از برگه Akbar Ganji – اکبر گنجی در فیسبوک
شاه: میراث ماندگار من این است که قدرت مطلق در دست من است و نخست وزیر نمایشی است.
«فرمودند…در ایران بین پایین ترین و بالاترین حقوق صد مرتبه اختلاف است، در صورتی که در ممالک پیشرفته این اختلاف خیلی کم و حتی در اسراییل سه مرتبه است…بعد که مرخص شدم نخست وزیر[هویدا] را دیدم. به او گفتم شاهنشاه ناراحت هستند. جواب عجیبی به من داد. گفت «روزی که[منصوب شدم، شاهنشاه] فرمودند نخست وزیر چنان کسی است که همه مسؤولیت ها را باید بر عهده بگیرد. حال آن که هیچ کاری در دستش نیست. من چه کار کنم؟» خیلی از این حرف نخست وزیر تعجب کردم. به دو دلیل: اول این که مسؤولیت ها را به گردن شاه می اندازد، دوم این که اگر واقعاً چنین بود، چرا قبول کرد یا بعد چرا استعفاء نداد و یا حالا نمی دهد؟ یاللعجب»(خاطرات علم، جلد اول، صص ۲۳۱- ۲۳۰. ۱۴ مرداد
شاه با عصبانیت: اوامر اشتباه من هم درست است و باید سریع به آن عمل شود.
علم: امر نادرست شاهنشاه را با بدجنسی اجرا کردم تا نشان دهم شاهنشاه هم ممکن است گاهی اشتباه کنند.
«یک پروفسور ایران شناس روسی به نام علی اف به تهران آمده است، فارسی خوب می داند. شاهنشاه به خیال این که این علی اف همان علی اف مترجم رسمی وزارت خارجه روسیه است(چون او هم استاد زبان فارسی در دانشگاه مسکو است)، امر داده بودند اتومبیلی به او داده شود. امروز صبح عرض کردم، این شخص او نیست، باز هم اتومبیل را بدهیم؟ فرمودند، تو اشتباه می کنی، همان است، اتومبیل را بدهید. به علاوه چه طور از دیروز که من امر داده ام اتومبیل داده نشده؟ (با تغیر). عرض کردم، اولا امر را به رئیس تشریفت فرمودید، ثانیاً به این علت بود. فرمودند، من می دانم چه می گویم. عرض کردم، غلام هم عرضی ندارم، اجرا می کنم. آمدم بیرون تحقیق کردم، دیدم عرض من صحیح بود. با وصف این برای بدجنسی و سر به سر شاهنشاه گذاشتن دستور دادم اتومبیل را بدهند. اتومبیلی موجود نبود دستور دادم فوری از کارخانه شاهین[رمبلر آمریکایی] یکی بگیرند و پیش از ظهر بدهند. سر شام فرمودند، راستی حق با تو بود، این آن علی اف نیست. اتومبیل فقط در اختیارش بگذارید، به او ندهید. عرض کردم، متأسفانه اتومبیل را دادم. فرمودند، به روی امر من دادی یا خودت هم خیال کردی حرف من دسرت است و همان علی اف وزارت خارجه است؟ عرض کردم، خیر می دانستم فرمایش شاهنشاه درست نیست، ولی اتومبیل را دادم که عرض کرده باشم آسمان به زمین نمی رسد اگر گاهی پادشاه من هم اشتباه بکنند. به هر صورت این ضرر را دستی به شما زدم و قصد ضرر زدن داشتم. خیلی خندیدند»(خاطرات علم، جلد هفتم، صص ۴۲۶- ۴۲۵. ۱۲ آذر ۱۳۴۷).
اگر آلت تناسلی اعلیحضرت شب قبل خوب کار کرده باشد، کلیه کارها را تصویب می کنند. اگر مشکلی پیش آمده باشد، با عصبانیت همه را رد می فرمایند.
«خوشبختانه امروز شاهنشاه خیلی خوشحال و سرحال بودند. علت را بعد فهمیدم، یعنی در آخر شرفیابی فهمیدم و آن این بود که دیشب شاهنشاه خیال کرده بودند مرض تناسلی گرفته اند. تمام شب ناراحت بودند و نخوابیدند. یعنی فرمودند، تا صبح بیدار بودم ولی صبح معلوم شد الحمدالله چیزی نیست و خبری نیست. این چندمین بار است که شاهنشاه بی جهت خودشان را ناراحت می کنند…به هر صورت امروز شاهنشاه خیلی سرحال بودند. عرایض من اغلب قبول شد. این یکی از معایب بسیار بزرگ حکومت فردی ست. من چه می دانم که روز قبل آیا مزاج شاه عمل نکرده بود یا احیانا با ملکه دعوا کرده بودند که همه کارم در نتیجه معوق ماند. گو این که کاری هم نداریم! درست است که این پادشاه عاقل و متین و دوراندیش و بزرگوار است، ولی حرف بر سر سیستم است. بدبختانه یا خوشبختانه در ایران هم به این زودیها غیر از سیستم فعلی عملی نیست و من یکی از طرفداران جدی آن هستم»(خاطرات علم، جلد هفتم، صص ۴۲۷- ۴۲۶. ۱۳ آذر ۱۳۴۷).
شاه: در ایران حرف آخر و قاطع را من می زنم و مردم هم قبول دارند. همه وزیران نیز اوامر مرا بی چون و چرا فوری اجرا می کنند، برای این که اعتقاد دارند همه آنها صحیح است.
«فرمودند کارشان[دموکراسی انگلیس] زار است. حالا ما در ایران به هر صورت هر کس هم نقی بزند حرف ما حرف آخر و قاطع است و من خیال می کنم مردم هم حالا حرف مرا قبول دارند. عرض کردم چون شاهنشاه قلب پاک دارید که جز خیر مردم را نمی خواهید این امر اثر وضعی دارد و مردم احساس می کنند. فرمودند این درست است، ولی من خیال می کنم که وزرا هم که اوامر ما را بی چون و چرا فوری اجرا می کنند در قلب خودشان هم اعتقادی هست که آن چه می گوییم صحیح است. عرض کردم البته تا مقدار زیادی این طور است، ولی اثر چماق مبارک را هم فراموش نفرمایید. شاهنشاه خیلی خندیدند »(خاطرات علم، جلد چهارم، صص ۱۹۲- ۱۹۱. ۲۱ شهریور ۱۳۵۳).
شاه: به وزیر خارجه بگو، اعلیحضرت خودشان وزیر امورخارجه هستند و تو حق نداری در کار سفرای شاهنشاه دخالت بکنی.
«فرمودند، به اردشیر[زاهدی] وزیر خارجه ابلاغ کن این چه نوع رفتاری ست که با سفرا داری؟ مگر اینها نوکر تو هستند؟ باید خیلی سعی و دقت بکنی. اینها نماینده من هستند. تو هیچ حق مداخله نامشروع در کار آنها نداری. معلوم شد[هوشنگ] انصاری[سفیر شاه در آمریکا] شکایت کرده است. فردا با اردشیر صحبت بکنم»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۱۶۶. ۴ آذر ۱۳۴۶).
شاه: امروز نوک وزیر امورخارجه را چیدم. به سفیرمان در مسکو نوشتم بی جا کرده ای به وزیر خارجه گزارش می دهی، گزارش ات را باید به دربار ارسال کنی و رونوشت آن را به وزیر امور خارجه بدهی.
«شاهنشاه فرمودند، امروز نوک[اردشیر زاهدی] وزیر خارجه را چیدم. سفیر ما در مسکو گزارشی به وزارت خارجه فرستاده بود و گفته بود رونوشت این گزارش را برای وزارت دربار خواهم فرستاد. گوشه گزارش نوشتم خیلی بیجا کرده ای. باید گزارش به دربار بدهی، رونوشت به وزارت خارجه بفرستی. عرض کردم، دیدم اردشیر خیلی پکر و بیچاره است.»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۲۹۲. ۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۷).
شاه: وزیر خارجه سابق من و سفیر فعلی من در آمریکا (اردشیر زاهدی) چرا سخنی برخلاف فرمایشات من بیان کرده؟ او که جز مزخرف گویی چیزی نمی داند، اصلاً چرا حرف می زند؟ او فرد بی سوادی است که فقط برای جلب توجه گنده گوزی می کند.
«تلگرافی از اردشیر زاهدی رسیده بود که اظهار خوشوقتی فراوان از توفیق ما در گرفتن نامه از نماینده ای .بی. سی کرده بود. وقتی به عرض رساندم، دیدم شاهنشاه بسیار متغیر شدند. تعجب کردم. دیدم از مصاحبه اردشیر در مورد قیمت نفت بوده است که به تلویزیون امریکا گفته قیمت بین ۵ تا ۱۰ درصد بالا خواهد رفت، در صورتی که شاهنشاه همیشه بین ۲۰ تا ۳۰ درصد فرموده بودند. البته برای آن که به مرگ بگیرند که بالاخره به تب راضی شوند. فرمودند، به چه حق برخلاف صحبت من حرف می زند؟ عرض کردم لابد نظر شاهنشاه را نمی دانستند. فرمودند، اصلاً چرا حرف می زند؟ مگر غیر از مزخرف گویی هم چیزی بلد است؟»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۲۴۸- ۲۴۷. ۳۰ شهریور ۱۳۵۴).«باز شرح مفصلی از پرگویی و مزخرف گویی اردشیر فرمودند و معلوم شد که هنوز خیلی عصبانی هستند. عرض کردم نطقهای اردشیر را در Woodrow Wilson International Center for Scholars خواندم، بد نبود، فقط همین اشتباه را کرده. فرمودند، آخر معلوماتی که ندارد، گنده گوزی می کند که جلب توجه کند.» (همان، ص ۲۵۰. ۳۱ شهریور ۵۴).
عَلَم: شاهنشاه به همه مسئولان حکومت از بالا تا پائین می فهمانند که شما هیچ اهمیتی ندارید.
«عرض کردم من در نطق خودم به اشاره گفتم که سفیر انگلیس به من چه گفته بود، یعنی گفتم یک خارجی مسؤول می گفت ما خیال می کردیم این ثبات ایران و آرامش و عدم اعتصابات و ناراحتی ها به علت قدرت و سلطه حکومت است، حال آن که حالا می فهمیم به علت پیش بینی های صحیح و فلسفه های اجتماعی شاهنشاه است که ما چنین چیزی در کشور خودمان نداریم. فرمودند، من نطق تو را نشنیدم. در صورتی که یقین دارم شاهنشاه هم در رادیو شنیدند، هم در تلویزیون شنیدند و هم در روزنامه خواندند. ولی معمولاً این طور می فرمایند. یعنی می خواهند وانمود کنند که شما اهمیتی ندارید که من به نطق شما گوش بدهم، یا بخوانم. حال اگر در همین نطق یک اشتباه کوچک بشود، در همان موقعی که حتی از رادیو گفته می شود، تلفن شاهنشاه زنگ می زند که چرا چنین گفتی و چنان نگفتی؟ چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۴۲. ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۱).
شاه: قوانین علم اقتصاد مهم نیستند، من امر می دهم، پس می شود.
«فرمودند، «خیر! البته که می شود، زیرا من امر می دهم.» عرض کردم کار اقتصادی با امریه جور در نمی آید، این کار را برای صرف مالی می کنیم، نه به منظور دم و دستگاه راه انداختن. فرمودند، «من می گویم، می شود!» دیگر من چیزی عرض نکردم. فرمودند به رئیس سازمان گسترش بگو بیاید خراسان آن جا اوامر صادر خواهم کرد. عرض کردم، چشم! ولی چون تاریخ می نویسم، ناچارم بگویم که صدور این گونه اوامر از جهت این است که شاهنشاه، شاهنشاه زاده بوده اند و از پائین وارد جریان امور نبوده اند(غیر پدرشان که از مدارج پائین کار را شروع کرده بودند) و احساس نمی فرمایند که فی المثل در یک کارخانه که موضوع اقتصادی است با وجود دو دستگاه عامل ممکن نیست کار جلو برود.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۵۴. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۲).
علم: شاهنشاه یک دیکتاتور نیک خواه نابغه اند که میخ سلطه شان را تا بیخ گلوی داخلی و خارجی فرو کرده اند.
«شاه ما واقعا نابغه است و میخ سلطه و نفوذ خود را تا بیخ در گلوی داخلی و خارجی فرو کرده است. جای شکر این است که ایشان دیکتاتور نیک خواه این کشور هستند و واقعا یک فرشته آسمانی است که خدا بر این کشور نازل کرده است. اما معلوم نیست همه جا این طریقه مطلوب باشد»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۳۰۲. ۷ مهر ۱۳۵۱).
شاه: ما هرگز دموکراسی غربی را نمی خواهیم. دیکتاتوری خودم به نفع مردم است.
«شاهنشاه فرمودند این [دموکراسی] که حکومت نمی شود؛ در حقیقت اقلیت حکومت می کند نه اکثریت. در آمریکا هم که وزیر دادگستری سابق آمریکا می رود به ویتنام شمالی و حق را به ویتنامی های شمالی می دهد. بعد هم مردم او را تشویق می کنند. ما هرگز نمی خواهیم از چنین دموکراسی تقلید کنیم و نخواهیم کرد. من عرض کردم راه دیگری نیست، چون حالا خدا خواسته، پادشاه عاقل و بزرگواری داریم، دیکتاتوری هم می کند، به نفع جامعه می کند. اگر نباشد چه کنیم؟ یا باید سیستم [توتالیتر] را قبول کرد، یا هم طور دیگری میسر نیست. تصدیق فرمودند»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۷۷. ۱۴ مرداد ۱۳۵۱).
شاه: ابداً ما خواهان دموکراسی غرب نیستیم که در آنها خائنان تشویق می شوند و اقلیت حکومت می کند.
«مدیران[روزنامه های] اطلاعات و کیهان را خواستم و اوامر شاهانه را ابلاغ کردم…آنها در تفسیر نطق شاهانه به مناسبت عید مشروطیت نوشته بودند که وقتی از طریق تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی مردم خوی دموکراسی گرفتند، ما عیناً مثل غرب صاحب دموکراسی می شویم. فرمودند، به آنها بگو، ابداً ما دموکراسی غرب را نمی خواهیم که اقلیت عملا باید حکومت کند و خائن تشویق شود»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۸۰. ۱۶ مرداد ۱۳۵۱).
شاه: به دموکراسی اعتقادی ندارم. بهترین دلیل من همین دموکراسی آمریکا است که فقط و فقط مال پولدارها است.
«عرض کردم، چرا تأسیس پارلمان جهانی را پیشنهاد نمی فرمایید؟ فرمودند، به دموکراسی بی اعتقاد شده ام. وضع انتخابات آمریکا را ببین که فقط و فقط پول کار می کند. تا اندازه صحیحی درست است. فرمودند، به نظر من تعاونیها بیش از هر چیز دیگری ممکن است دموکراسی را تأمین کنند. عرض کردم، همین مطلب را بفرمایید. فرمودند، ممکن است سرمایه دارهای آمریکایی ما را تخطئه کنند و دیگر پیش ما سرمایه گزاری نکنند. عرض کردم، پیشنهاد سوسیالیستی که نمی فرمایی، تعاونی که در خود آمریکا هست. قبول فرمودند»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۳۰۶. ۸ خرداد ۱۳۴۷).
شاه: ایران فقط و فقط یک رئیس دارد و آن من هستم. دلیل تصمیم گیری هایم را هم فقط خدا و خودم می دانم.
«به کاخ نیاوران رفتم. کیسینجر رسیده و شرفیاب بود. من ماندم تا سیسکو با وزیر خارجه آمدند. شاهنشاه مقرر فرمودند کیسینجر تنها شرفیاب باشد. من به جای وزیر خارجه خجالت کشیدم(با کیسینجر سفیر آمریکا هم بود، ولی بقیه نبودند.) من مکرر نوشته ام که الملک عقیم. کافر و گبر و یهود باید بداند که در این مملکت رئیس فقط یکی است، گو این که به وزیر خارجه بربخورد! می توانم حدس بزنم که چون وزیر خارجه با نخست وزیر[هویدا] صمیمیت دارد، از این جهت هم شاید نخواسته اند مسائل در حضور او بحث شود. خدا و شاه می داند و بس!»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۲۷۴. ۱۸ آبان ۱۳۵۲).
ارتش شاهنشاهی به روایت شاه (۴). اعلیحضرت : هیچ یک از فرماندهان ارتش یکدیگر را قبول ندارند و فقط مطیع پادشاه هستند.
شاه در اول آذر ۱۳۵۲ در جلسه ای با شرکت نخست وزیر، روسای مجلسین، عَلَم، رئیس دفتر مخصوص، شهبانو و فرماندهان ارتش، «وصیت نامه سیاسی» خود را برای آنان قرائت می کند.که در صورت مرگ یا ترور او وظایف هر کس- به خصوص ارتش- چیست؟ او ارتش را حافظ تمامیت ارضی ایران و قانون اساسی- بدون مداخله در سیاست- به شمار آورده و می گوید هیچ گاه به فکر کودتا و برقراری دیکتاتوری نظامی هم نباشید. شاه می گوید:
«مسلماً هیچ یک از فرماندهان این قدر بی عقل نخواهند بود که با دیگری برای مقاصد شخصی خود یا با سیاستمداران، بند و بست کنند. به خصوص که ما الان می بینیم که هیچ یک از فرماندهان زیر بار فرمانده دیگر نمی روند و فقط مطیع پادشاه هستند و فقط پادشاه را می شناسند و به خوبی می دانند که در این کشور برقراری دیکتاتوری نظامی امکان ندارد.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۲۹۲. یکم آذر ۱۳۵۲).
شاه: مصری ها خیلی ماتحت ما را لیس می زنند!
عَلَم: اعلیحضرت، برعکس است. ما داریم ماتحت مصری ها را لیس می زنیم.
«صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه فرمودند، مصریها خیلی ماتحت ما را لیس می زنند! عرض کردم، از چه لحاظ می فرمایید؟ فرمودند، خیلی تملق می گویند و به ما می گویند بیایید تکلیف خلیج فارس را با هم تعیین کنیم. عرض کردم جرئت جسارت ندارم، ولی اگر اجازه بفرمایید عرض کنم مطلب بر عکس است. با تعجب و عصبانیت فرمودند، چرا؟ عرض کردم، اولا شاهنشاه همیشه در ۱۰ سال گذشته می فرمودید اینها باید بیایند از ما عذرخواهی کنند، تا رابطه برقرار کنیم. این کار را…نکردند که هیچ ما تازه ترکیه و اردن را برانگیختیم که واسطه رابطه ما بشوند. ..ثانثاً با تمام این وساطتها مصر، محض عراق خاک بر سر، از برقراری رابطه خودداری می کرد، تا وقتی رابطه او با عراق به هم خورد و به ما نزدیک شد تا عراق را بکوبد. پس ابتکار عمل هم در دست اوست. ثالثا سیاست شاهنشاه همیشه این بود که هیچ دولتی که در سواحل خلیج فارس زمین ندارد، حق مداخله در امور خلیج ندارد. حالا ایشان از آن سوی کویت و عربستان ادعای مداخله در امور خلیج فارس می کند. پس این چه تملقی است؟ دیگر شاهنشاه هیچ نفرمودند. من هم خجل شدم که با این صراحت حرف زدم. شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند….»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۸۹. ۸ شهریور ۱۳۴۹).
شاه: ارتش گه خورده بدون تصویب من هزینه میلیونی ولخرجی های شهبانو را قبول کرده بپردازد.
«بعد کارهای دیگر را عرض کردم که تمام خسته کننده بود. منجمله مخارج زیرزمینی کاخ جهان نما را که علیا حضرت تعمیر می فرمایند، عرض کردم به جای ۸ میلیون تومان ۲۳ میلیون می شود. بسیار ناراحت شدند(چون باید دولت پول بدهد). فرمودند، آخر این چه وضعی است؟ عرض کردم به من فرموده اید که از کارهای علیا حضرت شهبانو ایرادی نگیرم، من هم کاری ندارم. فقط چون باید به دولت می نوشتم بیشتر پول بدهند، به عرض رساندم، به قدری عصبانی شدند که من دیگر در این خصوص حرفی نزدم. باز ناچار بودم عرض کنم مخارج [تعمیر] و مبلمان کاخ عفیف آباد شیراز ۲۶ میلیون تومان شده، آن را هم علیا حضرت فرموده اند باید ارتش بدهد، چون باشگاه افسران خواهد شد. فرمودند، هیچ تناسبی ندارد، ارتش گه خورده چنین مخارجی را بدون تصویب من قبول کرده»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۲۰۸- ۲۰۷. ۳ شهریور ۱۳۵۴).
شاه: من می گویم تورم ایران در سال گذشته ۲۵ درصد نبوده، صفر بوده است. پس حقیقت این است که من می گویم.
«مصاحبه شاهنشاه را با الاهرام که به زودی منتشر خواهد شد، تقدیم کردم. ملاحظه کرده و فرمودند که یک اشتباه کرده، انفلاسیون پارسال ما صفر بوده است[عالیخانی: تورم واقعی قیمت ها در سال ۱۳۵۴ در حدود ۲۵ درصد تخمین زده می شد]. عرض کردم، امر می فرمایید، تصحیح می کنم، ولی آیا واقعا این طور بوده؟ فرمودند، قطعا. من دیگر جسارتی نکردم، ولی شاهنشاه از قیافه نامطمئن من احساس فرمودند که مورد قبول من نیست»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۱۴۳. ۱۸ خرداد ۱۳۵۵).
شهبانو: وضع کتاب در ایران مانند وضع کتاب در اسپانیای دوران ژنرال فرانکو است.
شاه: ملت من به سیاست کمتر می اندیشد.
«ناهار پرنس کارلوس[هوگو مدعی تاج و تخت اسپانیا در دوران فرانکو] و خانمش[دختر ملکه هلند] مهمان شاهنشاه بودند. سر ناهار بودم، خیلی خصوصی بود. فقط خانم علم و بعضی والاحضرتها بودند. سر ناهار شهبانو اشتباها مطلبی فرمودند که باعث تعجب شد. وقتی پرنس کارلوس از رژیم دیکتاتوری اسپانی حرف می زد که منجمله کتابخانه ها را نمی گذارد هر کتابی که می خواهند بفروشند، شهبانو فرمودند عینا در این جا هم همین طور است. شاهنشاه بسیار ناراحت شدند. من هم ناراحت شدم. عرض کردم ولی در دانشگاه ها همه کتب هست، حتی کتابهای مائو، و درست هم گفتم، دروغ و تملق نبود. بلافاصله شاهنشاه هم فرمایش عجیبی فرمودند. فرمودند، ملت من به سیاست کمتر می اندیشد. باز من تعجب کردم، شاهنشاه با آن درایت چه طور چنین فرمایشی فرمودند»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۴۲۳. ۱۰ آذر ۱۳۴۷).
علم: مردکه احمق، وزیر امور خارجه انگلیس، در حضور شاهنشاه از من و خانواده ام بسیار تعریف کرد. اگر زمان رضا شاه بود، ظرف یک هفته مرا به قتل می رساند.
«سر ناهار رفتم که[جیمز کالاهان] وزیر خارجه انگلیس شرفیاب بود. صحبت های متفرقه شد، چون مطالب اساسی را در شرفیابی قبل از ظهر صحبت کرده اند. سر ناهار مردکه احمق شروع کرد به تعریف کردن از من و از خانواده من و کاردانی من و بالاخره طرف اعتماد بودن من از طرف ذات اقدس همایونی. شاهنشاه با کمال آقایی تایید فرمودند. اگر در زمان اعلیحضرت رضا شاه کبیر چنین پیش آمدی می شد، یقینا ظرف هفته های آینده کلک من کنده بود»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۴۹۴. ۱۶ اسفند ۱۳۵۴).
عَلَم: این «بی بی سی» پدرسوخته از خانواده من تعریف کرده است. سریع خودم مطلب را به عرض شاهنشاه رساندم تا بلکه سوء ظن فوق العاده اعلیحضرت را رفع کنم و خطری برایم در پی نداشته باشد.
«از عجایب دنیا این که با آن که خیال ناراحتی داشتم، صبح خواب ماندم و به جای ۶.۳۰ صبح که هر روزه بر می خیزم ساعت ۸.۳۰ برخاستم…اما ناراحتی خیال من از این جهت بود که دیشب برنامه فارسی رادیو بی بی سی از خانواده من تعریف کرده است. یعنی چه؟ هر چه فکر کردم نفهمیدم. با سوء ظن فوق العاده شاهنشاه چه بگویم و چه طور تعبیر بکنم؟ دیشب آخر شب دوست من رسول پرویزی، به من تلفن کرد. به مضمون و به مصداق جمله الملک عقیم با آن که از مرحمت و اعتماد شاه تا حد زیادی بیش از دیگران برخوردارم، بسیار ناراحت شدم. باری صبح که شرفیاب شدم، اول این مطلب را عرض کردم. شاهنشاه هم تعجب فرمودند. یعنی اول دادم نطق هیوم را در یک مجلس مهمانی در شورای اروپا خواندند که راجع به تنش زدایی در بین قدرتهای بزرگ و اروپا و شوروی بود، تأیید فرمودند. بعد مطلب دوم را عرض کردم و عرض کردم پرویزی مطلب را خوب نشنیده چون پارازیت داشته[است]. حالا اصلش را می گیرم به بینم چیست. و به هر صورت منظورم این بود که اول خودم گزارش داده باشم. و ضمنا عرض کردم که پرویزی می گفت ببینیم چه پدرسوخته پشت این برنامه است. تا چه اندازه رفع خطر و سوء ظن کرده باشم، نمی دانم. بعد هم نمی دانم واقعاً این پدرسوخته ها از جان من چه می خواهند؟»(خاطرات علم، جلد سوم، صص ۲۷۰- ۲۶۷. ۱۴ آبان ۱۳۵۲).
عَلَم: شاهنشاه به همه مشکوک هستند. برای این که زیر دست پدری قلدر و ظنین تربیت شده اند.
«بعد از ناهار مذاکره[ای] پیش آمد که حاکی از سوء ظن شاه بود. خیلی بر من گران آمد. تعجب کردم و تعجب می کنم که چه طور هنوز به صمیمیت من گاه گاه ممکن است شک ببرد. این ناشی از وضع روحی خودشان و زندگی زیر دست یک پدر مقتدر ظنین است. به هر صورت جدا ناراحت و گله مند شدم. امشب بسیار ناراحت هستم.»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۱۵۸. ۱۹ آبان ۱۳۴۶).
شاه: ببین این مادر قحبه نماینده انگلیس در سازمان ملل چه انتقادهایی از من می کند؟
«یک بار شاه به سخنرانی آنتونی پارسونز گوش می داد که تا زمان انقلاب سفیر انگلیس در ایران بود و بعد از انقلاب به نمایندگی انگلستان در سازمان ملل منصوب شده بود. پارسونز در طول سخنرانی خود به زبانی سخت گزنده و تند به شاه حمله کرد. از قضا در آن لحظات اردشیر زاهدی در اتاق و در کنار شاه بود. پس از شنیدن حملات پارسونز، شاه، با لحنی عصبانی، به زاهدی رو کرد و گفت،»ببین مادر قحبه چه می گوید؟»»(عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص ۵۳۰)
عَلَم: دبیر کل حزب نمایشی اقلیت به دستور شاه از سوی دبیرکل حزب نمایشی اکثریت- هویدا- تعیین شد.
«دبیر کل حزب مردم از طرف نخست وزیر[در واقع شاهنشاه] تعیین شد! این است معنیِ حزب اقلیت که دبیر کل آن با نظر و مشورت دولت شاغل و لیدر اکثریت تعیین می شود! البته ظاهر قضیه این نیست، ولی در باطن این است و این مسئله برای من معمای بزرگی است…»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۹۸.۱ تیر ۱۳۵۲).
علینقی عالیخانی: شاه هیچ حساسیتی به فساد سران رژیم نداشت و بسیاری درگیر این مسأله بودند. مرگ ارتشبد خاتم و رازی که علم با خود به گور برد را باید با طرح دولت آمریکا برای جانشینی شاه تبیین کرد.
ماجرای مرگ ارتشبد خاتمی چیست؟ شاه به جای عزاداری به «گردش» می رود و علم هم در مراسم تشییع جنازه شرکت نمی کند. قبل از آن شاه ماجرای پر دردسر مشهورترین خانم بازی اش را به گردن خاتم می اندازد و بعد از مرگ او هم موضوع فساد مالی ۱۰۰ میلیون دلاری وی را مطرح می سازد، اما این موضوع هم هیچ گاه پیگیری نمی شود. علینقی عالیخانی- وزیر اقتصاد شاه و ویراستار خاطرات علم- درباره رازی که علم به گور برد و علت مرگ ارتشبد خاتم می نویسد:
«آمریکا، متفق اصلی ایران، همچنان نگران بود و بیم آن را داشت که در صورت درگذشت ناگهانی شاه، کشور دچار هرج و مرج گردد. در نتیجه در همان اوان برنامه ای برای روز مبادا (Contingency Plan) تهیه و در آن پیش بینی شد که در صورت لزوم ارتش ایران زمام امور را در دست گیرد و در میان سران ارتش، نقش اصلی را می بایست ارتشبد خاتمی ایفا کند. به احتمال زیاد خاتمی خود نیز به روشنی از این طرح محرمانه آگاه نبود- وگرنه خودش موضوع را به شاه گزارش می داد- ولی چند ماه پیش از درگذشت او، جریان به نحوی به گوش شاه می رسد. شاه نیز که به آسانی به همه کس بدبین می شد، از آن پس با خاتمی به سردی رفتار کرد و شاید هم در نظر داشت محترمانه او را از کار برکنار سازد. اگر این فرض را که شاه از برنامه روز مبادای آمریکاییان آگاهی یافته بود بپذیریم، می توان گمان داشت که گفت و گوی شاه و علم(یادداشت ۳ مهر ۵۴) در همین باره بوده است»(خاطرات علم، جلد اول، ص ۸۰). «اطلاعات[طرح آمرکایی ها] را مدیون سیروس غنی- که آشناییش درباره نظام سیاسی آمریکا و سیاست پیشگان آن، کم مانند است- هستم. برای نخستین بار در حدود ۷۶- ۱۹۷۵، جک آرمیتج، مستشار سفارت آمریکا در امور دفاعی، از دهانش می پرد و به غنی می گوید که درگذشت خاتمی، که در برنامه روز مبادا نقش عمده ای داشت، ضربه بزرگی بوده است. هنگامی که غنی درباره این برنامه از او توضیح بیشتری می خواهد، آرمیتج متوجه می شود زیادی حرف زده است و دیگر پاسخی نمی دهد. در اواخر سپتامبر ۱۹۷۸ غنی در واشنگتن از هنری پرخت، رئیس اداره ایران در وزارت خارجه آمریکا، می پرسد که چرا آمریکاییها فکری درباره مداخله ارتش- برای رویارویی با انقلاب- نکرده اند. پرخت در پاسخ، مسئول همه کوتاهیها را کیسینجر، ملوین لرد و همچنین سیا می داند و می افزاید، ؛مثلا برنامه ای که در صورت رویدادی برای شاه، نقش عمده ای برای خاتمی پیش بینی شده بود، پس از درگذشت خاتمی مورد مرور قرار نگرفت؛. بعدا نیز جرج بال و سیروس وانس وجود این برنامه را به غنی تأیید کرده اند» (همان، ص ۱۱۵).
شاه: ارتشبد محمد خاتمی این اواخر وضع روحی متعادلی نداشت و خودکشی کرده است. اما دلیل اصلی کشته شدن او را علم باید با خود به گور ببرد. من با دخترها به گردش می روم، تو هم در مراسم تشییع جنازه او شرکت نکن.
«امروز ظهر اتفاق عجیب و بسیار تأسف آوری افتاد و ارتشبد خاتم فرمانده نیروی هوایی ایران ضمن اسکی روی آب و پریدن با کایت در سد محمد رضا شاه کشته شد…خاتم فرماندهی قوی، مصمم، بی گذشت، زیر دست نواز و با دیسیپلین بود. البته مردم درباره ثروت او حرفهایی می زدند که کم و بیش هم ممکن است صحیح باشد ولی به نظر من وقتی کسی کار تحویل می دهد، ارزش همه چیز دارد…در این زمینه از بعد از ظهر تاکنون که نصف شب است دو سه دفعه با تلفن با شاهنشاه صحبت کرده ام. ایشان بسیار متأثر هستند و حق هم دارند»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۳۴. ۲۱ شهریور ۱۳۵۴). » «عرض کردم اجازه فرمایید در مورد سانحه مرحوم ارتشبد خاتم بازدید و دقت زیادی شود. فرمودند، البته. عرض کردم خبرهای ضد و نقیضی می رسد، یکی می گوید باد زیاد باعث شده، یکی می گوید اصلا بادی نبوده و بالهای او باز شده است و او مثل سنگ پایین افتاد است و این ممکن است خرابکاری باشد. فرمودند، بگو ستاد ارتش فوری کمیسیون[بازرسی] بفرستد. هم خودشان، هم سازمان ضد اطلاعات، ولی اگر خود بدون بال پایین افتاده و باد باعث آن نبوده است خودش بالهای خود را باز کرده و قصد خودکشی داشته. من عرض کردم او که از چیزی ناراحتی نداشت. فرمودند، چرا یکی دو ماه اخیر ناراحت بود. دیگر ممکن نشد توضیحی بخواهم و جسارت نکردم.»(همان، ص ۲۳۵. ۲۱ شهریور ۵۴). «دیگر مربوط به محمد خاتمی(ارتشبد) نشد مطلبی عرض بکنم. فرمودند، فردا بعد از ظهر گردش می رویم. من خیلی خوشحال شدم که سانحه ارتشبد خاتمی باعث شکستگی شاه نشده است. بعد از ظهر من به مراسم تشییع جنازه [ارتشبد خاتم] نرفتم»(همان، ص ۲۳۷. ۲۲ شهریور ۵۴).«مدتی علیا حضرت شهبانو به حق از بی احتیاطی های شاهنشاه در هواپیما و هلیکوپتر و غیره صحبت فرمودند. یعنی دنباله صحبت مرحوم خاتم این حرف پیش آمد و جای تعجب است که شاهنشاه تکرار فرمودند که این اواخر خاتم وضع روحی متعادلی نداشت»(همان، صص ۲۴۲- ۲۴۱. ۲۶ شهریور ۵۴). «راجع به ارتش و همچنین ارتشبد خاتمی مسائلی فرمودند که به نظرم دیگر خیلی زیاد محرمانه است و باید با من به خاک برود. البته شاهنشاه روی ارتش خیلی حساب می کنند و جزئیات امور ارتش و امرای ارتش و همه چیز را در قلب خود می دانند که واقعا مایه حیرت است. خداوند به این شاه عمر بدهد. اگر این تسلط شاهنشاه به امور داخلی کشور و این جزئیات نبود، نمی دانم امروز کشور ما کجا می بود. و من نمی دانم این بار سنگین اعتماد فوق العاده شاهنشاه را چه گونه باید حمل کنم؟ همیشه در فکر هستم»(همان، ص ۲۵۸. ۳ مهر ۵۴).
شاه: فرمانده نیروی هوایی(دامادم) ۱۰۰ میلیون دلار ثروت داشته، اگر سوء استفاده کرده مصادره شود.
«یکی از دوستان مرا نخست وزیر خواسته بود که در خصوص دارایی مرحوم ارتشبد خاتمی اگر مطلبی می داند، به ایشان بگوید»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص۳۱۳. ۳۰ مهر ۱۳۵۴). «قدری راجع به ثروت ارتشبد[محمد] خاتمی مذاکره شد. ارقامی که در نظر مبارک بود، به نظر من مبالغه آمیز به عرض رسیده بود، حدود ۱۰۰ میلیون دلار. ولی معمولا شاهنشاه بدون مطالعه و تعمق چیزی نمی فرمایند. ولی اعتقاد داشتند اگر مدرکی به دست بیاید، باید به نفع دولت ضبط بشود. ماشاء الله به این بزرگی و عظمت روح این مرد و علاقه[ای] که به کشور دارد که حاضر است خواهرش(زن خاتمی) را فدای منافع کشور کند»(همان، ص ۳۷۷. ۲۱ دی ۱۳۵۴). «در خصوص امور داخلی هم باز نسبت به ثروت مرحوم ارتشبد خاتمی فرمانده سابق نیروی هوایی و سوء استفاده های نیروی دریایی مذاکره شد»(همان، ص ۳۸۳. ۲۲ دی ۵۴).
ولی هرگز هیچ پولی از ثروت ارتشبد خاتمی ضبط نشد، چون میزان فاسد مالی سران رژیم و خاندان سلطنتی بسیار زیاد و این امری عادی بود.
شاه: این دختره پدرسوخته خوشگل که شهبانو، مادرش، مردم و خودش می گفتند زن من شده است را انداختیم به گردن ارتشبد خاتمی، داماد خودمان. شهبانو هم کاملا باورش شده است.
«فرمودند راستی فلانی علیا حضرت شهبانو کاملا متقاعد شده و باور کرده اند که این دختره[ای] که مردم با حرف به ریش ما چسباندند، دوست ارتشبد خاتم، فرمانده نیروی هوایی، است. تا جایی که به من می گویند ما چرا برای خاتم باید این همه فداکاری بکنیم؟ عرض کردم چه بهتر! یکی از مشکلات اساسی ما حل شد، که علیا حضرت کلافه نشوند. حقیقت این است که شاهنشاه چند دفعه این دختر را دیده بودند[و با او گردش رفته بودند]، ولی بعد که مرخص شد، خاتم دلباخته او شد و چون چندین دفعه با هلیکوپتر و اتومبیل اسکورت او را جا به جا کرد، مردم خیال کردند زن شاه است. به خصوص که خیلی هم خوشگل است و به علاوه صاحب ادعا و جاه طلب و خودش را لانسه کرد»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۱۴۸. ۱۰ شهریور ۱۳۵۲). «بعد در مورد این که چه طور علیا حضرت شهبانو قبول کردند که موضوع آن دختر که گفتند زن شاه شده دروغ است و او رفیق ارتشبد خاتم شوهر خواهر اعلیحضرت همایونی است، فرمودند، چند شب علیا حضرت به منزل خاتم تلفن کرده، جواب داده اند والاحضرت فاطمه که در لندن هستند، خاتم هم دو بعد از نصف شب به منزل خواهد آمد و علیا حضرت از این مسئله خیلی خوشحال شده یقین کرده اند که خاتم مشغول الواطی است، به هر صورت مدتی خندیدیم که ماشاء الله اقبال شاهنشاه بلند است»(همان، ص ۱۶۹. ۲۵ شهریور ۵۲).
فرمانده نیروهای می گوید توان جذب این همه جنگنده که خریداری می شود را نداریم، اما جرئت نمی کند به شاه بگوید و از من می خواهد به عرض همایونی برسانم.
«چندی قبل فرمانده نیروی هوایی به من گفته بود به عرض برسانم این همه خرید هواپیما را نمی تواند جذب کند، یعنی به این تناسب امکان تربیت پرسنل و خلبان نداریم و کیفیت کار آنها کم می شود. منتها جرئت نمی کند این مطلب را به شاه عرض کند، در صورتی که خودش شوهر خواهر شاه است. از من تقاضا کرده بود که یک وقتی به تناسب به عرض برسانم. من هم هرچه فکر کردم نمی توانستم عرض بکنم چون اولا به من مربوط نبود، ثانیا مطلبی بود که شاه را جدا ناراحت می کرد. از طرفی هم من وظیفه مملکتی دارم که این مسائل را به هر قیمت شده عرض کنم»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۲۰۹. ۱۶ مهر ۱۳۵۳).
شاه: به آمریکاییها بگو نمی توانید در ایران حکومت نوکر به وجود بیاورید. با میلیون ها سرباز و میلیاردها دلار هم نمی توانید در همسایگی روس ها از این گُه ها بخورید.
«فرمودند…در این جا هم شپشهای لحاف کهنه مثل[علی] امینی و الهیار صالح و[مظفر] بقائی و امثالهم، به راه افتاده و در باغهای دور دست ملاقات می کنند. عرض کردم، به نظر غلام سر بی صاحب می تراشند، مگر آمریکاییها دیوانه شده باشند که وضع موجود را به هم بریزند. فرمودند، حتی امینی گفته تابستان داغی در پیش داریم. به این جهت من که هر سال تابستان به اروپا می رفتم، می خواهم امسال در ایران بمانم. عرض کردم، بازهم غلام در نظر خودم صائب هستم…فرمودند، باید این مطالب را به سفیر جدید آمریکا حالی بکنی. عرض کردم، در خصوص آخوندها که فکر کرده بودم او را حال بیاورم و نفوذ آخوند شپشو را برایش بگویم. در این موارد هم ببینم چه پیش می آید، البته صحبت خواهم کرد. فرمودند، باید به آمریکاییها حالی بکنی که این جا نمی توانند حکومت نوکر به وجود بیاورند. بر فرض چنین غلطی کردند، برای آنها به قیمت میلیونها سرباز و میلیاردها دلار تمام می شود. مگر در همسایگی شوروی، آمریکا می تواند از این گُه ها بخورد؟ عرض کردم، خودشان هم البته توجه دارند و این قدر هم احمق نیستند. ولی به هرحال سعی در برقراری رابطه را با طبقات مختلف دارند»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۴۵۸- ۴۵۷. ۱۰ خرداد ۱۳۵۶).
شاه: عربستان سعودی نوکر آمریکاست و هرچه آمریکا دستور بدهد اطاعت می کند. به همین خاطر به خودش، به اوپک و به ایران خیانت می کند. بگو که حکومت فاسد ناقض حقوق بشر عربستان سعودی برای یک دزدی کوچک دست می برد، اما رسانه های آمریکا به جای آن ایران را محکوم می کنند. این مردکه- پادشاه سعودی- فکر می کند من هم نوه کور خودش هستم.
«فرمودند، اولا که [عربستان سعودی] ملتی نیست. ثانیا بدبختها یواشکی به ما گفته اند که هیچ نوع قدرتی در مقابل آمریکا ندارند. به صورت ظاهر یک حکومتی هستند، ولی می دانند که اگر یک ذره از اطاعت دستورات واشینگتن سرپیچی کنند، یا کشته می شوند یا مفتضح. با این همه فساد و کثافتی که دارند، راهی جز اطاعت ندارند»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۳۶۶.۴ دی ۱۳۵۵). «بی بی سی شنیدم که عربستان سعودی تولید خودش را به نزدیک ۱۱ میلیون تن بشکه در روز خواهد رساند و این برای کوبیدن رقباست(حالا ۹ میلون است). هیچ از این خبر خوششان نیامد. فرمودند، این خیانت هم به خودشان و هم به اوپک است. عرض کردم، بازهم نمی تواند خیلی صدمه بزند، در سی و چند میلیون بشکه تولید اوپک. فرمودند، فرق نمی کند، به هر حال خیانت و صدمه است»(همان، ص ۳۷۶. ۷ دی ۵۵). «فرمودند [در سخنرانیت] به عربستان سعودی حمله کن و بگو اینها که هرگز حقوق بشر را رعایت نکرده و نمی کنند و برای دزدی ساده دست می برند، روزنامه های آمریکا حرفی از آنها نمی زنند، ولی ما ناقض حقوق بشر هستیم. عرض کردم، آیا مصلحت است غلام که وزیر دربار شاهنشاه هستم، چنین [حمله ای] بکنم؟ فرمودند، عیبی ندارد، پدرسوخته ها، هم به خودشان و هم به ما، خیانت کردند»(همان، ص ۳۸۲. ۱۱ دی ۵۵). «از جواب ملک خالد نه فقط خوششان نیامد، بلکه عصبانی شدند. رمودند….مردکه(ملک خالد) مثل این که به نوه کورش نصیحت می کند! من و رئیس جمهور ونزوئلا خواسته ایم تا اول ژانویه نرخها ترقی نکند، او می گوید سال آینده هم باید بی تغییر بشود»(همان، ص ۴۱۵. ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۶). «صبح شرفیاب شدم…بازهم فحشی نثار عربستان سعودی فرمودند که مردکه خیال می کند به نوه کور خودش درس می دهد»(همان، ص ۴۳۷ . ۲۹ اردیبهشت ۵۶). «خبری از نیوزویک در مورد افزایش تولید عربستان سعودی بود که به نظر مبارک رساندم. عرض کردم، این که با تشکری که شاهنشاه و رئیس جمهور ونزوئلا از پادشاه عربستان به خاطر اضافه نکردن تولید فرمودید، مغایرت دارد. فرمودند، خوب هر چه آمریکاییها به آنها دستور بدهند، اطاعت می کنند. چه باید کرد؟»(همان، ص ۴۴۴. ۲ خرداد ۵۶). «فرمودند، گویا جبهه[هوای گرم] عربستان باز به ایران آمده است. از این پدر سوخته عربها جز ضرر و زیان چیزی نداریم»(همان، ص ۴۷۵. ۱۷ خرداد ۵۶). «عرض کردم کارتر اظهار خوشوقتی از روابط با سعودی کرده است. فرمودند، البته هر کسی نوکرش را دوست دارد!»(همان، ص ۴۷۶. ۱۸ خرداد ۵۶).
شاه: عربستان سعودی پنجاه و یکمین ایالت آمریکاست و کاملا در اختیار دولت آمریکاست. همین که سیاست شیطنت آمیزی- به خصوص در خلیج فارس- نداشته باشد، باید ممنون بود. هیچ اقدام مثبتی در هیچ زمینه ای نمی توان از سعودی ها انتظار داشت.
«سر شام رفتم. شاهنشاه فرمودند حالا زکی یمانی [وزیر نفت عربستان]برای ما شاخ و شانه می کشد که تا او نخواهد، کسی نمی تواند قیمت نفت را بالا ببرد»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۱۲۶. ۸ خرداد ۱۳۵۵).«عرض کردم، سفیر آمریکا به عرض مبارک می رساند آیا پس از مسافرت ملک خالد[پادشاه عربستان در ۳ خرداد به تهران] مطلبی هست که او باید به واشنگتن اطلاع دهد؟ فرمودند، بگو تقریبا هیچ، خودش که حرفی نمی زند. ما با هم کلیاتی صحبت کردیم، وزیر خارجه اش هم کلیاتی با وزیر خارجه ما صحبت کرده بود. البته من مطالبم را قبلا به روزنامه عکاظ گفته بودم که منتشر هم شد. درباره سعودی ها همین قدر سیاست مخالف و مضری اتخاذ نکنند، باید راضی بود. انتظار همکاری یا تعهد آنها به یک سیاست مثبت غیر ممکن به نظر می رسد. همین که سیاست شیطنت آمیزی به خصوص در خلیج فارس اتخاذ نکنند، باید ممنون بود. عرض کردم، در مسئله نفت هم به نظر می رسد که کاملا شیطنت کردند. شاهنشاه لبخندی زدند، فرمودند، نه! ما جبهه گیری نکردیم، یعنی نخواستیم قبل از انتخابات آمریکا و حتی ایتالیا، دنیا را به یک التهاب تازه دچار کنیم. به سفیر آمریکا بگو، این تصمیم را گذاشتیم به اول ژانویه. ما که جبهه گیری نکردیم، عربستان هم که در اختیار شماست، پس کار معوق ماند. شما هم لابد از خدا می خواهید. به علاوه عربستان پنجاه و یکمین ایالت خود شماست. بعد فرمودند، این مطلب را نگوئی، ولی من این را به سفیر انگلیس گفتم، تقریبا تأیید کرد! عرض کردم، تا این منبع زرخیز را دارد، باید طور دیگر گفت. فرمودند، چه طور؟ عرض کردم، تمام آمریکا پنجاه و یکمین ایالت عربستان است. خندیدند» (همان، صص ۱۲۷- ۱۲۶. ۹ خرداد ۵۵).
آمریکایی های احمق حرمزاده خیال می کنند با نوکری عربستان سعودی هر گهی می توانند بخورند. ما هم خدمت دهان مردکه (رییس جمهور آمریکا) رسیدیم. کیسینجر هم مادر قحبه عجیبی است.
«فرمودند؛ این احمقها؛ آمریکاییها؛ خیال می کنند به دست عربستان سعودی چون نفت زیاد دارد هر گهی می خواهند می توانند بخورند»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۱۹۷، ۱ شهریور ۱۳۵۴).«دو سه نامه از فورد و کیسینجر رسید که مرا به شدت نگران کرد. یعنی متاسفانه حدس من متاسفانه درست از کار در می آید که آمریکاییها از ترقی قیمت نفت به هیچ وجه راضی نیستند….من به نوبه خود از روابط با آمریکا نگرانم؛ به خصوص که مطبوعات آمریکا هم با ما رابطه خوب ندارند(به علت آن که ما حالا از اعراب زیاد پشتیبانی می کنیم)»(همان، ص ۳۲۵، ۱۹ شهریور ۱۳۵۴). «بازهم پیام شاهنشاه را در جواب فورد خواندم. راستی و از تمام قلب به شاه دعا کردم. بالاخره شاهنشاه ما به جایی رسیده که با شجاعت مشت به دهن رییس جمهوری آمریکا بکوبد»(همان، ص ۲۳۲، ۲۰ شهریور ۱۳۵۴). «البته اغلب آمریکاییها احمقند به استثنا این حرمزاده کیسینجر»(همان، ص ۲۳۳، ۲۱ شهریور ۱۳۵۴). «فرمودند؛ دیدی این فورد احمق به ما چه نوشت؟ عرض کردم شاهنشاه هم که حسابش را رسیدند. فرمودند؛ آخر چرا نوشت؛ چرا باید چنین چیزی بنویسد؟ عرض کردم سابقا به عرض رساندم که این مکاتبات و آمدن و رفت و سعودیها به دستور آنهاست؛ تیر آنها به سنگ خورد؛ خودش مستقیما اقدام کرد. فرمودند؛ خوب کاری نمی توانند بکنند؟ ما به نیکسون صد برابر سخت تر از این جواب دادیم؛ در صورتی که آن وقت قیمت نفت را پنج برابر کردیم و حالا فقط می خواهیم ۱۵ تا ۲۰ درصد آن را بالا ببریم….فرمودند؛ نمی دانم این کار سایمون یا حرمزاده کیسینجر است؟ عرض کردم سایمون احمق است؛ حرفهایش را می زند ولی کیسینجر معلوم نیست حرفهایش را صریح بزند. فرمودند؛ کیسینجر در[کنفرانس شمال- جنوب] هم به ما حمله سخت کرده [جمشید] آموزگار جواب محکم و عالی داده»( همان، صص ۲۳۷- ۲۳۶. ۲۲ شهریور ۱۳۵۴). «شاهنشاه فرمودند؛ واقعاْ آمریکا خر تو خر عجیبی است[اشاره به نزاع های سنا و رییس جمهور در مورد سیاست خارجی]. ما را ببین که باید متکای ما اینها باشند. ضمنا کیسینجر هم مادر قحبه عجیبی است»( همان، ص ۲۴۹. ۳۱ شهریور ۱۳۵۴).«فرمودند، مردکه[فورد] می گوید من جواب ملت آمریکا را چه بدهم؟ و هیچ نمی اندیشد به این که آخر من جواب ملت ایران را چه باید بدهم؟»(همان، ص ۲۵۴. ۲ مهر ۵۴).
شاه: باید خدا را شکر کنیم که یک خرتر از جیمی کارتر نامزد ریاست جمهوری حزب دموکرات آمریکا نیست.
«فرمودند، من یک مطلب مهمتری [در مصاحبه با دیلی تلگراف] گفتم و آن این بود که اگر آمریکا با فروش اسلحه به ما موافقت نکند، معلوم می شود با روسها دنیا را تقسیم کرده اند. عرض کردم، البته فرمایش بسیار مهمی است، ولی چه خوب می بود این کار را می کردند و همه راحت می شدیم و از تهیه اسلحه فارغ. فرمودند، اگر ما را به روسها می دادند چی؟ عرض کردم، خیلی بعید است که آمریکاییها راضی بشوند این سد و این زنجیر ترکیه – ایران شکسته شود. فرمودند، معلوم نیست اگر قرار تقسیم شود، چه بکنند. مگر انگلیسیها ایران را با روسها تقسیم نکردند. بیشتر آن را به روسیه دادند و خود به همان جنوب شرقی ایران که مرز بلافاصله هند بود راضی شدند…عرض کردم، در مجله نیوزویک خبری خواندم که جیمی کارتر می گوید آیا آمریکا می تواند هم قهرمان اول صلح در جهان باشد و هم بزرگترین تهیه کننده سلاحهای جنگی؟ معلوم می شود این مردکه بادام زمینی فروش، دیوانه شده است و خوشبختانه فورد به او حمله شدیدی کرده است. فرمودند، اولا اینها حرفهای تبلیغاتی[انتخاباتی] است. ثانیا باید شکر کنیم که یک خرتر از این کاندید حزب دموکرات نیست»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۲۲۳- ۲۲۲. ۱۱ شهریور ۱۳۵۵).
اسارت ما را ببین، سه تا پسره گُه جُعلق کونی آمریکایی باید تصمیم بگیرند که آمریکا به ما سلاح بفروشد یا نه؟
«جریان مسافرت نمایندگان سناتورها [ی آمریکا] را که در مورد فلسفه و لزوم فروش اسلحه به ایران مطالعه می کنند و رفتن آنها به بندر عباس و ترتیبی را که داده بودم، عرض کردم که آنها را مجموعا اداره کردیم و فکر نمی کنم گزارش نامناسبی بدهند. ضمن اظهار خوشوقتی، خندیدند. فرمودند، ما را ببین که اسیر چه گُه هایی هستیم. سه تا پسره جُعلق کونی راجع به سرنوشت ما باید تصمیم بگیرند. تازه اگر اینها بگویند خیر، آمریکا نباید به ایران اسلحه بدهد، مگر ما چلاقیم؟ از جای دیگر می خریم»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۴۹۸- ۴۹۷. ۲۲ اسفند ۱۳۵۴).
شاه: اسراییل از اردن به عنوان دیوار حائل در برابر عراق و سوریه استفاده می کند. اگر این فایده را نداشته باشد، ظرف چند ساعت این کشور را اشغال خواهد کرد.
«فرمودند…به بیچاره ملک حسین[پادشاه اردن] یک مطلب را نمی توان گفت و من هم در مانده ام که چه طور این احساس خودم را به او بگویم؟ عرض کردم مطلب چیست؟ فرمودند، اسراییل تا وقتی رعایت حسین را می کند که از او نترسد و وحشتی نداشته باشد. در حقیقت اردن را یک دولت میانگیر بداند که مانع بین عراق و اسراییل و تا حدی سوریه و اسراییل باشد. اما کوچکترین نگرانی از اردن بدبخت پیدا کند، از میان بردن آن بسیار سهل و آسان است، زیرا اردن که ارتفاعات جولان را ندارد. یک دشت صاف را قدرت آتش و هواپیمایی اسراییل در چند ساعت تصرف می کند و بیچاره اردن هیچ عملی نمی تواند بکند، به خصوص که دیگر از مصر کمکی به او نخواهد رسید.»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۱۰۵. ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵).
شاه: هویدای احمق و دیگران فکر می کنند حق دارند کابینه تعیین کنند. جلوی فضولی همه شان را گرفتم و نخست وزیر هم خودش را سریع تطبیق می دهد. چون….گشاد است.
«ساعت ۱۲ هویدا دولت جدید را بدون کوچکترین تغییری(یعنی تمام وزرای سابق) معرفی کرد. صحبت تغییر خیلی از وزرا در پیش بود، زیرا هویدا می خواست به این صورت دولت جدید خودش را توجیه نماید. ولی گویا دیشب شاهنشاه امر فرموده اند هیچ تغییری لازم نیست. من می دانم علت این امریه چیست. چون هویدا مرد بسیار ضعیفی است، چند وزیر را علیا حضرت شهبانو و چند نفر وزیر دیگر را والاحضرت فاطمه و چند تن دیگر از دوستان او تحمیل کرده اند. شاهنشاه هیچ خوششان نیامد، فرمودند، ابدا تغییری لازم نیست و امروز هم نطق شدیدی فرمودند که هویدا و همه را خیط کردند. بعدازظهر که من در دانشگاه عالی ستاد هویدا را دیدم، بی نهایت پکر و کسل بود، چون تغییرات را به همه گفته بود و عجیب غافلگیر شده است»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۵۰. ۳۱ شهریور ۵۴). «عرض کردم شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندند. فرمودند، چه طور؟ عرض کردم همه منتظر بودند که دولت هویدا ترمیم بزرگی بشود، نه تنها شاهنشاه جلوی آن را گرفتید و فرمودید فضولی موقوف، آنهایی که این خیال پلوها را برای خود پخته بودند که دولت را در دست بگیرند، به کلی مأیوس فرمودید. فرمودند، احمقها هر کسی برای خودش خیالی می کند. این کار لازم بود. من عرض کردم بسیار هم لازم بود….عرض کردم…غلام دیروز در دانشگاه جنگ نخست وزیر را هم خیلی پکر دیدم. فرمودند، نه، خیلی با نرمش است، فوری خودش را تطبیق می دهد. عرض کردم این را اگر جسارت نکنم…گشادی می گویند. بعد از دبیر کلی حزب ایران نوین، با آن طمطراق، بلافاصله دبیرکل حزب رستاخیز شدن، بعد از شکست انتخاباتی ۹۰ درصد اعضای حزب سابق ایران نوین باز هم به صورت نخست وزیر باقی ماندن و حالا هم بعد از تصمیم بر تغییر صدی نود اعضای کابینه با همه آنها باقی ماندن، جز…گشادی چه اسمی می تواند داشته باشد؟ دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند ولی لبخند خیلی پر معنی زدند»(همان، ص ۲۵۳- ۲۵۱. اول مهر ۵۴).
شاه: هویدا هیچ گهی نمی تواند بشود و به او بگو که گه خورده که گله مند است.
«بازهم صحبت حزب [رستاخیز] شد. عرض کردم استقبال مردم عجیب است و نخست وزیر هم خیلی پکر است. فرمودند چرا؟ عرض کردم آخر ایران نوین(حزب اکثریت) ادعای اکثریت قاطع بین مردم ایران داشت و شاید هم حساب های دیگر؛ کسی چه می داند. فرمودند البته آدم باهوشی است و مطمئن هستم که هیچ گهی نمی تواند بشود؛ ولی یک هزارم هم ممکن بود برای خودش خیالهایی بپروراند» (خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۳۴۷). «رییس دانشگاه تهران[هوشنگ نهاوندی] کاغذی به من نوشته بود که چون استادان شکایت از کمی حقوق خود را به پیشگاه همایونی تقدیم داشته اند؛ نخست وزیر گله مند است. فرمودند نخست وزیر گه خورده که گله مند است؛ همین طور بگو» (خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۱۲۰).
شاه:هیچ کس جز من در سیاست خارجی حق مداخله ندارد. نخست وزیر و وزرای خر هم به درد سفر خارجی با من نمی خورند.
«فرمودند به وزارت خارجه گفته ام که هیچ مقامی غیر از خود من حق ندارد در کارهای وزارت خارجه مداخله بکند، حتی گفته ام برادر هویدا که نماینده ما در سازمان ملل است، حق ندارد به نخست وزیر گزارش بدهد، حتی تلفنی بکند. او را هم توبیخ کردم که چرا به برادرت گزارشهای وزارت خارجه را می دهی؟ (معلوم نیست این دو برادر چه غلطی کرده اند که این طور آبروی آنها بر باد می رود).»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۶۷).»باری دوباره کارهای فوری را به عرض رساندم: ترتیب سفر پاکستان و الجزایر و ملتزمین رکاب. عرض کردم باید در الجزیره هیأت مطلعی مرکب از وزیر اقتصادُ رییس بانک مرکزیُ دکتر فلاحُ وزیر کشور(مسول اوپک) و یک عده کارشناس باشند. فرمودند این خرها چه فایده دارند؟ عرض کردم خر و هرچه باشند لازم است باشند.»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۳۲۵).
علم به واتیکان: من به یک دیکتاتور قدرتمند که خودش را وقف مردم و کشور کرده خدمت می کنم. ما دموکراسی لعنتی غرب را نمی خواهیم.
«شام هم به سفارت واتیکان رفتم. در آن جا مهمانی کوچک خصوصی به افتخار من داده بودند. بعد از شام، صحبت از رژیم و وضع اجتماعی ایران شد و من به صراحت گفتم که من می دانم به یک دیکتاتور قدرتمند خدمت می کنم. این مطلب را هم پنهان نمی کنم. چیزی که هست، خودم می دانم که این دیکتاتور جز خدمت به مردم و کشور هیچ نظری ندارد و واقعاً خودش را وقف کشور کرده است. اگر ما وضع ترکیه را می داشتیم که این دموکراسی لعنتی را تقلید کرده اند، آیا خوب بود؟ سفیر جدید ترکیه که حضور داشت…حرفهای مرا کاملاً تصدیق کرد»(خاطرات علم، جلد دوم، صص ۳۶۵- ۳۶۴.۳۰ آذر ۱۳۵۱).
شاه: جنبش دانشجویی ۹۶۸ فرانسه توطئه آمریکایی ها و یهودی هاست. ما باید سریع در دانشگاه ها اصلاحاتی انجام دهیم که گرفتار این نوع جنبش ها نشویم. تمامی روسای دانشگاه ها سریع استعفا بدهند تا رئیس جدید به جای آنها منصوب کنم. وقتی همه روسای دانشگاه ها و اساتید را خودم منصوب می کنم، دیگر رئیس دانشگاه حق عزل استاد را ندارد.
«شاهنشاه معتقدند کار فرانسه[جنبش دانشجویی ۱۹۶۸] زیر سر یهودیها و آمریکاییهاست. تعجب می کنم، زیرا کمونیستها دست دارند و دست قوی دارند، کم کم معلوم می شود.»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۳۰۶. ۸ خرداد ۱۳۴۷). «فرمودند، باید یک رفورمی بکنیم و به دانشجویان قبل از آن که خودشان بخواهند، حق اظهار عقیده در امور دانشگاه بدهیم [تا مانند فرانسه جنبش ۱۹۶۸ راه نیندازند]. عرض کردم، سال گذشته این برنامه را در دانشگاه پهلوی فرستادم، تصویب نفرمودید. از بس شاهنشاه با انصاف است فرمودند، مثل این که اشتباه کردم، نظر شما صحیح بود»(همان، ص ۳۰۸. ۹ خرداد ۴۷). «فرمودند، خیال کرده ام همه روسای دانشگاه ها وسط تابستان استعفا بدهند که اشخاص دیگری را انتخاب کنم. عرض کردم، عیبی ندارد. چون خودم رئیس دانشگاه پهلوی هستم، نتوانستم حرفی بزنم»(همان، ص ۳۲۴. ۱۱ تیر ۴۷). «راجع به استادی که [فضل الله رضا]رئیس جدید دانشگاه آریامهر، از آن جا اخراج کرده است، فرمودند، سئوال کن چرا چنین کاری کرده است. در صورتی که هم آن استاد و هم خود رئیس دانشگاه را ما تعیین کرده بودیم، حق نداشت چنین کاری بکند. عرض کردم، وقتی رئیس دانشگاه انتخاب می فرمایید، این مسائل حق مسلم اوست، نباید مواخده بشود. از این عرض من به هیچ وجه خوششان نیامد، ولی چیزی نفرمودند»(همان، ص ۳۲۵. ۱۳ تیر ۴۷).
شاه: نیروی هوایی هواپیماهای نظامی را به رنگ هواپیمای ولیعهد در آورد تا معظم له متقاعد شوند.
«عرض دیگرم در خصوص رنگ هواپیمای مشقی والاحضرت همایونی بود که نیروی هوایی استدعا کرده بود به رنگ هواپیمای نظامی درآید. معلوم بود شاهنشاه در این خصوص با والاحضرت همایونی صحبت کرده اند و نتوانسته اند ایشان را متقاعد بکنند. چون فوری جواب فرمودند، هواپیماهای مشقی نظامی را به رنگ هواپیمای ولیعهد بکنند که همه یک جور بشود. از این جا معلوم می شود که تا چه اندازه خاطر ولیعهد را گرامی می دارند» (خاطرات علم، جلد پنجمُ ، ص ۱۵۷).«صبح شرفیاب شدم. ابتدا درباره رنگ هواپیمای والاحضرت همایونی عرض کردم که فرمانده نیروی هوایی عرض می کند چون جریان را که به عرض می رساندم احساس کردم که موافقت فرموده اند؛ در همین چند روزه غیبت معظم له هواپیما را به رنگ ارتشی در آوردم. حال اگر امر می فرمایید؛ عوض کنم. فرمودند، خیر، دیگر همین خوب است»(خاطرات علم، جلد پنجمُ ، ص ۱۶۰).
شاه: به این روزنامه های جاکش بی حیا بگو چرا خبر پرواز ولیعهد کشور را منتشر نکردند؟
«در مورد پرواز والاحضرت همایونی؛ من عرض کردم مثل این که فرمودید سر و صدایی نشود، به این جهت من هم عریضه تبریکی که به والاحضرت عرض کردم نمی فرستم. فرمودند برعکس بفرستید، خود روزنامه ها چیزی ننوشتند. به این جاکش ها بگو، پرواز ولیعهد کشور حتی از خبر یک چاقوکشی هم کمتر است که هیچ نمی نویسید؟ نمی خواهیم فشار بیاوریم، بالاخره حیای گربه کجاست؟»(خاطرات علم، جلد چهارم ، ص ۸۳).
بچه های آمریکایی کنار مظفر بقایی گوزیده اند و او بوی آن را استشمام کرده و اعلامیه علیه حزب رستاخیز و تمرکز قدرت در دست ما داده است.
«فرمودند؛ اعلامیه دکتر[مظفرّ] بقایی رییس حزب زحمتکشان را که اصلا وجود خارجی ندارد بر علیه نهضت ملی[حزب رستاخیز] دیدی؟[که نوشته تمرکز امور در یک فرد برای کشور خطرناک است] عرض کردم؛ بلی دیدم…فرمودند؛ لابد این بچه های آمریکایی که چند روز پیش از این می گفتند دموکراسی در ایران مردُ گوزی در حول و حوش بقایی داده اند و ایشان بوی آن را استشمام کرده؛ وگرنه ۱۴ سال است که دیگر اثری از حزب دکتر مفظر بقایی رییس حزب زحمتکشان نیست»(خاطرات علم؛ جلد پنجمُ ص ۴۸).
اسدالله علم: حسن تقی زاده معلونِ د…مذبذبِ دو رو عوام فریب خبیث بدطینت نوکر حلقه به گوش انگلستان و یکی از سرحلقه های فراماسون در ایران، گفت من در قضیه نفت آلت رضا شاه بودم و حیف از آلت رضا شاه. شاهنشاه خندیدند.
«[حسن] تقی زاده رئیس اسبق مجلس سنا هم فوت شد. تقی زاده از مشروطه خواهان صدر مشروطیت بود. مدتی هم در دستگاه رضا شاه کار کرد. بی اندازه خبیث و بد طینت و نوکر حلقه به گوش انگلستان و یکی از سر حلقه های فراماسون ایران بود. بعد از آن که رضا شاه از ایران رفت، تقی زاده که مدتی مغضوب شاه بود، مجددا به صحنه سیاست وارد و وکیل مجلس شد. روزی در مجلس به قرارداد نفت که در زمان رضا شاه تجدید شده بود، وسیله دکتر مصدق حمله شدید شد(تقی زاده در آن تاریخ وزیر مالیه رضا شاه بوده است). این مرد به جای آن که به پا خیزد و مردانه از رضا شاه دفاع کند، بلند شد و گفت تقصیر نداشتم، زیرا آلت فعل بودم! در آن تاریخ دیکتاتوری من چه می توانستم بکنم؟ تو پدرسگ اگر می دانستی قرارداد بد است و اسیر چنگ دیکتاتور( به قول خودت) هستی، چرا در دستگاه دیکتاتور خدمتی می کردی؟ من از آن تاریخ از این مرد نفرت داشتم و هر کجا با هم برخورد می کردیم، غیر دوستانه بود» (خاطرات علم، جلد اول، صص ۳۵۸- ۳۵۷. ۵ بهمن ۱۳۴۸). «قدری[با شاهنشاه] از گذشته ها صحبت کردیم که چه طور رجال ما همه چیز را از چشم انگلیسیها می دیدند و به این نتیجه رسیدیم که تقی زاده از همه پدرسوخته تر بود، زیرا به ظاهر طور دیگر وانمود می کرد و می خواست خیلی طرفدار ملت جلوه کند»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۳۶۴. ۲۹ آذر ۱۳۵۱). «بعد معلوم شد سناتورهای محترم اِغوای رئیس مجلس سنای محترم،[حسن] تقی زاده معلونِ د…مذبذبِ دو رو و عوام فریب، آزادیخواه صدر مشروطیت(!) که بالاخره هم گفت من در قضیه نفت آلت رضا شاه بودم و حیف از آلت رضا شاه(شاهنشاه خندیدند، چون خیلی عصبانی شده بودم) به علت آن که دوست او سرلشکر بازنشسته [آقا بزرگ] مهنا که عضو فراماسون هم هست و قدری در این مسئله ضرر مالی می بیند، از تصویب این طرح جلوگیری می کند. تا آن که مطلب را به عرض رساندم و به مرحوم[محمود] جم هیپوکریت بالاخره پیام فرمودید که اگر این طرح [خرید زمین های اطراف برای احداث بولوار الیزابت) نگذرد، شما در آینده سناتور نخواهید بود، آن وقت گذشت. فرمودند، بلی یادم هست»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۳۲۰- ۳۱۹، ۲۹ آبان ۱۳۵۵).
در سال ۱۳۲۷(۱۹۴۸) هنگامی که دولت، برپایه قانون استیفای حقوق ایران از نفت جنوب، آغاز به تجدید مذاکره با شرکت نفت انگلیس و ایران کرده بود، تقی زاده در مجلس شورای ملی درباره جریان تجدید قرارداد با شرکت نامبرده در ۱۳۱۲ (۱۹۳۳) گفت که هیئت نمایندگی ایران به هیچ رو موافق با آن قرارداد نبود و «من شخصا هیچ وقت راضی به تمدید قرار داد نبودم و دیگران هم نبودند و اگر قصوری در این کار یا اشتباهی بوده، تقصیر آلت فعل نبوده، بلکه تقصیر فاعل بود که بدبختانه اشتباهی کرد و نتوانست برگردد…». این گفته را برخی به ریشخند گرفتند، ولی یکی از پژوهشگرانی که به تازگی کتاب جامعی درباره ملی شدن نفت نوشته، معتقد است تقی زاده با این سخنان از خود شهامت اخلاقی نشان داد و دست دولت را برای تجدید نظر در قرارداد ۱۳۱۲ نیرومندتر کرد(ن.ک. به: محمد علی موحد، «خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران» ج اول، ص ۸۳)»(همان، ص ۳۲۰).
سگ اعلیحضرت دهانش را در ظرف غذای همه سران حکومت می کند و هیچ کس جرأت اعتراض ندارد. فقط یک بار شهبانو جرأت کرد و مانع او شد و گفت من مانند دیگران تملق سگ شما را نمی گویم.
«سر شام رفتم…توله سگ دانمارکی شاهنشاه که بسیار بزرگ شده، میز شام را تمام به هم ریخت و همه را بسیار خنداند»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۱۵۶. ۱۱ تیر ۱۳۵۴).«سر شام رفتم، مطلب مهمی نبود. فقط علیا حضرت شهبانو جلوی شیطنت های سگ بزرگ شاهنشاه را جدا گرفتند که سر به پشقاب همه می زند. شاهنشاه فرمودند، چرا این طوری می کنی؟ جواب دادند همه به این سگ هم تملق می گویند، تنها من نمی خواهم این کار را کرده باشم. نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان؟»(همان، صص ۴۹۵- ۴۹۴. ۱۶ اسفند ۵۴).
شاه: لابی اسراییل بر همه رسانه های آمریکا و دولت این کشور سیطره دارد.
«والاس: شاه معتقد است که نفوذ لابی یهودیها در آمریکا تا بالاترین سطح میرود. اعلی حضرت شما به طور قطع منظورتان این نیست که نفوذ لابی اسرائیل در آمریکا حتی بر روی رئیس جمهور آمریکا نیز وجود دارد؟
شاه: نه دقیقاً، ولی نفوذ آنها حتی بیش از آن که به نفع اسرائیل باشد، وجود دارد.
والاس: شما معتقد هستید که نفوذ لابی یهودیها در آمریکا حتی بیشتر از آن است که به نفع خود اسرائیل باشد؟
شاه: بله من چنین فکر میکنم. بعضی مواقع آنها برخلاف منافع اسرائیل عمل میکنند. آدمهای زیادی را این طرف و آن طرف پرتاب میکنند.
والاس: چرا رئیس جمهور آمریکا باید به لابی یهودیها این اندازه توجه کند؟
شاه: برای این که آنها بسیار قوی هستند.
والاس: قوی به چه معنا؟
شاه: بسیاری از امور را آنها تحت کنترل خودشان دارند.
والاس: چه اموری را کنترل میکنند؟
شاه: روزنامه ها، رسانه ها، بانک ها…
والاس: اعلی حضرت!؟!؟!؟
شاه: امور مالی، و اجازه دهید دیگر ادامه ندهم.
والاس: یک دقیقه عذر میخواهم. شما باور دارید که باهماد/باهمستان یهودیها در آمریکا این قدر قدرت دارد که رسانهها را مجبور میکند که نقطه نظرهای آنان را در مورد سیاست خارجی منعکس کند؟
شاه: بله.
والاس: پس ماها صادقانه گزارش نمیدهیم؟
شاه: لطفاً مسائل را با هم قاطی نکنید. من نگفتم همه رسانه ها، من گفتم بعضی از رسانه ها. من میگویم که در بعضی رسانهها آنها آدمهایی دارند، نه همه رسانه ها. بعضی از رسانهها فقط نقطه نظرات آنها را منعکس میکنند.
والاس: خوب به عنوان مثال نیویورک تایمز، که صاحبانش خانوادهی یهودی سالزبرگر هستند. آیا شما فکر میکنید که نیویورک تایمز در گزارشها و اخبارش در مورد صهیونیسم، تداوم وجود اسرائیل و رابطه آمریکا با کشورهای عرب جانبدارانه عمل میکند؟
شاه: من باید تمام مقالاتی را که در این مورد نوشته شده…، شما میتوانید این مقالهها را به کامپیوتر بدهید، به شما پاسخ خواهد داد.
والاس: پس شما معتقدید که چنین چیزی هست؟
شاه: اجازه بده ببینیم کامپیوتر چه میگوید؟
والاس: واشنگتن پست چطور؟
شاه: همین طور.
والاس: شبکههای تلویزیونی؟
شاه: بله.
والاس: من باید اقرار کنم که شما مثل همیشه رک و رو راست صحبت میکنید.
شاه: بله، اگر شما این طور فکر میکنید. من همیشه کوشش میکنم که رک و رو راست باشم».
شاه: تمام پدرسوختگی های روزنامه های آمریکا علیه ایران زیر سر اسرائیلی هاست.
«اوری لوبرانی سفیر اسراییل را پذیرفتم و به او [از سوی شاهنشاه] گفتم که من در مورد خبری که در جراید [آمریکا] منتشر شد که [سیروس] پرتوی مدیرکل دربار برای بازرسی کارهای اردشیر زاهدی[سفیر شاهنشاه در آمریکا] به آمریکا رفته است، بسیار ظنین هستم که خود شما داده ایدُ زیرا شما با اردشیر میانه خوبی ندارید و خواسته اید او را خراب کنید. قسم خورد که همچو چیزی نیست. ما خیلی دستپاچه شدیم که مبادا همکاری شما با ما درز بکند. هر طور شد آن را درز گرفتیم. ولی خود آن خبرنگار با اردشیر بد است، این خبر را داد. گفتم باور نمی کنم…مذاکرات با سفیر اسراییل و شوروی را هم عرض کردم. فرمودند، به اسرائیلیها بگو تمام پدرسوختگی روزنامه های آمریکا زیر سر شماست»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۱۴۵- ۱۴۴. ۱۹ خرداد ۱۳۵۵).
«سفیر اسراییل را دیدم…می گفت [برونو] کرایسکی صدر اعظم اتریش که از کشورهای عربی بازدید کرده، به نماینده ما گفته است ترس اعراب از ایران بیش از اسراییل است»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۸۲.۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۵). «به عرض رساندم، به فرموده قرآن مجید:الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً . فرمودند، همین طور است»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۹۲.۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۵).
سفیر آمریکا: من قصد دارم با مقامات نظامی ایران و مسئولان ساواک ملاقات مستقیم بکنم. ملاقات هم کردم.
«ملاقات با نظامیها مسئله مضحکی بود که [سفیر آمریکا در ایران] عنوان کرد. می گفت برای این که بدانم دستگاههای مختلف مستشاری نظامی ما که با شما کار می کنند، خوب یا بد کار می کنند، می خواهم با نظامیهای مسؤول ملاقات کنم، همچنین با ساواک- سازمان امنیت کشور- ارتباط مستقیم برقرار سازم، نظر تو چیست؟ خیلی تعجب کردم. گفتم صحیح به نظر نمی رسد، با وصف این به ششاهنشاه مطلب را عرض می کنم.»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۷۰. ۲۹ تیر ۱۳۵۱).«سه شنبه صبح به نوشهر رفتم. شرفیاب شدم…در مورد ملاقات سفیر آمریکا با مقامات نظامی و ساواک فرمودند، وقتی برگشتی به او بگو، یعنی یک طوری حالی کن، که آنها بدون اجازه دربار که نمی توانند شما را ببینند، بنابراین اگر مطلبی دارید که می خواهید با آنها بگویید، بهتر است یا وقتی شرفیاب می شوید به عرض برسانید، یا به من بگویید.»(همان، ص ۲۷۱. ۲۹ تیر ۵۱). «صبح شرفیاب شدم…کارهای جاری را عرض کردم. منجمله این که سفیر آمریکا به من تلفن کرده است که فرمانده نیروی هوایی را ملاقات می کند. خیلی برآشفتند، که با اجازه چه کسی؟ فوری از فرمانده نیروی هوایی توضیح بخواه! من بعد توضیح خواستم. فرمانده نیروی هوایی، ، ژنرال خاتم، گفت من گفتم باید اجازه داشته باشم. سفیر گفت من مطلب را به وزیر دربار گفته ام. به این جهت موافقت با ملاقات کردم. به هر حال فردا گزارش عرض خواهم کرد.»(همان، ص ۲۸۳. ۲۳ مرداد ۵۱).
ارتش شاهنشاهی به روایت شاه (۲). اعلیحضرت: این نیروی دریایی گُه من و فرمانده….آن حتی یک موشک و توپ را نتوانستند به هدف بزنند.
«صبح برای مانور دریایی حرکت کردیم که با کشتیهای جنگی باید انجام می شد و با کشتی به ابوموسی و تنبها رفتیم. مانور که عبارت از تیراندازی با موشک و توپ به هدفهای دریایی بود و همچنین سرعت عمل کشتیها، شاهنشاه را خوشحال نکرد که بسیار هم عصبانی کرد. چند گلوله توپ به هدفها انداخته شد، یکی نخورد. شاهنشاه خیلی عصبانی شدند و به فرمانده نیروی دریایی فحش دادند. تا عصری حرف نزدند.من هر چه کردم که عرض کنم، نیروی دریایی ما جوان است، تکمیل می شود، شاهنشاه قانع نشدند…فرمودند، من که این قدر با خارجیها لجاجت می کنم و پدرشان را در می آورم، به پشتیبانی اینهاست. اینها هم که این طور گُه از کار در می آیند. آدم نمی داند چه کار کند؟»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۹. ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲)
شاه به آمریکا: من باید سیطره ایران بر خلیج فارس را بر اقیانوس هند گسترش بدهم تا کمک آمریکا باشم و شما در برابر روسها تنها نباشید. حالا شما قیمت ۶ ناوشکن وعده داده شده به ما را از ۷۲۰ میلیون دلار به ۲ میلیارد و ۲۸ میلیون دلار افزایش داده ایم. این طوری ایران نمی تواند قدرت نظامی اقیانوس هند بشود. اتکای ایران هم به آمریکا بی فایده است.
«فرمودند، به سفیر آمریکا بگو، شما ۶ عدد ناوشکنی که قرار بود به ما بدهید، اول گفتید یک عدد ۱۲۰ میلیون دلار می ارزد، بعد گفتید ۲۶۰ میلیون دلار، حالا می گویید ۳۳۸ میلیون دلار[ ۲ میلیارد و ۲۸ میلیون دلار]. مگر در ۳ سال انفلاسیون چه بود؟ به هر صورت با این ترتیب ما نمی توانیم این ناوشکنها را بخریم. ولی این کار شما باعث می شود که در اقیانوس هند خلاء ایجاد[شود] و شما خودتان بمانید با جزیره دیگوگارسیا که از انگلیسیها خریده اید. چون اگر ما قدرت نگیریم، جز نیروی دریایی هند نیروی دیگری(به استثناء روسها) در اقیانوس هند باقی نمی ماند. به هند هم که آمریکا نمی تواند اعتماد و تکیه کند. پاکستان که قدرت چنین خریدها ندارد. ما هم که با نیروی دریایی که شعاع عمل نداشته باشیم، نمی توانیم از خلیج فارس خارج شویم. شما می مانید و خودتان و خدا و در مقابل شما روسها. فرمودند، در برگشتن، فوری سفیر را احضار کن و این مطلب را بگو.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۳۲۸. ۱۶ آبان ۱۳۵۴). «فرمودند، مذاکرات را[با سفیر آمریکا] خوب انجام دادی. باید می گفتی که ما متحد شما هستیم. در اثر نخریدن رزمناوها، حضور ما در اقیانوس هند تأخیر می شود. عرض کردم، اتفاقاً این را هم گفتم، ولی او جواب داد ما هزار درد بی درمان داریم که یکی را هم نمی توانیم علاج کنیم، چه رسد به این کار. باز هم شاهنشاه خندیدند و فرمودند، ما را ببین به چه اشخاصی اتکا می کنیم.»(همان، ص ۴۰۷. ۴ بهمن ۵۴). «فرمودند، مجدداً او[سفیر آمریکا] را احضار کن و بگو…شما برای حضور ما در اقیانوس هند هیچ اعتبار قائل نیستید. تنها کشوری که ممکن است به شما کمک بکند و حتی تعادلی با قوای دریایی هند در اقیانوس هند به وجود بیاورد.»(همان، ص ۴۰۸. ۴ بهمن ۵۴).
شاه: پدر این معامله گری که با معامله تقلبی ۱۵ میلیون دلار خسارت زد را در بیاور. البته خودت می دانی ما با هیچ کس برای فساد برخورد نمی کنیم.
«در خصوص کارخانه لوله سازی اهواز که باز هم کار نمی کند و باعث ۱۵ میلیون دلار خسارت شده است، برای این که معامله روی وساطت و تقلب انجام گرفته و حالا، نه تنها ما نمی توانیم لوله گاز زل بسازیم، باید لوله از خارج بیاوریم و ضرر دیر کرد و تحویل لوله را بدهیم، عرایضی کردم. باز هم خاطر شاهنشاه فوق العاده مکدر شد. امر فرمودند، معامله گر هر کس است، پدرش را دربیار. چون اوقات شاهنشاه را با این دو فقره عرایض خودم خیلی تلخ کرده بودم، قدری شوخی کردم و از این که زنم به هیچ صورت مرا تنها و راحت نمی گذارد، شکایت کردم. شاهنشاه هم دل پری خودشان داشتند، مقداری خندیدیم.»(خاطرات علم، جلد اول، ص ۲۰۸. ۱۱ خرداد ۱۳۴۸)
شهبانو: اعلحضرت، همه در انتقاد از شما با من هم نظر هستند، ولی جرئت حرف زدن ندارند.
عَلَم: وظیفه همه ما این است که اگر شاهنشاه فرمودند «روز شب است»، ما هم همان را تایید کنیم.
«سر شام بحث و گفت و گوی اعلیحضرت همایونی و علیا حضرت شهبانو بود بر سر این که علیا حضرت می فرمودند، مناظر طبیعی کشور را به این آسانی خراب نکنید. شاهنشاه می فرمودند کشور باید پیشرفت کند و سریع پیشرفت کند. به علاوه اگر یک گوشه خراب می شود، من هکتارها جنگل به وجود آورده ام. شهبانو می فرمودند، مگر نمی توانید بفمید که کویر چه قدر زیباست؟ شاهنشاه فرمودند، تو را نایب الحکومه کویر خواهم کرد. خیلی همه سر حال بودند. شهبانو فرمودند این عَلَم و اقبل و پهلبد که این جا نشسته هستند، با من هم عقیده اند، جرئت حرف زدن ندارند. من به شوخی عرض کردم مگر نشنیده اید که: «اگر شه روز را گوید شب است این/ بباید گفت اینک ماه و پروین». شهبانو خیلی خندندند. نمی دانم شاهنشاه خوششان آمد یا خیر؟»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۲۲. ۲۹ فروردین ۱۳۵۲).
عَلَم: شاهنشاه ۵۰۰ نفر را به نام «گروه اندیشمندان» سال هاست سر کار گذاشته اند. همگی در چمن کاخ نیاوران جمع شده بودند تا شاه برای آنان سخنرانی کند. به رئیس آنان گفتم: الان باید آواز خر برای شما پخش شود.
«صبح شرفیاب شدم. امروز گروه اندیشمندان(!) در حدود ۵۰۰ نفر، شرفیاب می شدند. اینها مسائل ایران را به خیال خودشان بررسی می کنند و نظراتشان را توسط دفتر مخصوص به دولت می رسانند. رئیس آنها [هوشنگ] نهاوندی است که سابق رئیس دانشگاه تهران بود و حالا رئیس دفتر مخصوص علیا حضرت شهبانو است، می باشد و نایب رئیس[آنها] دکتر[عباس] صفویان، طبیب معالج من. وقتی اینها تشکیل شدند که شاهنشاه می خواستند در مقابل حزب ایران نوین قوه دیگری هم غیر از حزب مردم باشد، و همه مغزها(!) مثلاً، در حزب ایران جمع نشود. ولی حالا که یک حزب رستاخیز داریم، اینها شأن نزول خودشان را از دست داده اند، ولی نمی فهمند. کسی حرفی ندارد، بگذار باشند و وقت بگذرانند، چه عیبی دارد؟ در چمن کاخ نیاوران مجتمع و منتظر موکب همایونی بودند. من سر در گوش نهاوندی گذاشتم و گفتم آواز خر در چمن برای این عده شما بسیار مناسب است که الان نواخته شود. از این شوخی من خوشش نیامد.»(خاطرات علم، جلد ششم، ص۴۸۰. ۲۱ خرداد ۱۳۵۶).
شاه: فقط ۴ درصد روستاهای ایران برق دارند و فقط یک درصد آنها آب آشامیدنی مطمئن. تورم هم ۱۲ درصد است، نه ۲۰ درصدی که تو می گویی. با درآمد ۲۲ میلیارد دلاری نفتی، ایران بزرگ و متمدن را می سازم.
«عرض دیگر این بود که در جلسه خانه های فرهنگ روستایی معلوم شد که روستاهای ایران فقط ۴ درصد برق و ۱ درصد آب آشامیدنی مطمئن دارند و این به کلی مغایر نظرات شاهنشاه است. ما دو هزار خانه فرهنگ روستایی داریم و فقط در ۱۳۶ خانه برق هست. فرمودند می دانم. عرض کردم، پس چرا اقدامی نمی فرمایید؟ فرمودند، آخر باید شبکه برق به تمام ایران برسد. عرض کردم، در بعضی جاها هم که رسیده برای انشعاب هر ده، وزارت آب و برق ۳۰ هزار تومان حق انشعاب مطالبه می کند. این کار مضحک است، آن هم با این همه پول و مقدورات. به علاوه ۳ ریال کیلو وات مطالبه می کنند. فرمودند کار آسانی است و انجام می شود نگرانی ندارد. دیگر عرضی نکردم.»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۴۳. ۳۱ فروردین ۱۳۵۳). «عرض کردم…اکنون درآمد نفتی ما در سال ۲۲ میلیارد دلار می شود. فرمودند با این پولها ایران بزرگ و متمدن را خواهیم ساخت…فرمودند…قیمت زندگی از پارسال تا حالا ۱۲ درصد گرانتر شده. شاه واقعاً آقا است. من فضولتاً عرض کردم، خلاف عرض شده ۲۰ درصد هم بیشتر است. فرمودند چنین چیزی نیست من بهتر خبر دارم.»(همان، ص ۴۴. ۱ اردیبهشت ۵۳).
شاه: چون هیچ کاری بدون اجازه من نباید صورت گیرد، هیچ فرصتی برای تفریح من باقی نمی ماند.
عَلَم: تمرکز همه قدرت در دست اعلیحضرت، الف- برای سلامتی شما زیان دارد. ب- در دنیای پیچیده کنونی، تصمیم ها توسط متخصصان و متفکران گرفته می شود. پ- چون اعلیحضرت کامپیوتر نیستند، فرامین ناهماهنگ و متعارض صادر می کنند. ت- نظم رژیم به دلیل تمرکز قدرت در حال گسیختن است.
«شاهنشاه فرمودند، کارهای من روز به روز زیادتر می شود و فرصت کم[چون هیچ کاری بدون اجازه من نباید انجام شود]…عرض کردم خیلی از کارهای غیر لازم شاهنشاه را می شود کم کرد. خودتان نمی خواهید و اجازه نمی دهید…دنیای امروز، دنیای فکر و اندیشه است و کارها باید وسیله مردمان متفکر حلاجی بشود، بعد به عرض شما برسد…جوابی که فرمودند این بود که تازه من کار کمتر بکنم چه بکنم؟ تفریح که نمی توانم بکنم، زیرا با گرفتاری خانوادگی امکانی نیست. پس بهتر است کار بکنم. عرض کردم متأسفانه به این صورت چه بخواهید چه نخواهید، ساییده می شوید. فولاد که نیستید و من معتقدم که نفس شما برای این کشور کیمیاست. مگر تفریح منحصر به یک کار به خصوص[خانم بازی] است؟…دیگر چیزی نفرمودند. من هم موضوع را عوض کردم، ولی وظیفه خودم می دانم که بالاخره این مطلب را گردن شاه بگذارم. چون احساس می کنم کارها از هم گسیخته می شود و تمام هم علت آن گرفتاری فوق العاده شاه است. هر وزیری و هر مسؤولی راساً دستوری [از شاه] می گیرد- که با خطوط اصلی سیاست اقتصادی و اجتماعی کشور هماهنگی نمی کند- و می رود. علت هم این است که شاه هر قدر ماشاء الله قوی[باشد]، ولی دستگاه ماشین[کامپیوتر] که نیست، دستورات دیگری که فرموده است فراموش می کند. عیب بدتر این کار، فرامین ضد و نقیض است که البته کمتر اتفاق افتاده است، ولی به هر صورت اتفاق می افتد و اساس کار ما را متزلزل می کند.»(خاطرات علم، جلد دوم، صص ۱۴۲- ۱۴۱. ۱۸ دی ۱۳۴۹).
شاه: اجازه می دهیم سفیر اتحاد شوروی سوسیالیستی با زن اول و دومش (مترجمش که مأمور کی جی بی است) به کیش بیاید و مهمان تو باشد. این کمونیست های شوروی هر گُهی می خواهند در آفریقا و سایر نقاط دنیا می خورند، اما به ما اعتراض می کنند که چرا نظامیانمان را برای سرکوب کمونیست ها به ظفار عمان اعزام کرده ایم.
«عرض کردم سفیر شوروی هم استدعا دارد در ایام عید در کیش شرفیاب شود، زنش را هم بیاورد که به قول خودش این بهشت ایران را ببیند و کسب اجازه می کند که دو شب مهمان غلام در آن جا باشد. فرمودند، اگر حوصله پذیرایی از او داری، بگو بیاید. عرض کردم، می خواهد زن دوم خود را هم بیاورد. فرمودند دیگر زن دوم او کیست؟ عرض کردم مترجمش! فرمودند، یعنی بپای خودش را. عرض کردم، البته. فرمودند مانع ندارد.»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۳۵۳. ۲۵ اسفند ۱۳۵۳).«در فرودگاه اعلیحضرت همایونی از من پرسیدند، امسال مثل هر سال سفیر شوروی خواهش نکرده بیاید در کیش [در تعطیلات نوروز] مهمان تو باشد؟ عرض کردم، خیر، حتی پریشب در مهمانی گامبیا، گفتم کیش می روم، چیزی نگفت. فرمودند، آخر از ما قهر است( در مورد ظفار و حمله ما به آنها). عرض کردم، باشند. فرمودند، هر گُهی که خودشان می خواهند در آفریقا و سایر نقاط دنیا می خورند، مانع ندارد. به ما ایراد دارند که به یک دولت برادر و دوست، عمان، کمک می کنیم. عرض کردم، تا بوده، این طور بوده و حرف. حساب فقط از دهن توپ در می آید.»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۵۰۷- ۵۰۶. ۲۷ اسفند ۱۳۵۴). «صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری عرض شد. منجمله گزارش رادیو مسکو را که باز هم به حضور نیروی ما در ظفار حمله کرده است، خواندند و خندیدند و فرمودند، ما هم به حضور نیروی کوبا در آنگولا معترضیم.»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۱۵۰. ۲۳ خرداد ۱۳۵۵).
عَلَم: برای بیدار کردن حس ملیت ایرانی ها، یک جنگ لازم داریم. بهتر است با انگلیس بجنگیم که اگر شکست خوردیم، سرشکسته نشویم.
شاه: شکست خوردن از نظر تجهیزات نظامی عیبی ندارد، اما اگر از نظر روحیه شکست بخوریم، پیامدهای بسیار بدتری دارد.
«نسبت به این دو جزیره[ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک] مذاکره زیاد شد. عرض کردم، اگر قشون پیاده کنیم، انگلیسیها مجبورند مقابله کنند، زیرا تعهد دفاعی شیخها را دارند. فرمودند، زورشان به ما نمی رسد، چون طیارات ما بهتر هستند. من واقعاً لذت بردم و اسباب افتخارم شد. عرض کردم، به هر حال پیاده کردن قشون در آن طرف، همه اعراب را علیه ما متحد می کند، گو این که روی اعراب نمی توان حساب کرد. مدتی صحبت شد. عرض کردم، به هر حال برای بیدار شدن حس ملیت ما یک جنگی لازم است چه بهتر که با دشمن قوی پنجه باشد که اگر شکست بخوریم هم زیاد سرشکسته نشویم. فرمودند، اگر از لحاظ وسائل شکست بخوریم عیبی ندارد، ولی از لحاظ روحیه اگر شکست بخوریم، بد است و بسیار نتایج بدتری دارد.»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۲۵۳. ۲۹ اسفند ۱۳۴۶).
شاه: اجازه نمی دهیم هیچ کشوری با نام خلیج فارس بازی کند و بخواهد از نام دیگری برای آن استفاده کند.
«عرض کردم، باز هم وزیر مختار انگلیس در قبال حرفهای عربی و خلیج عربی، ایران چه رویه ای اتخاذ کرده است( عمل اخیر عربها که می خواهند خبرگزاری خلیج عربی درست کنند.) فرمودند، معلوم است نمی گذاریم کسی با اسم خلیج فارس بازی کند و نخواهند توانست.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۳۹۷. ۳۰ بهمن ۱۳۵۴).
شاه: به این زنکه الینگورث مخبر دیلی تلگراف گفتم اگر آمریکا به ایران اسلحه نفروشد، معلوم می شود دنیا را با روسها تقسیم کرده اند. اگر این طور شود، ایران را هم به روسها می دهند.
«فرمودند، دیروز عصر که این زنکه الینگورث مخبر دیلی تلگراف را دیدم، احساس کردم که چه قدر اینها بی خبر و بی بند و بار هستند. مثلا به او گفتم رسانه های گروهی شما خلاف حقایق را به خورد مردم می دهد و او از این حرف در تحیر بود…یک مطلب مهمتری گفتم و آن این بود که اگر آمریکا با فروش اسلحه به ما موافقت نکند، معلوم می شود با روسها دنیا را تقسیم کرده اند. عرض کردم، البته فرمایش بسیار مهمی است، ولی چه خوب می بود این کار را می کردند و همه راحت می شدیم و از تهیه اسلحه فارغ. فرمودند، اگر ما را به روسها می دادند چی؟ عرض کردم، خیلی بعید است که آمریکاییها راضی بشوند این سد و این زنجیر ترکیه- ایران شکسته شود. فرمودند، معلوم نیست اگر قرار تقسیم شود، چه بکنند. مگر انگلیسیها ایران را با روسها [در سال ۱۹۰۷] تقسیم نکردند. بیشتر آن را به روسیه دادند و خود همان جنوب شرقی ایران که مرز بلافاصله هند بود راضی شدند. عرض کردم، امروز تحرک ارتشها و وسائل تهاجم و دفاع با ۱۹۰۷ خیلی تفاوت کرده است. آن وقت بیابان های وسیع یا کوههای بلند برای دفاع کافی بود، امروزه چنین چیزی نیست.»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۲۲۲. ۱۱ شهریور ۱۳۵۵).
شاه: اگر مشارکت سیاسی و آزادی سیاسی بدهم، مردم می گویند گرانی هست و این به کشور صدمه می زند. به جای آن، ورزشگاه درست می کنم تا بروند بازی کنند. به نمایندگان مجلس هم ابلاغ کنید اگر در مورد بودجه انتقاد کنند، مانند گروه های کمونیستی تروریستی آنها را خواهم کشت.
«فرمودند، علت نارضایی نسل جوان را فکر کرده ام چیست. تفاوت حقوقها بین جوانها و آنها که بر سر کارند، زیاد است، باید از بین برد. عرض کردم، این یک عامل است ولی عوامل دیگر زیاد است. اگر مردم به یک اصولی توجه بکنند و بفهمند که به آن اصول از طرف اولیاء امور هم توجه می شود، حاضرند با گرسنگی هم بسازند. فرمودند، آن اصول چیست؟ عرض کردم، مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد. نمی دانم چه طور شد که به عرض من طور دیگر توجه کردند. فرمودند، تربیت بدنی وسائل ندارد. نه زمین بازی داریم، نه بودجه کافی هست، نه مربی داریم. من عرض کردم منظورم این است که مردم باید در سیاست بازی کنند و خود را در آن شریک بدانند. یک دفعه به عرض من توجه کردند. عرض کردم، چه دلیل دارد که دولت[شاه] بر سر کار باشد، همه عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلاً در انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟ بگذارید مردم حس بکنند که انتخابات آزاد است. انجمنهای شهر و ایالتی و ولایتی چه تأثیری در سیاست کشور دارد که دولت[شاهنشاه] می خواهد در دست داشته باشد؟ بگذارید آزادانه سر و کله هم بزنند و اگر انتخابات مجلس، حالاها باید یک حدودی داشته باشد[و همه نمایندگان را اعلیحضرت از قبل تعیین فرموده باشند]، چرا باید در انتخابات شهرداری چنین باشد؟ چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمره شان حرف نزنند. این که به جایی صدمه نمی زند. فرمودند چه طور صدمه نمی زند؟ مثلاً مزخرفات عجیبی در مورد گرانی می گویند، که این طور نیست. عرض کردم، اولاً متأسفانه این طور است، ثانیاً بر فرض چرت و پرتی می گویند چه ضرری دارد، یک دریچه اطمینانی باز می شود. فرمودند، به همین مناسبت هم من گفته ام حزب اقلیت باشد. عرض کردم، فرموده اید، ولی شیر بی یال و دم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند، آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چه طور توجه ندارند؟ عرض کردم، تبلیغات هم غلط است. یک مقداری را درست نمی گویند، یک مقداری را هم که می گویند، آن قدر مبالغه می کنند و آن قدر تملق نسبت به اعلیحضرت همایونی می گویند که مردم را بیزار می کنند.»(خاطرات علم، جلد دوم، صص ۲۱۱- ۲۱۰. ۳۰ فروردین ۱۳۵۱). «فرمودند، به دکتر کنی دبیر کل بگو تشکیلات خود را گسترش دهد و جوانهای تازه بیاورد. عرض کردم، چشم، ولی تا اجازه حرف زدن و انتقاد کردن نداشته باشند، فایده ندارد. فرمودند، منظور من هم همین است، زیرا اگر این دریچه اطمینان را باز نکنیم، حرفها از حلقوم گریلاها و جنگلیها و آدم کشها در می آید. عرض کردم کاملاً صحیح است، ولی چندین دفعه تصمیم اتخاذ فرموده اید و باز دریچه را بسته اید! مگر همین زمستان گذشته نبود که برای دو کلمه حرف که این بدبختها در مجلس در مورد بودجه زدند، تلگراف صریح فرمودید که به آنها ابلاغ کنند «همان معامله با شما خواهد شد که با کمونیست های غیر قانونی می شود». فرمودند، آخر مزخرف گفته بودند. عرض کردم، به هر صورت این است، باید مزخرف گویی را هم تحمل کرد والا کار حزب اقلیت هرگز به سامان نمی رسد. دیگر چیزی نفرمودند.»(همان، ص ۲۲۲. ۱۰ اردیبهشت ۵۱).
عَلَم: شاهنشاه به همه مسئولان حکومت از بالا تا پائین می فهمانند که شما هیچ اهمیتی ندارید.
«عرض کردم من در نطق خودم به اشاره گفتم که سفیر انگلیس به من چه گفته بود، یعنی گفتم یک خارجی مسؤول می گفت ما خیال می کردیم این ثبات ایران و آرامش و عدم اعتصابات و ناراحتی ها به علت قدرت و سلطه حکومت است، حال آن که حالا می فهمیم به علت پیش بینی های صحیح و فلسفه های اجتماعی شاهنشاه است که ما چنین چیزی در کشور خودمان نداریم. فرمودند، من نطق تو را نشنیدم. در صورتی که یقین دارم شاهنشاه هم در رادیو شنیدند، هم در تلویزیون شنیدند و هم در روزنامه خواندند. ولی معمولاً این طور می فرمایند. یعنی می خواهند وانمود کنند که شما اهمیتی ندارید که من به نطق شما گوش بدهم، یا بخوانم. حال اگر در همین نطق یک اشتباه کوچک بشود، در همان موقعی که حتی از رادیو گفته می شود، تلفن شاهنشاه زنگ می زند که چرا چنین گفتی و چنان نگفتی؟ چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۴۲. ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۱).
عَلَم: تیم ملی فوتبال ایران تیم ملی اسراییل را برد و مردم در خیابان های تظاهرات کرده و می کنند و شعارهای ضد اسراییلی سر می دهند. شاهنشاه به شدت عصبانی هستند و می فرمایند کار کمونیستهاست. به ساواک هم فحش دادند که قادر به کنترلش نیست.
«مطلب مهم داخلی که امروز اتفاق افتاد، این بود که در مسابقات فوتبال آسیایی که در تهران برگزار می شد، ایران و اسرائیل به طور نهایی در قبال یک دیگر قرار گرفتند و خوشبختانه ایران، اسرائیل را دو بر یک شکست داد. واقعاً احساسات عجیبی در تهران برانگیخته شد. ۳۰ هزار نفر در استادیوم ورزشی امجدیه دستجمعی سرود شاهنشاهی می خواندند و تا صبح مردم تهران به پایکوبی مشغول بودند. بخت شاهنشاه بلند است. در این موقع ممکن بود تبلیغات مضر برای مسئله [بخشیدن خاک ایران، یعنی] بحرین گرفتاری درست کند. به کلی مردم مطلب را فراموش کردند. ضمناً احساسات عجیبی هم بر ضد اسرائیلیها بروز کرد که در ایران تعجب آور بود. شاهنشاه می فرمودند کار کمونیستها بود.»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۵. ۲۱ فروردین ۱۳۴۹). «صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه را فوق العاده ناراحت دیدم. علت را جویا شدم؛ فرمودند جریاناتی در شهر هست که عادی نیست، یعنی بعضی دستجات دانشجویان و بعضی جوانهای دیگر شعارهایی می دهند که کاملاً کمونیستی است. یک فتح فوتبال که این همه سر و صدا ندارد، آن همه شعارهای «زنده باد خلق فلسطین»، «مرگ بر یهودی». عوامل امنیتی هم نمی دانند ریشه کار چیست؟ مقداری هم عوامل امنیتی را فحش دادند.»(همان، ص ۲۷. ۲۳ فروردین ۴۹).
عَلَم: شهبانو خانه های سازمانی دربار را میان نوکرهای مادرشان و دوستانشان تقسیم کردند.
«می خواستم زمین بین اعضای دربار قسمت کنیم، با همه دقتی که کردیم یک اشتباه در یک مورد شده بود، شهبانو آن قدر بر آشفتند که اصل کار را بر هم زدند، زیرا در آن یک مورد مدعیان، که همه نوکرها بودند، یقه درانی کردند. بعد خانه سازمانی در دربند برای کارکنان ساختیم. شهبانو فرمودند، تقسیم آن را خودم به عهده می گیرم. من خوشحال شدم. عرض کردم ، چه بهتر! آن قدر خلاف رویه رفتار شد که آن طرفش ناپیدا! یعنی یک قلم پنج آپارتمان را به نوکرهای خانم مادرشان لطف کردند که هیچ کدام یک سال هم سابقه خدمت در دربار ندارند. من البته گزارش را به شاهنشاه عرض کردم، ولی استدعا کردم، صدایش را در نیاورند. شاهنشاه هم قبول فرمودند. چه باید کرد؟ یک گذشت هایی لازم است. با این خلاف رویه که واقعاً ما نسبت به شهبانو انجام می دهیم، باز هم این قدر صبر دارد، ملائکه است!»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۱۵۳. ۳ بهمن ۱۳۴۹).