از برگه Amirhosein Kamyar در فیسبوک
ما وارثان میهنی هستیم که هزارویک کاستی و گره دارد. از بحران محیط زیست بگیرید تا گرفتاری اشتغال؛ از خوی استبدادزدۀ هزارانساله تا نابرابری جنسیتی. نمیخواهم وقت شما و خودم را با فهرست کردن این گرفتاریها بگیرم. همۀ ما با تن و جانمان هر روز این مشکلات را حس میکنیم و در مییابیم. شماری ازین گرهها ناشی از ساختار ناکارامد حکومتی است، درصد خیلی بیشتری هم به تعارضات کهنفرهنگی باز میگردد که برای زیستن در زمانۀ مدرن روزامد نشده است.
برابر این گسترۀ گرفتاری، دو راه حل داریم: یا جسورانه جانمان را بر میداریم و به جغرافیایی میرویم که مشکلات کمتری وجود داشته باشد. یا صبور و مشفق در همین چهاردیواری پای کار می ایستیم و شروع میکنیم ذره ذره ساختن و اصلاح کردن. بخش عظیمی ازین مشکلات یک روزه پدید نیامدهاند که یک ساله از میان بروند. عمری عاشقی کردن لازم است تا اندکاندک بشود آنچه باید بشود. من به انتخاب هر دوی این گروه آدمها احترام میگذارم. کاری را کردهاند که برایشان درست بوده، دمشان هم گرم.
چیزی که نمیفهمم رویکرد بعضی از مردمان در این میانه است که نه میروند و نه برای اصلاح امور میکوشند، یا اگر رفتهاند مدام مایلند یاداوری کنند از چه جهنم عقبماندهای خود را رهانیدهاند. عزیزانی که کنار گود جا خوش کردهاند و هر تلاشی را با تمسخر و تحقیر پاسخ میدهند. ورد زبانشان نمیشود است و لقلقۀ کلامشان تحقیر این خاک. من عمیقا نمیفهمم اگر اینجا برفرض همه چیز این همه بد است، که به گمانم نیست، جز تلاش برای بازساختنش چه راهحل دیگری داریم؟ برای این بازسازی، ابزارمان جز امیدواری چیست؟ بی آن امید به فردا، بی آن دیدن نیمۀ پر لیوان و تلاش برای حل مشکل نیمۀ خالی لیوان، چه راه حل دیگری داریم؟
اینجاست که فکر میکنم وقتی هیچ تلاشی برای بهبود نمیکنید و جز نومید ساختن هر آنکس که برای بهسازی این وطن میکوشد، هیچ انجام نمیدهید، بدانید یا نه، دارید به این میهن، به فردایش، به فرزندانش صدمه میزنید. من به اندازۀ یک نفر که دل در گروی گیسوی ایران دارد، هر جا که بتوانم، هر جور که بشود، آن خاک یاس را که بر چهرۀ ایرانم میپاشید از صورتش برمیدارم و بر سرتان فریاد میزنم که اگر درمان کهندردهای ما نیستید، درد جدیدی هم نباشید کاش.