گزیده هایی از خاطرات علم-1: حقوق بشر و کودتای 28 مرداد 1332

از برگه Akbar Ganji – اکبر گنجی در فیسبوک
علم: آنها که ۵۰ سال بعد خاطرات مرا می خوانند، بدانند که تمامش حقیقت است و دروغی در آن وجود ندارد. چون راز غیر اخلاقی حامله کردن دوست دختر اروپایی ام را هم به شما اطلاع می دهم.
«روزی که وارد ژنو شدم دوست من از لندن تلفن کرد که کار فوری دارد می خواهد مرا ببیند. خیلی تعجب کردم که چه کار فوری ممکن است داشته باشد. اجازه دادم برای ۲۴ ساعت به ژنو بیاید. وقتی آمد، به من گفت باردار است و نظر مرا می خواهد که چه بکند؟ من خیلی فکر کردم و بالاخره به او اعلام کردم که به کلی تسلیم نظر او هستم. اگر میل دارد ادامه بدهد، اگر میل ندارد معالجه نماید. علت این نظر مرا پرسید. گفتم، تو همه چیز خودت را برای یک مرد نسبتا پیر به علاوه صاحب زن و بچه فدا می کنی، چه طور من می توانم نظری به تو تحمیل بکنم؟ هر چه دلت خواست، بکن، من همه مسئوولیتها و مشکلات را بر عهده می گیرم. به علاوه من به خدا معتقدم، چه طور می توانم در چنین زمینه تصمیم بگیرم و برای آن که او را راحت کرده باشم، در مقابل اصرار او که نظر بدهم، این شعر حافظ را ترجمه کردم، البته نه با آن نکته سنجی حافظ[بلکه] تا حدی که ممکن بود: میان عاشق و معشوق فرق بسیار است/ چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید. بسیار خوشوقت شد قرار شد برود و با مادرش مشورت کند. من این مطالب خصوصی و البته نمی دانم مخالف یا موافق اخلاق را می نویسم برای این که خوانندگان ۵۰ سال بعد من بدانند آن چه این جا گفته ام حقیقت است نه مجاز و خودستایی و دروغگویی، زیرا که اصلا به خودپرستی و خودستایی معتقد نیستم»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۴۵۶. ۱۳ بهمن ۱۳۴۷).

شاه: علیه دکتر مصدق کودتا خواهیم کرد، اما الان زود است.
«به عرض رساندم، خاطر مبارک هست وقتی[محمد] مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود، روز چهارم آبان برف می آمد، در رکاب مبارک با چه حالی سعدآباد برگشتیم. آن جا هم آتش نبود. من عرض می کردم کودتا بفرمایید، همان کاری که ۹ ماه بعد شد. فرمودید، هنوز زود است. تمام در خاطر داشتند»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۱۵۴. ۱۱ آبان ۱۳۴۶).

عَلَم: سرلشکر زاهدی با فرمان شاهنشاه و با کمک سازمان سیا علیه مصدق کودتا کرد.
«[کرمیت] روزولت کسی است که در زمان کودتای [سرلشکر] زاهدی علیه مصدق بنا به فرمان شاهنشاه، مأمور سیا در ایران شده بود و خیلی به این مسئله کمک کرد.»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۴۴۰- ۴۳۹. ۲۳ بهمن ۱۳۵۴).

علم: پفیوزها و بزدل های دربار ایستادند، قوام السطنه سقو ط کرد ، دکتر مصدق دوباره نخست وزیر شد و شاه از کشور اخراج شد. اما من در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ اول و آخر معترضان را پاره کردم و بساط آخوندها را برای همیشه برچیدم.
«امروز مصادف با ۳۰ تیر کذائی است که دکتر مصدق که وسیله قوام السلطنه برای سه چهار روز برکنار شده بود با کمال قدرت قوام را ساقط کرد و مجدداً بر سر کار آمد. البته از پفیوزی ما! من در این زمینه بعدها اگر عمری بود چیزی خواهم نوشت که این اطرافیان آن وقت شاهنشاه مثل مرحوم [حسین] علاء وزیر دربار و مرحوم سپهبد[مرتضی] یزدان پناه و مرحوم حشمت الدوله دیبا چه پفیوزی به خرج دادند و دوباره کارها را دو دستی تقدیم مصدق کردیم و مقدمات اخراج شاهنشاه توسط مصدق از کشور پیش آمد. مردم خیال می کنند تمام بازی خارجی است، یا خارجی بود. ولی من تصور می کنم اگر انسان اندکی شهامت و دل داشته باشد، خارجی گُه می خورد که بتواند فضولی بکند. تمام بدبختیها که داشته ایم بر اثر پفیوزی و بزدلی خودمان بوده است. خارجی می خواست مرا هم روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از نخست وزیری بیندازد به شاهنشاه عرض کردم توپ و تفنگ و قدرت در دست من است. از چهار تا اراذل و اوباش که پول سپهبد بختیار را گرفته است و او که پول آمریکاییها را داده است، بترسم؟ اول و آخر آنها را پاره می کنم! و کردم. نه تنها اول و آخر آنها را پاره کردم، آخوندها را و نفوذ آنها را برای همیشه از میان برداشتم»(خاطرات علم، جلد سوم، صص ۱۱۹- ۱۱۸. ۲۹ تیر ۱۳۵۲).

کودتای 28 مرداد 1332 و حقوق بشر
علم: چرا انکار می کنید؟ در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت دکتر مصدق «کودتا» شد. ما مصدقی ها را می دزدیدیم و میخ طویله به مقعد آنان فرو می کردیم.
«دیدم شاهنشاه خیلی کسل هستند، مقداری از قصه های زمان مصدق که در آن وقت واقعا غصه بود برایشان تعریف کردم. که به من در تبعید مصدق چه می گذشت و چه فکرها کردم. منجمله مدیر یک روزنامه مصدقی را در مشهد که فکر می کنم نام خوشه یا سنبله داشت و به زن من فحاشی کرده بود، وسیله مرحوم محمد رفیع خان خزاعی تربتی که از اقوام من بود، در مشهد دزدیدم و محمد رفیع خان او را برای من به بیرجند فرستاد…در بین راه میخ طویله ای به مقعد او فرو کرده بودند که واقعا خیلی باعث ناراحتی من هم از لحاظ انسانی و هم از لحاظ این که مبادا بمیرد شد. بالاخره آن قدر او را نگاهداشتیم و معالجه کردم تا مصدق افتاد. شاهنشاه خیلی خندیدند و قدری از وضع کسالت در آمدند»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۲۹. ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۱). «در بازی مصدق با آن که [شاه] کشور را ترک کرد، به صورت تبعید، باز هم با کودتای[سپهبد فضل الله] زاهدی و مردم برگشت»(خاطرات علم، جلد هفتم، صص ۳۳۶- ۳۳۵. ۲۹ تیر ۱۳۴۷).«صبح بر مزار شهدای ۲۸ مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم…اما عجب این بود که بر سر مقبره زاهدی بانی کودتای ۲۸ مرداد و ساقط کننده مصدق مگس پر نمی زد»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۱۳۱. ۲۸ مرداد ۱۳۵۲).

شاه: در طول هزاران سال آدم مضری مانند مصدق در هیچ کشوری پیدا نشده است که در عین حال بتواند مردم احمق را تا این اندازه خر بکند.
«باز کمی بحث مصدق پیش آمد. فرمودند، چنین آدم مضر به حال کشور فکر نمی کنم ظرف هزاران سال در کشوری پیدا بشود که در عین حال مردم را این اندازه خر بکند. فرمودند، به او می گفتند پلهای راههای شمال خراب شده، بشکن می زد. می گفت چه بهتر، مگر مردم از هزاران سال پیش تاکنون در آن جا راه داشته اند؟ بعد برای همین مردم جلوی دوربین تلویزیون اشک می ریخت و این مردم احمق هم باور می کردند. عرض کردم مردم باور نکنند چه بکنند؟ فرمودند، با خود من چه کرد. شرح سفر ما را به شیراز که مردم این همه استقبال کردند، اجازه نداد در رادیو بگویند و روز بعد از مراجعت به دیدن من آمده بود و پای مرا می خواست ببوسد. عرض کردم خاطرم هست.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۹۵. ۲۴ مهر ۱۳۵۴)

«هویدا نخست وزیر شخصاً در هفته گذشته دبیرکل حزب ایران نوین شد…[این] یک زمینه سازی است که به اعتقاد من، و خدا کند هرگز این عقیده صحیح نباشد، زبانم لال و قلمم شکسته باشد، خطر جدی برای رژیم است نه تا وقتی که شاهنشاه زنده است ولی بعد از آن نمی دانم چه بشود. البته فقط یک مسئله باقی می ماند که خوشبختانه این مسائل حزبی و خیلی مسائل دیگر به طور کلی پایه و مایه ندارد…مگر آن که دست خارجی از آن[به] موقع حمایت و بهره برداری بکند و نگرانی من فقط از این نکته است، و گرنه قویترین آنها که دار و دسته مصدق بودند همان قدر که دست آمریکاییها از پشت سر آنها برداشته شد، مثل فواحش شهرنو که پیر می شوند به کلی مفقودالاثر شدند، همچنین حزب توده و غیره و غیره»(خاطرات علم، جلد چهارم، صص ۳۱۹- ۳۱۸.۱۲ بهمن ۱۳۵۳).

شاه: گزارش صلیب سرخ جهانی و گزارش کمیسیون تحقیق خودم نشان می دهد که از ۳ هزار زندانی سیاسی موجود، آثار شکنجه ساواک بر بدن ۹۰۰ نفر از آنان باقی مانده است.
«سئوال کردم گزارش صلیب سرخ[ جهانی در دیدار رئیس آن با اعلیحضرت] چه گونه بود؟ فرمودند، البته برای ماست و منتشر نمی شود. ولی گزارش از این قرار است که از ۳۰۰۰ نفر زندانی سیاسی، ۹۰۰ نفر آثار شکنجه دارند و این با گزارش کمیسیون مخصوصی که خودم هم فرستاده بودم، تطبیق کرده. ولی از این که ما از چند ماه قبل حق استیناف برای آنها در محاکمات قائل شده و تعیین وکیل را به اختیار خود آنها گذاشته ایم و دیگر از شکنجه اثری نیست و تسهیلات درس خواندن و ملاقات با فامیل برای آنها قائل شده ایم، اظهار خوشوقتی کرده اند و قرار شد باز پیش ما بیایند و [وضع را] ببینند. عرض کردم، به هر حال به نظر غلام گزارش بسیار بدی است. فرمودند، چرا؟ عرض کردم، نشان می دهد که حرفهای فراریها چندان بی مأخذ نبوده است. خدا کند این اخبار درز نکند. فرمودند، این گزارش فقط برای ماست. عرض کردم، به هر حال خطرناک است. فرمودند، مگر از این جا درز کند. عرض کردم، به هر حال این روزها چیزی محرمانه نمی ماند. ولی چه قدر حیف که این کارها را قبلا خودمان انجام ندادیم. دیگر چیزی نفرمودند»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۵۰۲. ۵ تیر ۱۳۵۶).

شاه: به رئیس دانشگاه تهران بگو خودم به گارد دستور دادم دانشجویان را بدون دلیل کتک بزنند.
«صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، صبح زود نهاوندی پیش من آمده بود(رئیس دانشگاه تهران) و می گفت در دانشکده پلی تکنیک بی جهت بچه هایی را که اجتماع کرده بودند کتک زدند. یعنی گارد انتظامی دانشکده بدون توجه به نظر رئیس و غیره آنها را کتک زد و می گفت قطعاً یک دستوری از طرف دولت است که این رابطه خوب که بین دانشگاهها و دستگاه سلطنت پیدا شده، بر هم بزنند. با آن که شاهنشاه فرمودند، نهاوندی را چون دولت به بازی نمی گیرد بدبین است، ولی خیلی خیلی تأمل فرمودند و به من امر دادند رسیدگی کن.»(خاطرات علم، سوم، صص ۳۶- ۳۵. ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۲). «فرمودند به نهاوندی بگو موضوع سختگیری به دانشگاهها را خودم دستور داده بودم که گارد دانشگاهی این عمل را بکند. یاللعجب! دیروز نخست وزیر شرفیاب شده و این مطلب را در ذهن شاهنشاه گذاشته است. نخست وزیر زرنگی عجیبی دارد. اول در ذهن شاهنشاه می گذارد که این امر خودتان بوده تا شاهنشاه تعصب پیدا کنند، بعد هر قصه ای می خواهد در زیر جور می کند.»(همان، ص ۳۷.۱۲ اردیبهشت ۵۲).

شاه: از نامه احسان یارشاطر به عفو بین الملل در سنای آمریکا علیه رضا براهنی استفاده کنید که می گوید در ایران توسط ساواک شکنجه شده است.
«به عرض رساندم دیروز فرمودید نیویورک تایمز و تایمز لندن در بد گفتن به ایران هماهنگ شده اند، غلام مجددا شماره هر دو روزنامه را در ۱۰ روز اخیر به دقت گفتم نگاه کردم، چنین مطلبی نیست. نیویورک تایمز همان نقل قول رضا براهنی را کرده است که ادعا می کند در زندان های ایران شکنجه شده است و این هم مطلب تازه ای نیست. تا حالا کمونیستها می گفتند و حالا نیویورک تایمز هم می گوید و روزنامه های دیگر هم احتمال دارد بگویند. به هر حال این ادعاها هست و خواهد بود، همان طور که شاهنشاه انتظار آن را دارند»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۸۱. ۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۵). «نامه ای از [احسان] یارشاطر، دوست من به رئیس سازمان عفو بین المللی در خصوص دکتر[رضا] براهنی که ادعا می کند در ایران به او زجر داده اند، رسیده بود، به نظر مبارک رساندم. عرض کردم، ملاحظه می فرمایید یک نفر آدم فهمیده چه می تواند بکند. خیلی با دقت، دو دفعه خواندند. فرمودند، بسیار بسیار خوب است. باید این[نامه] در جراید آمریکا منعکس شود. عرض کردم، برای کارها باید مردمان درجه اول دانا و قابل عرضه کردن پیدا کرد، بعد اقدام نمود و گرنه آدم احمق و دوست احمق، هر چه بکند بَر ضرر است…نزدیک بعد از ظهر شاهنشاه تلفن فرمودند که کمیته حقوق بشر سنای آمریکا، براهینی را برای ادای توضیحات خواسته است. خوب است ترتیبی بدهی، نامه یارشاطر آن جا منعکس شود. عرض کردم، اطاعت می کنم. فرمودند، یا عین نامه، و یا اگر یارشاطر نخواهد عین نامه او باشد، مطالب او را منعکس سازید. عرض کردم، اطاعت می شود. یارشاطر را خواستم که عصری پیش من بیاید. هنوز پیش من نیامده بود که مجددا شاهنشاه عصری تلفن فرمودند که با یارشاطر چه کردی؟ عرض کردم، نیم ساعت دیگر پیش غلام می آید، کار را تمام می کنم. به علاوه امروز دوم سپتامبر است، تا هشتم سپتامبر وقت داریم»(همان، ص ۲۲۳. ۱۱ شهریور ۵۵). «به عرض خاکپای مبارک می رساند که یارشاطر سر شب همان طوری که عرض کرد پیش غلام آمد و گفت هیچ مانعی نمی بینم که با امضاء خود من این نامه به اعضاء کمیسیون فرستاده شود. غلام فوری اردشیر[زاهدی] را با تلفن خواست و صحبت کرد و قرار شد همین کار را بکند. منتها از لحاظ ادب، یارشاطر نامه[ای] هم به رئیس سازمان عفو بین المللی خواهد نوشت که چون شنیدم چنین جریانی در کنگره هست، از لحاظ منافع کشور خودم لازم دیدم نامه[ای] که به شما نوشته ام به آنها منعکس سازم. برای درج مفاد این نامه در جراید، خود یارشاطر که برگردد اقدام خواهد کرد، اگر موفق شود!»(همان، ص ۲۲۵. ۱۱ شهریور ۵۵).

شاهنشاه: من فکر کردم رضا براهنی که من به خواهش شهبانو او را از زندان آزاد کردم، درباره جنده بازی های ما در پلی بوی افشاگری کرده است. اما چون هیچ کس مقاله جدی را در پلی بوی نمی خواند، پس اشکالی ندارد.
«پدر سوخته مجله پلی بوی مقاله ای بر علیه ما نوشته است. این مقاله را دکتر [رضا] براهنی به آنها داده و این آدم پدر سوخته ایست. این جا حبس بود. علیا حضرت شهبانو وسیله دوستان خودشان تحت تأثیر قرار گرفتند و از شاهنشاه خواستند این شخص را آزاد کنند. او هم آزاد شد و این نتیجه آن است. خوشبختانه آن قدر مقاله مزخرف است که خودش جواب خودش را می دهد…من فکر می کنم این یکی از نوادر باشد که شاهنشاه به خواهش شهبانو گوش کرده اند. اصولا به نظر من نباید هم گوش بکنند، زنها احساساتی هستند و حق دخالت در سیاست را ندارند»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۲۶۱- ۲۶۰. ۶ مهر ۱۳۵۴).«مقاله پلی بوی را به نظر مبارک رساندم و نظرات خودم را هم عرض کردم. فرمودند، در این مجله که کسی مقاله جدی را نمی خواند. من خیال کردم راجع به جنده بازیهای ما چیزی نوشته است. عرض کردم خیر. خندیدند و فرمودند، پس مانع ندارد»(همان، ص ۲۶۲. ۷ مهر ۵۴).

شاه: روشنفکران چه گهی هستند. اینها گروهی هستند که هزاران نوع عقده دارند.
«روزنامه نیویورک تایمز شرحی نوشته بود که روشنفکران ایران خواستار تحولات عمیق و اساسی در اجتماع ایران هستند. شاهنشاه خندیدند، فرمودند….روشنفکر کدام گه است؟ اینها اشخاصی هستند که هزاران نوع عقده دارند. خود ما اسم روشنفکر بر آنها می گذاریم و آنها را علم می کنیم برای خرده گیری به خود ما (فکر می کنم منظور شاهنشاه علیا حضرت شهبانو بودند)»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۳۱۳. ۳۰ مهر ۱۳۵۴).

اسدالله علم: قتل دبیرکل حزب مردم که به فرمان شاه کشته شد، ناشی از تحریک شاه توسط هویدا بود.
«روی هم رفته مسائلی که در این جلسه[کنفرانس آموزشی رامسر] چه به وسیله اشخاص مختلف و چه وسیله حزب[رستاخیز] و حتی وسیله خود شاهنشاه گفته می شد، اگر مثلا رئیس حزب سابق مردم یک هزارم آن را ۲ سال قبل می گفت قطعا به حبس می افتاد. چنان که بیچاره [ناصر] عامری رئیس حزبی که [در دهم بهمن ۱۳۵۳ در جریان یک تصادف در جاده رشت – بندر پهلوی] کشته شد، فقط در یک جلسه گفته بود چرا حالا که عایدات نفت داریم، تحصیلات را مجانی نمی کنید؟ هویدا چنان نانی جلوی شاهنشاه برای او پخت که اگر من به داد او نرسیده بودم که بالاخره این حرف عیبی ندارد و عیب جویی نیست، قطعا به حبس می افتاد و تازه حسب الامر شاهنشاه دو سه ماه بعد از این جسارت عامری، همین کار انجام شد»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۱۳. ۸ شهریور ۱۳۵۴).

شاه: اگر با ژنرال پینوشه دیدار کنم، ما را قصابها و متجاوزین به حقوق بشر خواهند نامید.
سفیر شیلی: برای آمریکا که بد نکردیم، سالوادور آلنده را کشتیم تا فیدل کاستروی دیگری نباشد.

«شرح ملاقات با سفیر شیلی را عرض کردم که استدعا دارد برای پشتیبانی اخلاقی حالا که به آمریکا تشریف می برید، آن جا هم تشریف ببرید. خندیدند. فرمودند، آن وقت کاریکاتور ما و رئیس جمهور شیلی [ژنرال پینوشه] به عنوان قصابها و متجاوزین به حقوق بشر، در روزنامه های دنیا در می آید. من عرض کردم به خصوص در خود آمریکا. و چیز عجیبی است که بدبخت سفیر شیلی می گفت، هر قدر هم بد باشیم، از لحاظ آمریکا که بد نیستیم، زیرا یک فیدل کاستروی دیگر را از صحنه برانداخته ایم. به علاوه می گفت بدبخت سیفر آمریکا که از شیلی احضار شده، به روزنامه ها گفته است این تجاوز به حقوق بشر را که من در شیلی ندیدم»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۴۸۴. ۲۳ خرداد ۱۳۵۶).

شاه: ژنرال فرانکو خوب مخالفان را اعدام می کند. انگلیس و فرانسه هم باید با دستمال تخم اش را بمالند.
«عرض کردم شنیدم که کشورهای انگلیس و فرانسه سفیر خودشان را که از اسپانیا فراخوانده بودند(به عنوان اعتراض به [ژنرال] فرانکو و عمل او در مورد اعدام تروریست ها )، به آن کشور برگرداندند. شاهنشاه خندیدند. فرمودند، تخم فرانکو را هم دستمال خواهند مالید»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۷۵. ۱۶ مهر ۱۳۵۴).

شاه: آیا نیویورک تایمز پدرسگ نمی داند که من رهبر انقلابم و نوشته من لوئی چهاردهم هستم که مغز ارتجاع بود؟
«صبح عرض کردم، سرمقاله روزنامه نیویورک تایمز، برخلاف مصاحبه[ای] که همین [جان] اوکس که مقاله را نوشته و با اعلیحضرت همایونی خوب از کار درآورده بود، بسیار بد است و تقدیم کردم که خواندند. فرمودند، پدر سگ نوشته من لوئی چهاردهم هستم، در صورتی که او مغز ارتجاع و من لیدر انقلابم»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۷۳. ۱۴ مهر ۱۳۵۴).

دانشگاهیان گه خورده اند که قصد دارند جناح مستقلی در حزب رستاخیز درست کنند و می گویند دو وزیری که توسط ما رهبر دو جناح حزب شده اند آمریکایی هستند. این چس فیل ها حتما به یکی از همین دو جناحی که من تعیین کرده ام، بپیوندند.
«صبح شرفیاب شدم. مقداری کارهای جاری را عرض کردم. در مورد حزب [رستاخیز] ، عده ای از دانشگاهیان به این که دسته بندی حزب در بالا معین شده و حزب به دو جناح [هوشنگ] انصاری و [جمشید] آموزگار(وزیر دارایی و وزیر کشور) تقسیم شده است ایراد گرفته بودند که این دسته بندی باید از داخل حزب شروع می شد نه این که یک دفعه دو جناح به قیادت دو نفر وزیر از بالا تعیین شود، و پیشنهاد کرده بودند که دانشگاهیان یک دسته به نام هواداران اصالت عقل به وجود بیاورند که برحسب فرموده مکرر شاهنشاه تابع هیچ ایسمی نباشند. فرمودند، ابدا اجازه نمی دهم. اینها باید به یکی از دو جناح بپیوندند. منتها اگر زوری دارند خود جناح را در دست بگیرند و گر هم زوری ندارند که هیچ! عرض کردم ایراد دیگری هم دارند و آن این که این دو نفر خیلی معروف به نزدیکی به آمریکا هستند، حالا چرا هر دو باید در یک فرانت باشند. تاملی فرمودند و فرمودند که این را دیگر گه می خورند. من بهتر می دانم یا آنها؟ عرض کردم البته شاهنشاه…شاهنشاه ،عاقل، عادل و با انصاف است»(خاطرات علم، جلد پنجمُ ، ص ۱۶۵. ۱۹ تیر ۱۳۵۴).«فرمودند؛ اصولا جناحها [ی حزب رستاخیز]برای بحث و مقابله هستند نه طرفیت. عرض کردم چطور است یک عده بی طرف بمانند؟ فرمودند؛ اینها چس فیل می شوند و ما نخواهیم پسندید»( همان، ص ۱۸۸. ۷ مرداد ۱۳۵۴).«متاسفانه باید بگویم افکار عمومی از برقراری این دو جبهه تحت قیادت آموزگار و انصاری که هر دو مارک آمریکایی دارند واخورده است»( همان، ص ۱۹۰. ۹ مرداد ۱۳۵۴).

شاه: دانشجویان دانشگاه ها تظاهرات و اعتصاب کرده اند. این خیانت به کشور است.
«صبح شرفیاب شدم…وضع دانشگاه تهران بد است[تظاهرات و اعتصاب دانشجویان]. شاهنشاه عصبانی هستند»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۱۲۰. ۱۲ آذر ۱۳۴۹).«دانشگاه های کشور شلوغ شده است. خاطر شاه از این که چرا [دانشجویان] درک موقعیت ممتاز امروز کشور را نمی کنند، بسیار آزرده است. من به شاه عرض کردم قرولند کردن حق مسلم مردم است. فرمودند، صحیح است، ولی این غرولند نیست، این خیانت به کشور است. در این چند روزه که شعارهای عجیب بر علیه انقلاب شاه و مردم می دادند که انقلاب سفید قلابی است، انقلاب باید خونین و سرخ باشد. باری شاهنشاه دستور دادند، دانشگاه تهران بسته شد»(همان، ص ۱۲۳. ۴ دی ۱۳۴۹).
[دو شعار بیش از همه رایج بود این بود، یکی «مرگ بر این نظام آموزشی»؛ و دیگری که سخت بوی سیاسی داشت، بخشی از شعری بود از امیر هوشنگ شفا: «من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟/ من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی همه بر می خیزند»] (همان، ص ۱۸۴).

عَلَم: محاکمه علنی مهدی رضایی تحت فشار بین المللی آغاز شد. گزارش «بی بی سی» که گفته بود محاکمه نمایشی بود، شاهنشاه را بسیار عصبانی کرد. وقتی من نظرم را گفتم، در حضور مادر و خواهران و همسرشان بر سر من چنان عربده هایی کشیدند که همه تعجب کردند.
«امروز محاکمه مهدی رضائی [از اعضای سازمان مجاهدین خلق، متولد ۱۳۳۱، تیرباران در ۱۶ شهریور ۱۳۵۱ پس از محکومیت به سه بار اعدام در دادگاه نظامی] به طور علنی شروع شد. این محاکمات سابقاً سری بود.[از] بس [سازمان] عفو بین المللی در دنیا سر و صدا راه انداخت، علنی کردیم. سابقاً مکرر عرض کرده بودم علنی باشد، قبول نفرموده بودند و نظامیها گزارش داده بودند اینها حین محاکمات فحش می دهند. حال بعد از آن که بر اثر فشار[عفو بین المللی] محاکمات را علنی می کنیم، هم فحش دنیایی را وسیله عفو بین المللی خورده ایم و هم فحش اینها را در محاکمات علنی خواهیم شنید.»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۸۶. ۵ شهریور ۱۳۵۱). «محاکمات خرابکاران علنی شد. یعنی[از] بس روزنامه های خارجی و [عفو بین المللی] سر و صدا کردند، محاکمات را علنی کردیم. یعنی هم چوب را خوردیم و هم پیاز را. هم فحشهای خارجی را خوردیم که محاکمات علنی نبوده، بعد هم محاکمات را علنی کردیم که فحش محاکمه شدگان را بشنویم و تازه از این طرف افتادیم، یعنی در جلسه محاکمه، مخبر و عکاس و تلویزیون گذاشتیم. به طوری که مایه مضحکه خارجی ها شد و این قسمت را مسخره و بزرگ کردند. منجمله مخبر بی بی سی در این خصوص گفت محاکمات نمایشی و این امر شاهنشاه را به شدت عصبانی کرد. صبحی که یک سفیر شرفیاب شده بود اعتبارنامه بدهد، به من فرمودند، این پدرسوخته بی بی سی محاکمات ما را مسخره کرده است. عرض کردم، من نشنیدم، ولی متن آن را می گیرم می بینم. متن را گرفتم و دیدم چیزی نگفته، الا آن که جریان را تعریف کرده و گفته است مثل این بود که محاکمه نمایشی بوده است. وقتی من به کاخ علیا حضرت ملکه پهلوی برای شام رفتم و شاهنشاه تشریف آوردند، از من سئوال کردند گزارش بی بی سی را دیدی؟ عرض کردم، بلی، چیز مهمی نبود، جریان را تعریف کرده. فرمودند پیش تو هست؟ عرض کردم، بلی. گرفتند خواندند. در آن جا گفته بود، دادستان…مقداری بدکاریهای گریلاها را تعریف کرد که مربوط به متهم نبود و کلیات بود. فرمودند، «بَه بَه! می گویی چیزی نبود؟ پس این چیست؟» عرض کردم ، عین جریان است. فرمودند، «بسیار خوب، بسیار خوب! پس ما می فهمیم عین جریان یعنی چه؟» و شروع کردند داد زدن، به طوری که علیا حضرت پهلوی و شهبانو و سایر والاحضرتها که حضور داشتند، تعجب کردند. خودم هم تعجب کردم که اولا این مطلب که عین جریان است، ثانیا آن قدرها مهم نیست. هیچ وقت هم شاهنشاه با من چنین رفتاری نمی کنند. اما خونسردی خودم را حفظ کردم. حقیقت این است که عصبانی هم نشدم و جدا متعجب شده بودم که یعنی چه؟ باری دیگر عرضی نکردم.»(همان، صص ۲۸۸- ۲۸۷. ۳۰ مهر ۵۱).

عَلَم: همه پشت و حامی شاه هستند. زندانی ها فقط کمونیست ها هستند. فقط تعدادی عن تلکتوئل پدر سوخته گُه زیادی می خورند و نق می زنند.
شاه: خیلی خوب گفتی. ۵۰ میلیارد دلار از آمریکا خرید می کنم. مگر آمریکا می تواند از این بگذرد؟ با مشارکت دادن مردم در تولید، بزرگترین دموکراسی سیاسی جهان را ساخته ام.

«[در پاسخ نقدهای ژوزف کرافت، روزنامه نگار آمریکایی گفتم] برای من جای خیلی تعجب است که شما حرف دشمنان ما را گوش می دهید. این که می گویید در ایران آزادی نیست، شعار دشمنان ماست. این که می گویید زندانی داریم، اینها کمونیستها هستند و کمونیسم در کشور ما یک مرام غیر قانونی است…..شما باید از خدا بخواهید که ما در اسلحه های پیشرفته بستگی به شما دارید، آن هم که پول آن را نقد می دهیم. به هر صورت من هیچ نگرانی ندارم، چون وضع داخلی ما هم محکم و همه ملت پشت شاهنشاه ایستاده است. بی دلیل هم این را نمی گویم. کشاورز و کارگر که فوق العاده راضی است و بورژوا و عمله و غیره هم که به پول رسیده اند. احیاناً می ماند چند عدد(عن تلکتوئل). می خواهد راضی باشد، می خواهد نباشد، اهمیتی ندارد. این پدر سوخته هم ارث پدرش را مگر مطالبه کند وگرنه بهداشت و تحصیل رایگان که دارد، دیگر چه گهی می خورد؟ مشارکت مردم هم که در همه امور هست….باری، شاهنشاه فرمودند، خوب جواب دادی. مگر اینها [آمریکا] می توانند از موقعیت کشور من یا از خریدهای ما سالیانه با مخلفات ۴ میلیارد دلار و ظرف ۱۰ سال حدود ۵۰ میلیارد دلار بگذرند؟»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۳۴۲- ۳۴۱. ۶ آذر ۱۳۵۲). «متن مقاله روزنامه تایمز را به نام ایران در جستجوی دموکراسی به عرض رساندم. فرمودند چرا در جستجو؟ ما که با شرکت دادن عموم مردم در کارهای تولیدی، بزرگترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم می آوریم. عرض کردم، هر چه هم خوب باشد، به زعم غربیها دموکراسی نیست. فرمودند، مگر آنها استفاده ای از این دموکراسی می برند؟ عرض کردم، این مطلب دیگری است، ولی دموکراسی ما را هم دموکراسی نمی شناسند.»(همان، ص ۴۸۷. ۲۵ خرداد ۱۳۵۶).

شاه: به رئیس احمق دانشگاه تهران بگو چگونه از دانشجویان طرفدار تروریستهای چریکهای فدایی خلق دفاع می کند؟ اگر تمام خرابکاران را گیر نیاورید، پدر شما را در خواهم آورد.
«فرمودند، شنیده ام در کارخانجات چیت سازی[کرج] اعتصابی که شده، مورد پشتیبانی دانشجویان دانشگاه تهران(البته عده معدودی) قرار گرفته، تحقیق کن برای چه؟»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۱۰۷. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۵). «فرمودند، به [هوشنگ نهاوندی] رئیس دانشگاه تهران تلفن کن که آخر شما احمقها چه طور وساطت شاگردان طرفدار تروریستها را از من می کنید؟ این چه طرز فکری است؟ … اگر تمام این خرابکاران را پیدا نکنید و به دستگاه ها معرفی نکنید، پدر شما را در خواهم آورد. عرض کردم، اطاعت می کنم و واقعاً در دلم حق به اعلیحضرت می دهم که از این سست عنصرها باید گله مند باشند.»(همان، ص ۱۱۳. اول خرداد ۱۳۵۵). «تظاهرات گروهی از دانشجویان دانشگاهها به دنبال برخورد نیروهای انتظامی در ۲۶ و ۲۸ اردیبهشت[ ۱۱ نفر در ۲۶ در تهران کشته شدند. در ۲۸ اردیبهشت هم ۵ نفر در رشت، ۲ نفر در قزوین و ۳ نفر در کرج کشته شدند]، در تهران، رشت، قزوین و کرج بود که طی آن ۲۱ تن از افراد مسلح(از جمله ۳ زن) و همچنین ۴ تن از مأموران انتظامی کشته شدند.»(همان).

شاه: زندگی خاک بر سر رؤسای دانشگاه ها چه لذتی دارد وقتی به کشورشان نمی اندیشند و از تروریستهای چریکهای فدایی خلق می ترسند؟
«صبح [هوشنگ نهاوندی] رئیس دانشگاه تهران را پذیرفتم که شرح مبسوطی از اتفاقات این چند روز دانشگاه به من داد و می گفت بسیار به صورت مبالغه آمیز، موضوع نوحه سرایی برای تروریستها را به عرض رسانده اند و اگر احیاناً، چنان که در وهله اول امر فرموده بودند، دانشکده های پلی تکنیک و فنی دانشگاه تهران را منحل کرده بودیم، بسیار بد می شد و همان نتیجه[ای] که خرابکاران می خواستند عاید می گردید. اوعقیده داشت هویدا نخست وزیر برای آن که نظر مردم را از ناراحتیهای داخلی منحرف کند، به این وسائل مشتبث می شود. ولی من[این سخنان را] باور نکردم، چون[هویدا] نمی خواهد که تیشه به ریشه خودش بزند. برای انحراف افکار مردم و فکر اعلیحضرت شاهنشاه(که البته بسیار مشکل است) او راههای دیگری دارد. بعد شرفیاب شدم. جریان را عرض کردم که مبالغه آمیز، مطلب به عرض رسیده است و منجمله درباره دانشگاه تهران به کلی گزارش تظاهرات دروغ است. اگر به این رؤسای دانشگاهها که فعلاً از جانشان بیم دارند، دائماً هم تو سری زده شود، امر دانشگاهها از دست می رود. فرمودند، از جانشان بیم دارند؟ عرض کردم، از تروریستها می ترسند. فرمودند، آخر وقتی به کشورشان نیندیشند و فقط به فکر خودشان باشند، زندگی خاک بر سر آنها چه لذتی می تواند داشته باشد؟ عرض کردم، این طرز فکر شاهنشاه است. برای آنها مطلب به صورت دیگری مطرح است. فکری کرده و فرمودند، ممکن است درست بگویی.»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۱۱۵. ۲ خرداد ۱۳۵۵).

شاه: یک گروهبان گفته چرا باید این مردان شجاع را که مانع مکیدن خون ما توسط دولت می شوند، تروریست بنامیم؟ اولاً آدم کشی افتخاری ندارد. ثانیا دولت از گهواره تا گور به شما سرویس می دهد.
«فرمودند، یک گروهبان وظیفه که در یک هنگ خارج از مرکز خدمت می کند، گفته است چرا ما باید اسم این مردمان شجاع را تروریست بگذاریم؟ اگر اینها نبودند دولت خون مردم را می مکید. از این آقا پسر باید پرسید، این که از گهواره تا گور، دولت به شما خدمت و سرویس اجتماعی می دهد، خون مکیدن است؟ من کار به عمل تروریستها ندارم که خودِ آدم کشتن را چه امتیازی می توان نامید؟ عرض کردم، همان طور که پریروز در گروه اندیشمندان فرمودید، این بچه ها با خواندن یک کتاب یا گوش دادن به یک آدم بدخواه دگرگون می شوند. اشکالی ندارد و شاهنشاه اعتنا نفرمایند. البته چون در ارتش است، شاید قوانین انضباطی شدیدی باید درباره او اجرا شود، ولی به قول فوشه یا تالیران که خاطرم نیست کدام یکی است، قُر زدن از حقوق مسلم مردم است، چه باید کرد؟ بالاخره هر کسی، هر ناراحتی از هر جا دارد، فوری با عینک سیاه به همه چیز نگاه می کند.»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۱۳۴- ۱۳۳. ۱۱ خرداد ۱۳۵۳).

شاه: جای تروریستهای چریکهای فدایی خلق را کشف کرده ایم و به زودی با حمله یا آنها را می گیریم و یا می کشیم. دیشب هم ۱۱ تن از آنها را کشتیم.
«شرفیاب شدم. شاهنشاه از بارندگی دیشب خیلی خوشحال بودند. عرض کردم، علاوه بر آن، خبر خوشی که دیشب ۱۱ نفر تروریست را قوای انتظامی قلع و قمع کرده اند[لادن آل آقا، مهوش حاتمی، فرهاد صدیقی پاشاکی، احمد رضا قنبرپور، ارژنگ و ناصر شایگان در خانه امن خیابان خیام کشته شدند و حمید اشرف موفق به فرار شد. در خانه امن کن نیز عزت غروی مادر احمد و مجتبی خرم آبادی، قربانعلی زرکاری، محمد رضا قنبرپور، فرزاد دادگر و جهانگیر باقری پور کشته شدند] ، امروز صبح در کنفرانس، نخست وزیر به من داد. شاهنشاه فرمودند، تعجب است که به من خبر نرسیده، حالا که مرخص شدی، از شهربانی تفصیل را بپرس و به من بگو، ولی البته انتظار این زد و خورد را داشتیم و به زودی در ولایات، به خصوص ولایات شمای، هم عده ای را یا می گیریم، یا می کشیم. جای آنها کشف شده و باید به آنها به زودی حمله بشود.»(خاطرات علم، جلد ششم، ص۹۹. ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵).

عَلَم: تروریستهای سازمان مجاهدین خلق در سفر رئیس جمهور آمریکا به تهران با بمب گذاری دو پای یک ژنرال آمریکایی را قطع کردند و یک مادر و دختر را کشتند. با انفجار یک بمب صوتی در نزدیکی قبر رضا شاه قصد داشتند نیکسون برای ادای احترام به آنجا نرود، که من نیکسون را با خودم به آرامگاه بردم.
«در حدود ساعت ۶.۳۰ صدای انفجاری در حدود دزآشیب شنیدم. بعد معلوم شد در قیطریه در اتومبیل مستشاران آمریکایی [سازمان مجاهدین خلق] بمب گذاشته اند. ژنرالی که جز مشاورین ارتش است[ژنرال هارولد پرایس] در اتومبیل صدمه دیده ولی کشته نشده است. ولی چون اتومبیل در حرکت بوده، از جاده منحرف شده، یک عابر- یک پیرزن و یک دختر ۱۶ ساله – را کشته است. به دفترم رفتم که ستاد عملیاتی من در آن جا بود. خبر دیگری رسید که [سازمان مجاهدین خلق] روی دیوار آرامگاه بمبی گذاشته بودند، منفجر شده و قدری از دیوار را خراب کرده است…باری ساعت ۸.۳۰ طبق برنامه قرار بود رئیس جمهور[ریچارد نیکسون] برای گذاشتن گل به آرامگاه[رضا شاه] برود. چون من قرار نبود همراه ایشان بروم، در دفترم نشسته بودم و منتظر بودم که حرکت کند. ساعت ۸.۳۰ نرفت، ساعت ۹ نرفت. تلفن من زنگ زد و رئیس امنیتی آنها به من گفت، ما مصلحت نمی دانیم رئیس جمهور به آرامگاه برود، چون در آن جا بمب منفجر شده است. من خیلی ناراحت شدم. به شاهنشاه تلفنی عرض کردم. فرمودند، به نظر خود آنها واگذار کنید، اگر نخواهند بروند، اصرار نکنید. عرض کردم آبروی ما در دنیا می رود. چه طور نرود؟ فرمودند، به هر حال همین حالا فرمانده گارد هم به من اطلاع داد، همین امر را دادم. عرض کردم این نمی شود. فرمودند، چه می کنی؟ عرض کردم، خودم می روم، او را بر می دارم و می برم. فرمودند، اگر اتفاقی بیفتد، چه می کنی؟ عرض کردم اتفاقی نمی افتد! فرمودند بسیار خوب…با عجله خودم را به کاخ سفیر رساندم. دیدم رئیس جمهور در اتومبیل نشسته است و یک ساعت است که در اتومبیل نشسته و مقامات امنیتی خودش او را از حرکت منع کرده اند. در اتومبیل را باز کردم و سلامی گفتم. پرسیدم، چرا نمی روید؟ گفت مقامات امنیتی یک نظراتی دارند- البته با من آشنایی سابقی دارد و روی من به او باز است. گفتم خیلی بی ربط می گویند، هیچ خطری شما را تهدید نمی کند. من خودم با شما می آیم. حرکت کنید! به طوری قاطع حرف زدم که گفت، بلی اینها زیاد احتیاط می کنند و مزخرف می گویند، بیا برویم، و تعارف کرد که پهلوی او بنشینم. گفتم، در برنامه شما بود که در داخل اتومبیل تا آن جا کار بکنید. به این جهت من در اتومبیل عقب می نشینم که مزاحم شما نشوم و شما با مشاورین خودتان مشغول بحث و گفت و گو باشید. خیلی ممنون شد. حرکت کردیم. رفتیم و آمدیم، خبری نشد. خوشبختانه در مسیر جمعیت بسیار زیادی بود، بیش از دیروز. وقتی برگشتیم گفتم آیا می شد این جمعیت را مأیوس کرد؟ گفت از تو بسیار ممنون هستم.»(خاطرات علم، جلد دوم، صص ۲۵۸- ۲۵۷. ۱۰ خرداد ۱۳۵۱).

شاه: تروریستهای سازمان مجاهدین خلق دو مستشار نظامی آمریکایی را کشتند. می ترسم آمریکایی ها خیال کنند خود ما آنها را کشته ایم.
«از پیش آمدهای نامطلوب که باز صحبت پیش آمد، این بود که دیروز صبح خرابکاران دو نفر مستشار آمریکایی (مستشاران ارتش) [سرهنگ جک ترتر و سرهنگ پل سفر را در قیطریه ] کشتند. به حضور شاهنشاه عرض کردم از این پیش آمد واقعاً متأسف هستم ولی وقتی مخبرین آمریکایی شاهنشاه را سئوال پیچ می کنند که چرا زندانیان سیاسی دارید شاهنشاه می فرمایند اینها زندانی سیاسی نیستند و تروریست هستند، آن وقت آنها جواب می دهند که چرا تروریست را اعدام می کنید و شاهنشاه می فرمایند من اگر آنها را اعدام نکنم، حق مردم ایران را ضایع کرده ام و آنها شانه بالا می اندازند. در این جامعه بی بند و بار جوابش همین است که خدا داد و حالا بعد از مصاحبه های شاهنشاه در آن جا مثل توپ صدا می کند. اما واقعاً جای تأسف است. فرمودند، باید همین طور باشد. یک وقت نگویند خود ما آنها را کشته ایم. عرض کردم این قدرها آمریکاییها باهوش نیستند! بعد هم یک مهندس بدبخت ایرانی هم کشته شده است.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۷۷. اول خرداد ۱۳۵۴).

عَلَم: شاهنشاه بسیار عصبانی هستند. موساد اسراییل به ما اطلاع داده بود که منتظر ترور چند آمریکایی در ایران باشید. تروریستهای سازمان مجاهدین خلق امروز سه مستشار نظامی ارشد آمریکایی را کشتند.

«صبح شرفیاب شدم. متأسفانه شاهنشاه را سر حال نیافتم. تا خواستم سئوال کنم برای چه، فرمودند، صبح امروز تروریستها [ی سازمان مجاهدین خلق] سه نفر از مستشاران آمریکایی ما [روبرت کرون گارد، ویلیام کاترل و دونالد اسمیت که متخصص عالی رتبه و مبرز دقیق ترین وسایل الکترونیکی بودند که جریان نصب و اجرای سیستم های پیچیده استراق سمع جاسوسی را در «کبکان» واقع در مرز ایران و شوروی در قالب یک طرح سری هدایت می کردند] را کشتند. الان چند کار باید انجام بدهی. یکی این که فوری به سفارت آمریکا تلفن کن و تأثر ما را به سفیر آمریکا و توسط او به خانواده مقتولین اطلاع بده، دیگر این که نامه تسلیت برای خانواده آنها بنویس، دیگر این که به ارتش بگو حداکثر حقوقی که ممکن است به این مقتولین تعلق بگیرد، بدهند، چهارم این که قسمت امور اجتماعی دربار شاهنشاهی همان طور که از شهدای ایرانی تجلیل می کند، به خانه آنها برود و به هر یک جداگانه تسلیت بگوید. ولی از همه مهمتر این که سفیر آمریکا را بخواه و به او بگو ما فکر می کنیم این ترور به تحریک کمونیستها باشد و می خواهند از سئوال احمقانه کمیته سنای آمریکا سوء استفاده بکنند. به این معنی که وقتی آنها بگویند ممکن است آمریکاییهای مقیم ایران یک روزی گروگان بشوند، اینها می خواهند این مطلب را با ترور بازی و استعمال اسلحه در ذهن مردم آمریکا به کرسی بنشانند و آن وقت که افکار عمومی بالا گرفت، خواه ناخواه کنگره از معامله با ما خودداری کند. ما خیال می کنیم بعضی روزنامه نویسهای شما تحت تأثیر کمونیستها باشند. به علاوه شما چرا هیچ اطلاعی از فعالیتهای دانشجویان منحرف ما در آمریکا نمی دهید و یا چرا اطلاعاتی اگر از این جریانات در ایران دارید، به ما نمی دهید؟ فرمودند، این مطلب را قبلا با [ارتشبد نعمت الله] نصیری رئیس ساواک چک بکن. من که مرخص شدم، از نصیری پرسیدم و او گفت ما تبادل اطلاعات با آمریکاییها داریم، ولی در این مورد و در خصوص دانشجویان ایرانی در آمریکا اخیراً به ما چیزی نداده اند. اما مطلب قابل توجه این که سازمان اطلاعاتی اسراییل، پس از مذاکرات کمیته خارجی سنا، به ما اطلاع داده بود که منتظر چنین قضیه[ای] باشید و ترور چند نفر آمریکایی در ایران صورت خواهد گرفت. من از کار آنها حظ کردم.»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۲۱۳- ۲۱۲. ۶ شهریور ۱۳۵۵).

شاه: رهبران گروه های تروریستی که مرتکب قتل نشده اند، حتی اگر توبه کنند، عفو نمی کنم، چون دیگران تشویق به عمل تروریستی می شوند.
«یک نفر اعدامی(به مناسبت هدایت خرابکاران)، اظهار ندامت کرده بود. عرض کردم [محکومیتش] تبدیل به حبس ابد شود. فرمودند، نمی شود در کارهای کشوری اغماض کرد. من اگر از [گناه] او بگذرم چند نفر دیگر را تشویق به این کار کرده ام و آن وقت[تکلیف] بی گناهانی که در نتیجه به خاک و خون کشیده می شوند….چیست؟ درست هم می فرمایند، ولی من عرض کردم به هر حال چون خودش مرتکب قتل نشده[است] از لحاظ قضایی و حتی مذهبی نمی توان او را اعدام کرد. فرمودند با جاسوس چه کار می کنیم؟ او هم مرتکب عملی شخصاً نمی شود ولی جان هزاران نفر را به خطر می اندازد، از این جهت اعدام می شود. باز اگر مطلب مربوط به خودم بود، چنان که ضاربین خودم را در قضیه کاخ مرمر عفو کردم، ممکن بود فکری کرد، ولی راجع به کشور نمی توان شوخی کرد.درست هم هست.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص۴۶. ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۲).

عَلَم: تروریستهای سازمان مجاهدین خلق امروز سرتیپ طاهری را ترور کردند و شاهنشاه اوقات شان بسیار تلخ بود.
«امروز تروریست ها[ی سازمان مجاهدین خلق با طراحی بهرام آرام و اجرای عملیات توسط محمد مفیدی و علیرضا آشتیانی با شلیک پنج گلوله] سر تیپ طاهری رئیس زندان را جلوی منزل او ترور کردند. از این حیث، هم صبح و هم موقع تلفن، اوقات شاهنشاه بسیار تلخ بود. عرض کردم بازی اشکنک دارد، سرشکستنک دارد. قدری خندیدند. فرمودند تو همه چیز را به مسخره می گیری. عرض کردم: گفت آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع/ سخت می گیرد جهان، بر مردمان سخت کوش.»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۸۲.۲۱ مرداد ۱۳۵۱). «امروز صبح به تشییع جنازه سرتیپ طاهری، که بعد از فوت سرلشکر شد، به مسجد سپهسالار رفتم. حضور من برای همه تعجب آور بود، چون تروریستها همه را ترسانده اند و هو راه انداخته بودند که حتی در تابوت بیچاره سرتیپ بمب کار گذاشته شده است.»(همان، ص ۲۸۳. ۲۳ مرداد ۱۳۵۱).

عَلَم: کمونیست ها و آخوندها و سگ ها از یک جنس اند، باید در برابر آنها ایستاد.
«در قبال کمونیست و سگ و آخوند باید با قوت ایستاد وگرنه کلاه انسان پس معرکه است.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۶۳. ۷ اردیبهشت ۱۳۵۴). «چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین [زندانیان سیاسی محکوم به اعدام] تظاهرات کرده بودند. فرمودند، «به آیت الله خوانساری بگو به آنها بگوید، هر کدام دلتان می خواهد، نه تنها گذرنامه بلکه پول هم می دهیم که به شوروی یا عراق برید. همان بهشتی که این خرابکاران را به ایران می فرستد».»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۴۱. ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۱).

عَلَم: جوان های تروریست یا مأمور آمریکا و انگلیس هستند، یا دیوانه. مگر در خانواده شاهنشاه دو جوان دیوانه نداریم؟ مگر خود شاهنشاه نمی فرمایند همه اعضای خانواده من خُل هستند؟
«باز هم از وضع دانشگاهها اظهار عدم رضایت فرمودند که من نمی دانم اینها دیگر چه می خواهند؟ همه چیز که دارند، پس هم آهنگی آنها با ماجراجویان و تروریستها[چیست]؟ [روز پیش از این گفت و گو، کاترین عدل، دختر پروفسور یحیی عدل دوست نزدیک شاه، و همسرش بهمن حجت کاشانی با افراد ژاندامری در حوالی خرم دره به زد و خرد پرداختند که طی آن سرهنگ رضایی فرمانده ژاندارمری قزوین و کاترین عدل کشته شدند. بهمن حجت کاشانی فرار کرد ولی در تهران در برخورد مجدد با مأمورین انتظامی کشته شد]. عرض کردم یک عده که مأمورند و معذور. فرمودند، مأمور کی؟ عرض کردم خارجیها. مگر خارجی ساکت می نشیند؟ همین الان دکتر کنی(رئیس سابق حزب مردم) که از بندگان شاهنشاه است و همه می دانند که به خارجی کاری ندارد و احتیاجی هم ندارد شب و روز انگلیسیها و آمریکاییها سعی دارند با او تماس بگیرند. منتها من به او گفته ام طفره برود و حالا دو سه سال است که از این کار طفره می رود. شاهنشاه خیلی تعجب فرمودند و من از تعجب شاهنشاه تعجب کردم. معلوم است خارجی بی کار نمی نشیند. فرمودند، آخر آمریکا و انگلیس چه می خواهند؟ عرض کردم به هر حال استخوانی لای زخم به هر صورت می خواهند و نباید غافل بود. اما عده دیگر جوانند و احساساتی و پرشور که تحت تبلیغات قرار می گیرند و یا اصولاً جوانها طاغی طبع می باشند و اگر هم بعضی دیوانگان بین آنها فکر کنیم کار بدتر می شود. مگر در خاندان خود شاهنشاه دو دیوانه نداریم، یکی علی پسر مرحوم شاهپور علیرضا و دیگری بهزاد پسر شاهپور حمید رضا. [تازه خود اعلیحضرت به من فرمودید که همه اعضای خانواده شما خُل هستند].»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۵۳- ۵۲. ۴ اردیبهشت ۱۳۵۴).

شاه: این «بی بی سی» باز پدرسوخته گری کرده و درباره زندان های ما کلی دروغ گفته است.
عَلَم: اعلحیضرت، دلیلش این است که دولت های محافظه کار و کارگر انگلیس مثل «جنده های پیر» شده اند که به هر صورت شده قصد دارند مشتری ها را راضی کنند.

«قدری درباره پدرسوخته گری بی. بی. سی که گزارش سازمان عفو بین المللی را با آب و تاب علیه ایران ذکر کرده بود، صحبت فرمودند.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۳۹. ۲۵ شهریور ۱۳۵۴). «گزارش [غلامرضا کیانپور] وزیر اطلاعات و نظرش را درباره گزارشی که بی. بی. سی از گزارش سالیانه سازمان عفو بین المللی داده بود، به عرض رساندم. فرمودند، به هر حال باید به این پدر سوخته بی. بی. سی یک نفر ایرانی صاحب غیرت بنویسد که بر فرض اگر این سازمان گزارشی بدهد، آیا شما نباید در آن ارقام دقتی بکنید و ببینید که قابل نقل هست یا نه؟ چه طور در ایران ممکن است چنین تعدادی و اشخاصی در زندان باشند؟ بعد فرمودند، بی. بی.سی همه را اذیت می کند، یعنی آن چه مطلب نیشدار نسبت به هر کشوری به دست بیاورد، آن را بر خبرهای خوب و صحیح ترجیح می دهد و جای تعجب است که اخیراً شنیده ام به خانم گاندی، کهنه نوکر خودشان، هم حمله می کند. عرض کردم اتفاقاً غلام به تفصیل بی. بی. سی را ساعت ۶.۳۰ صبح گوش می کنم و اخیراً می بینم که حمله زیادی به او می کنند و جای تعجب است که دولت انگلیس هم رفتن ولیعهد انگلیس را به هند که برنامه رسمی داشت موقوف کرد. فرمودند، جای تعجب است، این که علامت خیلی ضعف و زبونی است. عرض کردم فعلاً دولت های انگلیس، چه محافظه کار و چه کارگر، به یک صورتی نان را به نرخ روز می خورند و خودشان را با جریانات منطبق می کنند. به جای آن که در سرنوشت جریانات دنیایی بتوانند موثر باشند، خیلی جسارت است عرض می کنم، به قول دکتر عالیخانی دوست من شبیه جنده های پیر شده اند که سعی می کنند هر طور شده مشتریها را باید راضی کنند. شاهنشاه خیلی خندیدند.»(همان، ص ۲۴۳. ۲۷ شهریور ۵۴).

عَلَم: همه قدرت مطلقه دست شاهنشاه است و اجازه نمی دهند مرکز تفکری از محققان برای رژیم درست شود. به همین دلیل دائم صدمه می خوریم.
«امروز همه با تلخی گذشت. اخبار مسافرت شاهنشاه را به آلمان و برلن بررسی می کردم، بعضی پدرسوخته ها که از کمونیستها و ناصر و شاید حتی از آمریکاییها پول می گیرند، تظاهراتی بر علیه شاهنشاه ترتیب داده بودند. بسیار ناراحتم، از دو جهت. اول از جهت این که چنین اتفاقی افتاده بود، دوم از جهت این که چرا ما نباید دقت کنیم و قبلاً این پیش بینیها را بنماییم. اصولاً تشریف بردن شاهنشاه به این جاها چه معنی داشت؟ برای چه به برلن بروند؟[که در جریان تظاهرات کنندگان آلمانی کشته شود]. درست است که تظاهرات کمونیستی علیه شاهنشاه عیبی ندارد، ولی نمی بود بهتر بود. باید اذعان بکنم که من در وظیفه ام قصور کرده ام. شاهنشاه هم کوتاهی فرموده است که چندین روز من این پیش آمدها را پیش بینی می کردم، با بی اعتنایی تلقی فرمودند. این نمی شود. کار مملکت را نباید این طور سهل و ساده گرفت، آن هم کار شاهنشاهی را.»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۶۱- ۶۰. ۱۳ خرداد ۱۳۴۶). «خیلی عصبانی و ناراحت هستم. تظاهرات آلمان به صورت بدی در امده، در تمام روزنامه های مهم جهان نقل شده. درست است که از طرف کمونیستهاست، ولی ممکن بود اجتناب کنیم. در دانشگاه تهران اعتصاب است. کارها روی هم رفته به صورت بی مزه ای در می آید. تقصیر هم با ماست. مرکز تفکر نداریم که در امور مطالعه کند و تحقیق بکند و راه جلوی پای ما بگذارد. چه قدر ممکن است بار روی شانه یک نفر گذاشت؟»(همان، ص ۶۱. ۱۴ خرداد ۴۶).

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s