از برگه خردگرایان ایران
خرد نویس: ندا پارسی
به نام خرد
● مقدمه
افسانه ها و اساطیر فرهنگ ها را می سازند و فرهنگها به افسانه ها و اساطیر زندگی می بخشند. نمیتوان گفت کدام یک دیگری را می سازد. اما آنچه مسلم است جهان بینی و الگو سازی از دل همین افسانه ها واساطیر موجود در هر فرهنگ نگرش هر جامعه را بوجود می آورد. در جوامعی که آن اساطیر با مذهب سرشته شده باشند، رنگ اساطیر رنگ قدیسه ها و نهایت ها خواهد شد.
● تولد ابراهیم و قربانی شدن کودکان
بر طبق روایت های قرآن و اسلام افسانه ابراهیم با بیخردی حماسه سرا در کشتار کودکان بابل آغاز می شود. آنجا که الله محمدی در خواب به نمرود پادشاه بابل القاء می کند که در سرزمینش کودکی به دنیا می آید تا شیرازه قدرتش را از هم بپاشد. در این دست ماجراها همیشه پیشگویانی هستند تا خواب را به بدترین حالت اخلاقی از دید ما و بهترین حالت ممکن از دید مخیله قرآن محمدی تعبیر نمایند. در بینش محمد هدف وسیله را توجیه می کند. راه تبلیغ برای پیامبر رهایی بخش می باید از مسیر خونینی بگذرد. احساس آدم خراش بر می دارد وقتی چنین حادثه شومی را حتی اگر تنها یک افسانه باشد مرور کند. چه بیچاره مردمانی که خدایشان و مرجع نجات بخششان نابخرد خدایی باشد که تاوان حماقتش را کودکان تازه بدنیا آمده باید بپردازند. به دستور نمرود از مادران باردار مراقبت به عمل می آید تا چنانچه کودکی پسر به دنیا آمد او را کشته تا پیشگیری نموده باشند. بر طبق همین روایت ها صدها کودک بیگناه کشته می شوند. در حالیکه «امیله» مادر ابراهیم به هنگام درد زایمان به اراده و خواست الهی آگاه می شود تا کودک خود را پنهانی در غاری در دل کوه بدنیا آورد و او را مخفی نگه داشته تا آبها از اسیاب بی افتد. فرخندگی تولد ابراهیم در هلاکت کودکان معصوم تازه بدنیا آمده شهر «اور» معلوم می گردد حال چه حکمتی و منطقی در کار است تا الله توسط منادیان خود در خواب بر نمرود القاء کند که عملیات سری خود برای ظهور ناجی را فاش نماید تا بدین صورت بانی کشته شدن هزاران کودک گردد؟! تنها بر ساده لوحان و طماعان روشن است و گرنه با منطق انسانی و وجدان پاک همخوانی ندارد.
● بت شکنی و ساختار شکنی
به هر صورت ابراهیم تحت سرپرستی آذر عموی خود به کار تراشه مجسمه و بت مشغول می شود. ذهن پرستشگرایانه او توسل جستن به بت را بر نمی تابد؛ با خود می گوید بت هایی که با دستان خود می سازیم قابلیت خدایی ندارد. بنا به روایات و قرآن بر او الهام می شود که مردمان خود را به پرستش خدای غایب و یگانه ترغیب کند. چگونه می شود خالقی باشد آنگاه برای اثبات وجود خود از جان کودکان تازه بدنیا امده مایه بگذارد؟! او تصمیم می گیرد در یک روز تعطیل (شاید عید مذهبی) به سراغ بت ها برود. نگاهی به بت ها می افکند؛ آنها آرام و ساکت بر جای خود میخکوب هستند. قدیسه های زیبایی که با هنرمندی مجسمه سازان مشهور ساخته شده اند. تمامی هنر و فرهنگ و تمدن انسان در پردازش آنها بکار رفته است. دسته تبر را محکم در دستان خود می فشرد و همه اراده خود را در توان دستانش قرار می دهد و… ساعتی بعد تمام بت ها شکسته و خرد شده اند. تنها یک بت در بالای بتکده باقی مانده است؛ آرام نزدیک می شود. بت بزرگ بیشتر از آنکه فکر می کرد مستاصل است. تبر را برای آخرین بار بالا آورد تا کار را تمام کند اما… آنرا آهسته بر روی دوش بت گذاشت. تصمیمش عوض شد کمی به عقب رفت و به سرعت از آن مکان خارج شد. وقتی مردمان و نمرود بازگشتند صحنه نابودی بت هایشان خدایگانی که مقدس بودند؛ فاجعه دردناک عظیمی بود که با آن مواجه شدند. مردمان پیشین عادت داشتند اله های مقدس خود را قابل تصور کنند و آنها را شبیه انسان یا موجوداتی که می شناسند در بیاورند. در واقع آنان پرستش مجسمه ها را به نیابت از خدایان غایب خود انجام می دادند. اما آن روز شوم کسی جرات کرده و به مکان مقدس و کعبه آنها نه تنها اهانت که اله های مقدس را شکسته بود. دیری نپایید که مجرم شناخته شد. او را دست بسته نزد پادشاه بابل، نمرود آوردند. محکمه ای تشکیل می گردد و خود نمرود او را داوری می کند. نمرود علت شکستن بت ها و اهانت به مقدسات را می پرسد. ایشان به دروغ گناه را به گردن بت بزرگ می اندازد. وقتی نمرود می گوید بتها قادر به حرکت نیستند و توانایی انجام چنین کاری را ندارند. ابراهیم در پاسخ جمله جالبی می گوید؛ چگونه خدایانی را می پرستید که قادر به انجام هیچ کاری نیستند؟! نمرود از دین ابراهیم می پرسد او از خدای غایب و الهام بخش خود می گوید. همان خدایی که زنده می کند و می میراند همان خدایی که خورشید را آفرید و مقرر کرد از شرق طلوع کند و در غرب غروب نماید. او محکوم می شود تا تاوان توهین به مقدسات و شکستن بت ها را با سوختن در آتش بپردازد. اگر چه آنگونه که قرآن می گوید اتش به امر خدا ماهیت سوزاندنش را موقتا کنار می گذارد و در عوض تبدیل به گلستان می شود… . این گوشه ای از داستان ابراهیم است که در دستگاه آموزشی مذهبی به خورد کودکان و مومنین می دهند. ذهن را در جایی منجمد می کنند که نیاز به پرسشگری دارد. ساده انگاری به جای منطق، تعصب به جای خلاقیت در نهایت خزیدن از چاله ای به چاله ای دیگر تمام عمر به دنبال توجیه بودن؛ بی آنکه توضیحی در کار باشد. ابراهیم معبدی را ویران می کند تا معبدی دیگر بسازد. انسان پرستشگر چوب را هم می پرستد انسان خالی از عزت بنده است؛ خواه بنده پول، خواه بنده قدرت، خواه بنده بت و یا خدای غائب فرقی نمیکند. چه بپرستد، مهم آن است رذالتهای درونی خود را موقتا روپوش کند. هر انسانی باید ابراهیم زمان خود باشد و با تبر قلم، بت غایب را بشکند.
انسان پرستشگر بت پرست است؛ بت تراشه ذهن خالق است. بت زمینی حاصل تراوش ذهن پرستشگرانه در دستان خلاق و هنرمند مجسمه ساز است و بت آسمانی حاصل تراوش ذهن پرستش مابانه بی هنرمندی. انسان پرسشگر بت ندارد. ذهن کاوشگر دارد. مرز ندارد. هیچ مانعی برای اندیشه نمی شناسد. جستجو گر است. برای پرسش پاسخی منطقی می خواهد. منطق دوگانه منطق نیست؛ مغلطه است. شیادی ذهنی است گذشته از داستان سازی قرانی و توراتی محمد برای شناساندن الله خود باید از یک منطق بگوید. استدلال الله محمد در زبان ابراهیم برای تجاوز به مکان مقدس بابلیان ناتوانی بتها از دفاع از خود است و اینکه آنها صحبت نمی کنند؛ اما نمی گوید خدای در ذهن او چرا صحبت نمی کند و در دفاع از خود عاجز است مگر آنکه یاوه گویی به دروغ گفته های خود را به او نسبت دهد یا ربات های بیخرد انسانی خود را مدافع و مجری او قلمداد کنند.
او بتها را در زمین می شکند اما بت بزرگ را به آسمان می برد سیستم برده داری ذهنی همچنان باقی می ماند پرستشگری به جای پرسشگری پرقوت تر به کار خود ادامه می دهد در این سیستم معبود خیالی در واقع همان ابراهیمیان هستند و عابد زنده ربات های پرستشگر سربازانی که تابع دستورند.
قسمت دوم
(قربانی)
بنام خرد
● ابراهیم و امتحان الهی برای اثبات وفاداری
تصور کنید شخصی خواب می بیند و یقین پیدا می کند که خوابش حقیقت است در آن خواب از یک خدا و خالق دستور می گیرد که فرزندش را قربانی کند او برای اثبات بندگی و سرسپردگی به خدای موحد و یگانه باید فرزند خود را قربانی کند پس راه می افتد و در جایگاه مورد نظر اقدام به بریدن سر فرزند خود(اسحاق یا اسماعیل) با یک کارد سنگی می کند. کارد نمی برد و دستور می رسد خدا وفاداریت را پذیرفته است حال بجای آن کودک سر یک گوسفند را به عنوان قربانی ببر و خونش را بریز.
این داستان یا افسانه یک مانیفست دینی است تمام خداباوران توحیدی سامی و ابراهیمی آنرا به عنوان یک رویداد دینی حقیقت می پندارند. و بخش اصلی جهان بینی آنها را تشکیل میدهد[۱].
تمامی به اصطلاح پیامبران بر اساس همان آموزه های دینی ابراهیمی سرشت انسانی داشته اند مسلم است هیچ پیامبری الله و یا آن خدای در ذهن را مستقیم ندیده است. چرا که به گفته دین باوران خدا قابل رویت و تصور نیست.
در تمام این داستان الله و یهوه و هرنام دیگر مخفی است ابراهیم تنها خواب دیده است. چگونه ابراهیم به یقین رسیده است که آن دستور خدا است؟! اگر شخصی امروز خواب ببیند و یا به هر وسیله یقین پیدا کند که الله از او خواسته است گردن فرزند خود و یا دیگری را ببرد و اینکار را انجام دهد شما چه خواهید گفت؟ آیا به عنوان یک باور دینی چشمان خود را هم میگذارید و یا آن را امری مجرمانه می دانید که ناشی از بیماری روانی شخص مجرم است؟
فرض کنیم الله و یا هرنامی که به خالق خود نسبت می دهید به شما دستور دهد فرزند خود را بیگناه و تنها برای اثبات بندگی خود گردن بزنید؛ چه خواهید کرد؟ هیچ طبع لطیف انسانی حاضر به انجام این عمل شنیع نخواهد بود. مگر آنکه اسیر باورهای پلید باشد. باور یک بیماری ذهنی است که قابلیت تفکر را از ما می گیرد.
در باور یک مومن مسلمان و مسیحی و یهودی و دیگر انشعابات این ادیان ابراهیمی باید حتی فرزند را فدا و قربانی باور خود کرد. الله حد تسلیم محض را تا جایی میخواهد که دستور به کشتار یکدیگر میدهد(نساء/66). جهان بینی یک مومن ابراهیمی یعنی همین. چگونه انتظار می توان داشت این جهان بینی برای باور خود گردن انسان های دیگر را که از کودک خود عزیزتر نیستند را نبرد؟!
الله و خالق ادیان سامی یک موجود خونخوار است. او حتی دستور کشتار کفار را می دهد تا مومنین لذت ببرند (انفال/10 و توبه/14). قربانی کردن کودک برای اثبات بندگی و تعویض آن با ریختن خون یک گوسفند چه می تواند باشد؟ کشتن جانداران تنها برای ریختن خون آنها و تسکین حس خون آشامی تنها از یک ذهن بیمار و عقب افتاده بیرون می آید.
باورمند عزیز گذشتن از مرز باورها و سنن و آداب تحمیلی که بخشی از فرهنگ ذهنی ما هستند اگرچه سخت اما ناگزیر است. ماندن در فرهنگ دین خویی ما را در مرداب اندیشه کهنه فرسوده کرده است. برای تحول و پویایی نیاز به بازبینی و تغییر در فرهنگ پلاسیده است این جهان بینی و فرهنگ چه تولیدی برای ما داشته است؟ گشتاور ذهنی ما حول چارچوب های دینی تنها تکرار تاریخ را برای ما به ارمغان آورده است.
جمهوری ولایت فقیه تکرار تاریخ است از زمان ساسانیان این تاول بر تن ما یادگار مانده است. سیاهچاله تاریک بد اندیشی و دگم اندیشی و تک اندیشی دینی زایش افکار نو و پویایی فرهنگی را از ما گرفته است؛
شکم نازا همواره نازا است. با سکس بیگانه زایا نمی شود.
یک فرهنگ نازا و ایستا با نشخوار و ترجمه افکار بیگانه زایا نمی شود.
هرکتاب که اندیشمند ایرانی داده است یا صرفا ترجمه آثار بیگانه بوده است و یا در پشت سخن آنها پنهان شده است و این درد عظیم در تمام طول تاریخ با ما همراه بوده است.
فرهنگ دین خویی ما زایش فرهنگی، تفکر انتقادی، خلاقانه و پرسایی را از ما گرفته است.
___________
1- در تورات(22:1-24) و قرآن(صافات:101-107)