عقب نشینی با حسینقلی خان حاکم لنکران به مذاکره پرداخت و ضمن مذاکره از پشت هدف گلوله قرار گرفت و همان روزی که چلّه نشینی میرزامحمد تمام شد سراو هم رسید. این کار شگفتی و حیرت درمیان مردم و ترس و وحشت در درباریان و علما را موجب شد.
فتحعلی شاه نه تنها به وعده ی خود مبنی بر رسمیت دادن به مذهب اخباری وفا نکرد بلکه او و درباریان و علمای مخالف میرزامحمد دچار وحشتی شدید شدند و ترسیدند که مبادا با آنان نیز همان معامله را بکند. میرزا محمد به عراق تبعید شد و برمبنای فتوای مجتهدان مخالفش، توسط مردم به قتل رسید.{2}

مظفرالدین شاه قاجار
o0l0mv2untnm4i3zgzg4
مظفرالدین شده در تبریز نشسته و در آمدن به پایتخت امروز و فردا می کند… عامه خیلی انتظار ورود مظفرالدین شاه را دارند و همه تصور می کنند که این مرد چهل ساله که بیست سال است درحاشیه مشق سلطنت کرده ، همین که وارد شود و برتخت بنشیند ایران را بهشت برین خواهد کرد…خیلی ها که فکر می کردند ناصرالدین شاه، پادشاه پرخرجی بود و هشتاد تا زن و حرمخانه ی مفصل او مجال به مصارف عام المنفعه نمی داد در این اواخر بواسطه ی بالا رفتن سال، بکارها رسیدگی کم می کرد و خیلی ورزا بخصوص صدراعظم را به اختیار خود واگذاشته بود. البته شاه نو از همه معایب مبراست و خیلی هم جوان نیست که بی تجربگی او مایه ی زحمت بشود؛ ولی خواص که به اخلاق ناصرالدین شاه آشنا بودند به این بیانات پوزخندی زده چیزی نمی گفتند. در هر حال شاه از تبریز حرکت نمی کرد. این تأنی و تاخیر برای چه بود؟ آن روزها کسی نمی دانست؛ ولی بعدها که با اخلاق خرافات-پسند این شاه برخوردند معلوم شد که همایون شاهنشاهی به مناسبت نحوست سیزده نمی خواهد در سال 1313 که 13 دو آتشه است برتخت سلطنت جلوس کرده باشد و این همه تأنی برای آن است که ماه محرم 1314 نزدیک شود و عذری برای تاخیر تاجگذاری پیش بیاید. بهمین نظر زودتر از ذیحجه 1313 وارد پایتخت نشد و در ربیع الاول تاجگذاری کرد. میرزا رضا را هم بعد از تاجگذاری اعدام کردند. ولی بعد از تاجگذاری رسمی هم از اصلاحات خبری نیست و در به همان پاشنه ناصرالدین شاهی می گردد. {3}
مظفرالدین شاه قاجار که فرمان برقراری حکومت مشروطه در ایران را امضا کرد به گفته تاج السلطنه خواهرش، دختر ناصرالدین شاه، بسیار ترسو و خرافاتی بود.
از تاج السطلنه نقل شده است که برادرش از صدای رعد و برق بسیار وحشت داشت و به هنگام انقلاب هوا، در پستوی تالاری که در آن نشسته بود و روزنه ای به بیرون نداشت پناه می گرفت و دستور می داد سید بحرینی را که از روحانی های آن زمان بود احضار کنند.پس از آمدن سید بحرینی، تا پایان رعد و برق مظفرالدین شاه زیر عبای او پنهان می شد، از ترس گریه می کرد و برای رفع خطر به نذر و نیاز می پرداخت و بخشش های گوناگون می کرد. تاج السطلنه که درباره مظفرالدین شاه داستان های زیادی نقل کرده است می نویسد: این برادر من به جن و پری و موهومات مربوط به آنها معتقد بود و هر وقت گفت و گو از آنان به میان می آمد به خواندن آیات قران و اسامی اعظم می پرداخت تا مبادا از سوی اجنه به وجود مبارک اعلیحضرت اسیبی وارد شود.
نوشته اند که هر گاه در تهران رعد و برق می شد، مردم ه یکدیگر می گفتند باز هم بخت به سید بحرینی روی آورده تا عبای خود را بر سر شاه بکشد و انعام بگیرد. یکی می گفت انگشتر برلیان می گیرد و دیگری می گفت این دفعه طاق شال است. گفته اند که از قضا در چند سال اول سلطنت مظفرالدین شاه رعد و برق های همراه با صداهای لرزاننده و ترسناک مرتب در تهران پدیدار می شد.
پس از مراجعه شاه از فرنگستان، امورات خیلی درهم و برهم و بی پولی فوق العاده اسباب زحمت شده بود. یک دسته از اهالی دربار بر ضد اتابک «آنتریک» می کردند که او را معزول نمایند. مملکت ایران در این موقع، صغحه ی شطرنج شده بود، واین حریفان با کمال جدیت مشغول مبارزه بودنئد و هر کدام هر چه می توانستند می کردند. جیب ها و بغل های خود را مملو از طلا نموده و رعایا را در کمال سختی فشرده و مملکت را دچاز یک نوع خرابی غیرقابل آبادی می کردند. در این وقتی که هر کسی فکر خود بود و به هر قسمی قطعه قطعه مملکت را ویران می نمودند، برادر تاجدار من هم مشغول کار خودش بود و شبانروز خودش را صرف حرکات بیهوده می نمود. در یک خواب غفلتی عمیق غرق بود. از جمله: یک گردی از فرنگستان با خود آورده بود که به قدر بال مگسی اگر در بدن کسی یا رختخواب کسی می ریختند، تا صبح نمی خوابید و مجبور بود مدام بدن خودش را بخاراند. دو من از این گرد را آورد، اتصال در رختخواب عمله ی خلوت می ریخت، آنها به حرکت آمده، حرکات مضحک می کردند و او می خندید. خیلی این مسافرت اروپای برادر من شبیه مسافرت پطر کبیر است؛ و همان نتیجه ای که او برد، این برعکس برد. مثلا ازین مسافرت چیزهایی که سوغات آورده بود. درخت های عظیم الجثه ی بزرگ و لوله های آهن فراوان. بالغ های گزاف پول آنها داده شد. لکن، درختها پس از چندین هزارتومان مخارج خشک شد؛ لوله های آهن در فرح اباد یک کنار ریخته و به درد نمی خورد. چیزی که نتیجه این مساله شدمبلغی بر آلودگی ایران افزود.{4}
همچنین عین السطنه سالور از عموزادگان مظفرالدین شاه در خاطرات خود از زبان شاه می نویسد:« در سفر به اروپا هر وقت «ترن» از داخل تونل می گذشت من زیر نیمکت پنهان می شدم و با دستمال جلوی چشمانم را می گرفتم تا کسی مرا نبیند! وقتی قطار از روی پل می گذشت من نیمه جان می شدم. اما امان از وقتی که با کشتی از اروپا به انگلستان می رفتیم که در اتاق کوچک و تاریکی روی زمین دمر می افتادم و تا رسیدن به ساحل می لرزیدم.

محمدعلی شاه قاجار
99405_793
همسر مظفرالدین میرزا ولیعهد، اسمش ام الخاقان بود. پدر ام الخاقان، میرزا تقی امیرکبیر خیلی معروف بود. اما دخترش برخلاف پدر، فاسد الاخلاق بود . با هر کس و ناکس روهم می ریخت. همه می دانستند که او با بهبود خان سر و سر دارد و مثل زن و شوهرها با هم رابطه دارند. مظفرالدین میرزا هم می دانست ولی حرف نمی زد چون خود او هم یک نوع فساد اخلاق داشت… ام الخاقان بعد از اینکه محمد علی میرزا را زایید، دیگر بهبودخان را کسی این طرفها ندید…محمدعلی میرزا عین شکل و قیافه ی بهبودخان را داشت، مو نمی زد…وقتی بچه دوساله شد، مظفرالدین میرزا، ام الخاقان را از تبریز بیرون کرد. زیرا بی حیایی را از حد گذرانده بود. او بچه را با خود به تهران برد ولی حاضر نشد شخصا از او نگهداری کند. شکوه السطلنه وظیفه مراقبت از بچه را به عهده گرفت. تا دوازده سالگی بزرگش کرد. محمدعلی میرزا را در سن دوازده سالگی به تبریز آوردند. او هفده ساله بود که طبق فرمان خصوصی پدرش، به سمت میرپنج فوج امیریه(نگهبانان قلعه ارک) تعیین شد. این حرامزاده اصلا درس و مشق نخواند. معلم های خود را کتک می زد، بیرون می کرد. در زمان میرپنجی او، کسی حاضر نمی شد در فوج امیریه خدمت کند. از هر سرباز دو سه قران پول می گرفت، مرخصش می کرد. فرماندهان این فوج، همه از گردنکشان و راهزنان بودند. آنها خیلی آسان و بدون مانع و رادع ، می آمدند در فوج امیریه اسم نویسی می کردند. سالی یک بار، ظاهرا انجام وظیفه می کردند، بقیه سال را به گردنکشی و راهزنی و قلدری می پرداختند. محمدعلی میرزا، از هر کدام مبلغی به عنوان حق و حساب می گرفت. اگر پدرش مستخدم معمولی و شاید درستکار برای او تعیین می کرد بلافاصله عزلش می کرد و بجای او از همین دزدان و راهزنان می گماشت.
محمدعلی میرزا بوسیله ی همین آدمها، خیلی از زمین ها و دهات آذربایجان را به زور تصاحب کرد. شب ها پای در رکاب اسب گذاشته به غارت اموال کاروان ها و حتی اموال رعایای خودش-که حاضر نمی شدند زمین هاشان را مفت از دست بدهند-می رفت. در راهزنی هایی که خود شخصا شرکت نداشت، سهم او را کنار می گذاشتند.
شب ها اسب و الاغ دهقانان را با بارشان به یغما می بردند. زنش ملکه جهان، از شوهرش بی ناموس تر و فاسد تر بود. از صبح تا شب با فالگیران و جادوگران محشور بود. وقتی که مظفرالدین شاه در تهران مریض شد، از خراسان یک نفر فالگیر و جادوگر را با عجله، چهار نعل به تبریز آوردند و به وسیله ی او طلسم و جادو کردند تا هر چه زودتر مظفرالدین شاه بمیرد و محمدعلی میرزا به سلطنت برسد.
اتفاقا مرگ مظفرالدین شاه و احضار محمدعلی میرزا برای جلوس به تخت سلطنت، اعتقاد اطرافیان او را- که در بارگاهش گرد آمده بودند-به جادو و جمبل بیشتر کرد. محمدعلی میرزا تمام اعوان و انصارش را -که عده ای راهزن دزد وجانی و فالگیر بودند-جمع کرد و با خود به تهران برد. زندگی او، سراسر با فسق و فجورو بی ناموسی و جنایت گذشت. خیلی بی رحم و سنگدل، و در عین حال بی نهایت خسیس و تنگ نظر بود. فقط به دزدها، راهزنها و جادوگرها اعتقاد داشت.
محمدعلی شاه وقتی در تهران شاه شده بود، باز هم به جادو و جمبل اعتقاد شدید داشت. هنگامی که از تهران به قزوین و تبریز نیروهای نظامی می فرستاد تا مشروطه خواهان را از بین ببرند، فرماندهان اردو را توصیه می کرد دعا بخوانند، به آنها خاک مرده داده بود که روی نیروهای مشروطه طلب بپاشند.
وقتی که در باغشاه تهران بود، جادوگری از خراسان آورده بود. جادوگر مجسمه ی ستارخان و باقرخان را از موم ساخته، بعد سرشان را می برید و بدینوسیله خبر مرگ ستارخان و باقرخان را به دروغ اعلام می کرد.روی همین اصل بود که هر چندگاه یک بار شایعه مرگ ستاخان و باقرخان پخش می شد. {5}

منابع:
{1}مکتب اخباری منابع اسلامی را فقط محدود به قرآن و سنت(رفتار و گفتار پیامبر اسلام) می دانستند در حالی که مکتب اجتهاد، اجماع و عقل را بدان می افزودند.
{2} فتحلیشاه قاجار-سقوط در دام استعمار تالیف پناهی سمنانی
{3} شرح زندگانی من -عیدالله مستوفی-جلد دوم
{4}خاطرات تاج السطنه به کوشش منصوره اتحادیه(نظام مافی) و سیروس سعدوندیان
{5}: تبریز مه آلود؛نوشته محمد سعید اردوبادی ؛ ترجمه سعید منیری-جلد دوم

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s