از برگه Akbar Ganji – اکبر گنجی در فیسبوک
شاه: بالای کارت تبریک سلام نوروز بر سر آرامگاه رضا شاه بنویسید، با خواست خدا.
«کارهای جاری را به عرض رساندم. منجمله کارت دعوتی که برای سلام عید نوروز بر سر آرامگاه اعلیحضرت رضا شاه کبیر خواهد بود که نمونه آن را این جا می گذارم. فرمودند، چرا بالای آن به خواست خدا ننوشته اید؟ عرض کردم، صحیح می فرمایید، غفلت عجیبی شده»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۴۸۷. ۱۳ اسفند ۱۳۵۴).
شاه: روز تاجگذاری ما را آغاز پانزدهمین قرن بعثت پیامبر اسلام اعلان کنید تا برای ما خوش یمن شود.
«امروز سلام مبعث بود. خوب برگزار شد. شاهنشاه راضی بودند. ما پارسال گفته بودیم که شروع قرن پانزدهم بعثت است. عده ای امسال را می گویند. البته آنها که امسال این مسأله را مطرح می کنند، برای این[است] که اثر حرف پارسال ما را که مصادف با تاجگذاری شده بود و به فال نیک بود از بین ببرند. اول شاهنشاه فرمودند مطلب را تصحیح کنیم، بعد فرمودند اعتنا نکنید»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۳۸۷. ۲۸ مهر ۱۳۴۷).
شاه: نیازی به جلیقه ضد گلوله ندارم، قرآن در جیب دارم و قرآن محافظ من است.
«من شب پیش یعنی دیشب هر چه اصرار کردم فردا [برای دریافت دکترای افتخاری علوم انسانی از دانشگاه هاروارد در شهر بُستُن] زره ضد گلوله بپوشند، شاهنشاه خندیدند و گفتند قرآن در جیب دارم، کافی ست. ماشاء الله از این اعتقاد. عرض کردم، به خدا قسم من هم معتقدم، ولی از قدیم گفته اند با توکل زانوی اُشتُر ببند. ولی گوش نکردند و به حمدالله به خیر گذشت»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۳۱۵. ۱۲ ژوئن. ۱۳۴۷).
زیارت شاه و شهبانو از مرقد امام رضا و اهدای پرده حریر بسیار اعلا و مرواریدهای بسیار خوب گلدوزی شده توسط شهبانو
«[به] مشهد مشرف شدیم. شاهنشاه و شهبانو و والاحضرت شهناز و مهناز، دختر شهناز(از[اردشیر] زاهدی) که دختر بچه ۹ ساله است. سه شنبه شب و روز چهارشنبه بودیم. عصر چهارشنبه برگشتیم. علیا حضرت شهبانو پرده[ای] را که به مناسبت تاج گذاری تقدیم کرده بودند، روی ضریح کشیدند. این پرده با حریر بسیار اعلا و مرواریدهای بسیار خوب گلدوزی شده و دو بیت را شهبانو گلدوزی کرده اند که این جا نقل می کنم:
گر سَر ز عز و شوکت بر آسمان فرازم/ بر آستان قُدست باشد سر نیازم
و دیگری:
به پای بوس تو دست کسی رسید که او/ چو آستان بر این در همیشه سر دارد
شب هم زیارت خوبی کردیم.»(خاطرات علم، جلد هفتم، صص ۲۸۱- ۲۸۰. ۱۰ و ۱۱ اردیبهشت ۱۳۴۷).
اهدای ستون های ۷ متری ۱۲ پره ای ایوان حرم امام حسین توسط اعلیحضرت همایونی
«پیش از ظهر ستونهایی که از طرف شاهنشاه برای ایوان حرم مطهر حضرت سید الشهداء فرستاده می شد بازدید کردم. از مرمر در نهایت ظرافت به دست یک استاد ایرانی پیرمرد ساخته شده است. ته ستون از تخت جمشید تقلید شده، سر ستون از چهل ستون اصفهان، با نهایت ظرافت سنگ بری شده است. طول ستون ۷ متر و دوازده پره به نام دوازده امام شیعیان»(خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۲۲۹. ۳۰ بهمن ۱۳۴۶).
شاه: به خاطر مصادف شدن روز اول نوروز با ۱۳ محرم، مراسم ملی سلام عید را برگزار نمی کنیم.
«چون عید نوروز مصادف با ۱۳ محرم شده اغلب عوام می گفتند لابد مراسم عید برگزار نخواهد شد. شبی در منزل ملکه مادر، سر شام مطلب مطرح شد. شاهنشاه از من پرسیدند نظر تو چیست؟ من عرض کردم در سیزدهم دیگر قتل امام برگزار شده است، به علاوه محرم و عاشورای حقیقی چنان که تحقیق شده در ۱۳ شهریور بوده است. علاوه بر همه اینها، یک مراسم ملی را که نمی شود محض خاطر عوام زیر پا گذاشت. من جسارت می کنم ولی معتقدم اگر احیاناً روز عاشورا به روز عید مصادف می شد، باز باید مراسم ملی تعطیل نمی شد (ملکه مادر، در این جا به من فحش دادند!). شاهنشاه فرمودند درست می گویی، باید سلام منعقد شود. بنابراین من هم دستور توزیع کارتهای سلام را دادم. اما یک روز صبح به من فرمودند که امام جمعه، پیغام داده است که مردم که عید ندارند، شما خود می دانید، بنابراین ما هم عید نمی گیریم. من واقعاً تکان خوردم. عرض کردم، اتفاقاً من خودم قبلاً با امام جمعه هم صحبت کرده بودم و گفته بود ۱۳ محرم دیگر ربطی به قتل امام ندارد، چه طور حالا این طور می گوید؟ فرمودند به هر حال سلام نمی گیریم! به هر صورت از من اصرار و از شاه انکار. تا بالاخره به این نتیجه رسیدیم که مراسم مختصری لااقل در مشهد برگزار شود(روز اول فروردین).»(خاطرات علم، جلد اول، ص ۳۸۷.۲۸ اسفند ۱۳۴۸).
شاه: به دلیل مصادف شدن روز افتتاح مجلسین با روز ضربت خوردن حضرت علی، افتتاح مجلسین را یک روز زودتر انجام می دهیم.
«شاهنشاه مجلسین را افتتاح فرمودند. در قانون هر سال ۱۴ مهر مراسم افتتاح باید باشد، ولی چون چهاردهم مصادف با ضربت خوردن حضرت امیر المؤمنین است یک روز قبل انتخاب شد. من نمی دانم تا کی باید مذهب در ملیت ما به این صورت تأثیر بگذارد. درست است که ما نگهبان مذهب شیعه هستیم، ولی این نگاهداری مذهب نیست، این یک شترمآبی آخوندی است که همه ما گرفتار آن می باشیم. چنان که وقتی نوروز با عاشورا تصادف می کند، حتی با دهه عاشورا، نه روز قتل حضرت امام حسین ، باز هم از برگزاری مراسم منصرف می شویم. شاهنشاه با همه قدرت خود این رعایتها را می فرمایند، با آن که من فکر می کنم مراسم ملی قدمت و ارزش بیشتری دارند وآنگهی معلوم نیست این روزی را که ماه قمری می گیریم مصادف با روز وفات یا قتل باشد! با وصف این شاهنشاه ملاحظه افکار مردم کوچه و بازار را می فرمایند.»(خاطرات علم، جلد چهارم، صص ۲۰۵- ۲۰۴. ۱۳ مهر ۱۳۵۳)
شاه: خواست خداوند بود که من پیشوای محبوب ایران و یک چهره بین المللی شوم که هیچ کس هم سطح من نیست.
«تبریک شروع سی و پنجمین سال سلطنت را عرض کردم و عرض کردم امروز برای ما روز بزرگ و پر افتخاری است. مدتی از مرارتها و سختهایی که در گذشته بر وجود مبارک گذشته، بازگو فرمودند. عرض کردم به حمدالله که همه چیز خاتمه خوش داشته است و امروزه اعلیحضرت همایونی نه تنها پیشوای محبوب ایران بلکه یک چهره بین المللی هستند که هم سطح شما کسی نیست. فرمودند، خواست خداوند بوده است.»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۲۳۹. ۲۵ شهریور ۱۳۵۴).
به امر شاهنشاه برای فلسفی بهایی کش من فقط عرق و تریاک بردم، ولی خانم نه. چون خانم فقط برای شاه و ولیعهد می برم. وظیفه خانم بردن برای فلسفی به ساواک و پرویز ثابتی محول شد.
«شب چند مجلس روضه خوانی رفتم. در یکی[محمد تقی] فلسفی روی منبر بود. این آخوند تاریخچه درازی دارد. اولا بسیار واعظ زبردستی است، ثانیا حافظه بسیار خوبی دارد، ثالثا لحن صدای او در نطق کردن واقعا گیراست، ولی افسدالناس است. مرد پلیدی است. این همه که سنگ اسلام به سینه می زند، خود فاسقترین آدمهاست. تریاک کش و عرق خور است ولی ظاهری بسیار آراسته دارد. وقتی در ۱۳ سال پیش من وزیر کشور بودم، خود را نماینده مرحوم آیت الله بروجردی در تهران جا زده بود. یعنی واقعا از طرف بروجردی، در تهران امر و نهی می کرد و آن مرد مهم هم چیزی نمی گفت. به هر حال در آن تاریخ، مقامات انتظامی و شاهنشاه را اغفال کرد و [پیکاری] بر علیه بهائیها راه انداخت که نزدیک بود یک غائله مملکتی بشود. در چندین شهر مردم بهائیها را کشتند. هر روز ظهر در ماه رمضان منبر می رفت و [وعظ] او از رادیو پخش می شد. آن قدر مردم را تحریک کرد، که غائله در سرتاسر کشور سرگرفت. به مقامات انتظامی حالی کرده بود[که از این طریق] دارد وجهه ای برای شاهنشاه درست می کند. به هر صورت من با دیوانگی مخصوص خودم جلویش را گرفتم و اجازه ندادم منبر برود، تا کشور آرام شد. وقتی نخست وزیر بودم، باز هم علمدار علما و فئودالها بر علیه اصلاحات شاه شد، تا غائله پانزدهم خرداد…پیش آمد. آن وقت من او را گرفتم و حبس کردم. در محبس فقط از من عرق و تریاک خواسته بود که برایش فرستادم. بعد از من آزاد شد و حالا باز منبر می رود»(خاطرات علم، جلد اول، ص ۱۶۲. ۷ فروردین ۱۳۴۸). «بعد شرفیاب شدم…زین العابدین رهنما، واسطه فلسفی واعظ شده بود. فرمودند، گُه خورده. جواب بدهید، این مردکه را مگر چند بار باید امتحان کرد؟»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۳۰۴. ۸ مهر ۱۳۵۱). «عرض کردم، به سخنرانی مذهبی از مسجد ترکها در رادیو گوش می کردم. [عبدالرضا] حجازی واعظ حرف می زد، خوب هم حرف می زد. ولی در آخر مجلس به همه کس و همه چیز و حوزه علمیه دعا کرد و به شما دعا نکرد. جای تعجب شد. فرمودند، تحقیق کن برای چه؟ عرض کردم، رسم عجیبی است. هر کس می خواهد خود را در دل عامه جا کند، از ما دوری می کند. معنی این کار را نمی فهمم. فلسفی پدرسوخته همین کار را می کرد، او را کنار زدیم. این آقا که با اجازه ما منبر می رود و سخنرانی او را هم رادیو دولتی پخش می کند، همین کار را می کند. فرمودند، بپرس چرا این کار را می کند؟ مدتی هم فکر کردند»(همان، ص ۳۲۴. ۷ آبان ۱۳۵۱).
شاه: این مردکه ۷۰ ساله تریاکی پول امام رضا را هم خورده و از یک معامله ۳ میلیون دلاری، نیم میلیون دلار رشوه گرفته است.
«به عرض رساندم، فلان شخص[امیر هوشنگ دولو] از یک کار کوچه سه میلیون دلاری که برای کتابخانه امام رضا انجام داده ایم، ۵۰۰ هزار دلار رشوه گرفته است…این شخص را شاهنشاه خوب می شناسند و مورد مرحمت است. خیلی تعجب فرمودند که این مردکه تریاکی در این سن ۷۰ سالگی این پولها را برای چه می خواهد؟ عرض کردم، اولا زن جوان دارد! خندیدند! فرمودند چه فایده؟ عرض کردم، فایده اش برای دوستان است و زنش او را به رشوه گیری تشویق می کند. ثانیا حضرت پیغمبر اکرم فرموده اند که فرزند آدم پیر می شود، ولی دو حس در او جوان می گردد: حرص و طول اَمَل. فرمودند، چه قدر قشنگ است. بعد فرمودند، جای تعجب است که این شخص می گوید می خواهم ۳۰ سال دیگر زنده باشم. عرض کردم، اولا تریاکی پر سگ نمی میرد، ولی باز هم فرمایش حضرت امیرالمؤمنین در این زمینه خیلی عالی است. فرمودند چیست؟ عرض کردم، می فرماید برای دنیای خودت چنان زندگی کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرت، طوری که همین الساعه مرگ تو فرا رسیده است. فرمودند، اما این مردکه قسمت اولش را گرفته است، وگرنه پول امام رضا را نمی خورد»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۴۴۶. ۳ خرداد ۱۳۵۶).
شاه: خدا پشت من است و تمامی دشمنان داخلی (مصدق، رزم آرا، حسن علی منصور) و خارجی ( برادران کندی، خروشچف، جمال عبدالناصر) مرا را نابود کرد.
«شاهنشاه صحبت عجیبی می فرمودند، که واقعا اعتقاد ایشان را به خداوند می رساند: می فرمودند، امتحان کرده ام، هر کس با من در افتاده است، از بین رفت. چه داخلی، چه خارجی. مثال برادران کندی را در آمریکا می زدند- کندی رئیس جمهور بود و دو برادر سناتور داست [و] هر سه با شاهنشاه بد بودند. جان کندی رئیس جمهور کشته شد. رابرت- سناتور- کشته شد و آخرین آنها [سناتور] ادوارد افتضاح عجیبی سر کشته شدن یک دختر در آورد[و ستاره اش] رو به زوال است. ناصر- رئیس جمهور مصر- از بین رفت. خروشچف نخست وزیر شوروی با شاهنشاه خوب نبود، از بین رفت. در داخله هم هر که با شاه در افتاده است، ور افتاده است، مثل مصدق و تا اندازه ای قوم السلطنه. رزم آرا را من یقین داشتم که خیال سوء نسبت به شاه داشت، کشته شد. منصور هم که دیگر نوکر مستقیم آمریکاییها بود و فوق العاده جاه طلب، او هم کشته شد. البته پسره جعلنق بی بوته [ای] بود. غیر از رزم آرا که رئیس ستاد ارتش بود و نخست وزیر شد»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۱۶۸. ۲۷ بهمن ۱۳۴۹).
شاه: آخوندها هیچ وظیفه ای نسبت به اسلام ندارند. زحمتش را من می کشم و آنها فقط آروغش را می زنند.
«شرحی که دکتر [محمد] باهری در مورد ملاقات با آیت الله خوانساری عرض کرده بود، به نظر مبارک رساندم. فرمودند، خوب، پس آخوند بدبخت می ترسد. پس وظیفه اینها در قبال اسلام چیست؟ همین که زحمتش را ما بکشیم، آرغش را آنها بدهند؟ عرض کردم آخوند همین است. تازه این خوبشان است که ضرری از او نمی رسد»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۴۴۰. ۲۳ بهمن ۱۳۵۴).
شاه: بساط آخوند در دنیا رو به اضمحلال است. دستور داده ام خودمان در مشهد و شیراز آخوند واقعی بسازیم.
«عرض کردم، آیت الله [ابوالقاسم موسوی] خویی از نجف اشرف پیغام داده است شاهنشاه ترتیبی بفرمایید که حوزه های علمیه نجف باقی بماند. فرمودند، اقداماتی کرده و می کنم، ولی فکر نمی کنم عراقیها زیر بار بروند. اصولا در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است. عرض کردم، الحمدالله من دشمن ترین فرد نسبت به آخوندها هستم، چون آنها را بی عقیده ترین مردم نسبت به مبادی و مبانی اسلام می دانم. ولی به هر حال مطلب آنها اگر صحیح باشد و روی یک پایه و مایه صحیح قرار بگیرد، مطلب مهمی است و نباید فراموش کرد. منظور[و] غرضم این است که اصل کار نباید از دست برود و باید واقعا آخوندهایی با تقوی تربیت شوند و تحویل جامعه گردند. فرمودند، به دولت گفته ام در مشهد و شیراز بساط صحیحی راه بیندازد، قم هم که کِرکِر خواهد کرد. عرض کردم ، دست به ترکیب قم نمی توان زد، ولی باید طرح نو با پایه اساسی گذارده شود. فرمودند، صحیح است»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۴۴- ۴۳. ۲۳ فروردین ۱۳۵۵).
شاه: آخوند نه دین دارد و نه وطن. وقتی کمونیستهای وابسته به شوروی آذربایجان را از ایران جدا کردند، هرچه به آیت الله بروجردی پیغام دادم کاری بکند و نقی بزند، نگفت که نگفت. امام جمعه قرمساق تبریز هم که فرار کرده بود به من گفت: همه چیز به خیر و خوشی تمام شد.
«قرار بود آیت الله خوانساری شرحی بر علیه مارکسیستهای اسلامی بنویسد، امتناع کرده و جوابی داده بود که در این جا می گذارم. [شاهنشاه] جوابی فرمودند خیلی عالی، که به او برسانم. ذیل پیام ایشان نوشته ام [شاه: مانع ندارد. هر وقت ۳۰۰ الی ۴۰۰ نفر دیگر کشته شدند.]. عرض کردم رئیس ساواک عرض می کرد ممکن است برویم و با او مصاحبه کنیم و این مطلبی را که می گوید و حاضر نیست اعلامیه بدهد، صدایش را نوار پر کنیم و بعد پخش کنیم. ولی این کار به نظر غلام مطابق شأن شاهنشاه نیست. به علاوه آخوند، دیگر اهمیتی ندارد که ما این قدر متوجه او باشیم. فرمودند، درست می گویی. ابدا چنین کاری مصلحت نیست. ولی یک نکته برایم به صورت استفهام باقی می ماند که آیا این مارکسیستهای اسلامی این قدر قوی هستند که این آیت الله این همه احتیاط آنها را می کند؟ عرض کردم قطعا خیر، ولی آخوند این فورم است و کاری هم نمی شود کرد. محافظه کار و احمق و خر رنگ کن است. چاره ای هم ندارد، چون خیال می کند زندگی او به تحمیق مردمان بستگی دارد. فرمودند، عجب این مطلب درست است. این آخوندهای پدر سوخته در قضیه آذربایجان کوچکترین تأثیری نداشتند. هر چه من به آیت الله بروجردی که واقعا مرجع تقلید بسیار مهمی بود، پیام فرستادم که یک نقی لااقل [بزن]، آخر دارد آذربایجان از ایران جدا می شود. نگفت که نگفت، با آن که می دانست این کار کمونیست هاست و کمونیست ها هم که آذربایجان را به دست گرفتند، تمام ایران در خطر است. به هر صورت آخوند نه وطن دارد و نه دین. عرض کردم، متأسفانه صحیح است. اینها بی دین ترین مردمانند. یک وقتی قرار بود ما تلگرامی از بیرجند به قوام السلطنه بکنیم بر علیه توده ایها و یک آیت الهی که طرفدار ما بود، اول کاری که در این کار کرد، تلگرافی چنان سخت بر علیه رقیب خودش نوشت که از هیچ کافری امکان ندارد و من از همان روز اعتقاد خودم را به این پدر سگها از دست دادم. فرمودند، یک موضوع دیگر یادم آمد. امام جمعه تبریز پس از غائله آذربایجان از آن جا فرار کرده بود. او را پذیرفتم. از او پرسیدم، خوب چه طور شد؟ گفت الحمدالله به خیر و خوشی گذشت. چون قرمساق خودش فرار کرده بود، می گفت به خیر و خوشی گذشت»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۴۲۶- ۴۲۵. ۱۴ بهمن ۱۳۵۴).
شاه: آیت الله خوانساری پاک درباری شده است.
«عرض کردم آیت الله [احمد] خوانساری وصیت نامه تنظیم کرده که بعد از او وجوه سهم امام به چه نحو مصرف شود و میل باطنی او این است که وصیت نامه را شاهنشاه توشیح فرمایند. فرمودند، پاک درباری شده! عرض کردم با شاهنشاهی مثل شما درباری شدن افتخار است، شاهنشاه که دیگر هیچ چیز برای خود نمی خواهید. اتفاقا دیروز که باهری معاون کل دربار در این زمینه با من صحبت می کرد، می گفت قیمت مایملک خود خوانساری از هزار تومان تجاوز نمی کند و این وصیت برای صرف وجوه موجود سهم امام در حین فوت آیت الله خواهد بود که مبلغ هنگفتی ممکن است باشد و من به باهری گفتم که شاهنشاه همین هزار تومان را هم مالک نیستند. آیت الله و درویش حقیقی خودشان هستند و این را من با اعتقاد عرض می کنم»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۱۷۸.۳۱ تیر ۱۳۵۴)
شاه: به مراجع تقلید قم بگو آخوندی که پرچم سرخ در دست دارد اول شماها را خفه خواهد کرد و بعد به سراغ ما خواهد آمد.
«آیت الله خوانساری نسبت به آخوندهای انقلابی پیامی عرض کرده بود که بعضی گرفتار شده اند، بی تقصیر هستند. شاهنشاه فرمودند رسیدگی بکنند. فرمودند بگویید البته و اگر کسی را بی تقصیر می شناسید به ما بگویند. اما قضیه از این قرار بود که این آخوندهای احمق روز ۱۵ خرداد (همان انقلابی که خمینی علیه دولت من و علیه رفورم ارضی راه اندخت) در قم خواستند انقلاب بکنند و علیه شاهنشاه و بر علیه خمینی دسته راه بیندازند. مسلمانهای مارکسیست(!) معلوم نیست از چه منبعی پول گرفته اند. آیت الله شریعتمداری در قم آنها را از تظاهر علنی علیه شاهنشاه منع کرده ولی احمق نجفی مرعشی و گلپایگانی خواسته اند تلگراف بکنند. بیچاره خوانساری که به طور کلی همه را منع کرده بود. باری، البته کارشان به جایی نرسید و همه توقیف و منکوب شدند ولی جای تعجب دارد. شاهنشاه فرمودند، به آیت الله ها بگو آخوندی که پرچم سرخ بردارد مسلم است که اول شما آیت الله ها را خفه خواهد کرد و بعد به سراغ ما خواهد آمد، چون می داند که زورش به ما نمی رسد، شما فکر خودتان را بکنید»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۱۲۸. ۲۵ خرداد ۱۳۵۴).
شاه: آیات عظام خوانساری و میلانی و شریعتمداری علیه عراق که قصد دارد پنج تن از آخوندها را تیرباران کند سر و صدا راه بیندازند.
«صبح شرفیاب شدم و عرض کردم عراقیها می خواهند پنج نفر علمای شیعه را تیرباران کنند. فرمودند بگو آخوندهای ما منجمله آیت الله خوانساری و میلانی در مشهد و شریعتمداری در قم سر و صدا راه بیندازند و کوتاه نیایند»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۲۵۳. ۲ آذر ۱۳۵۳).
شاه: سریع از طرف ما ضایعه بزرگ درگذشت آیت الله شاهرودی را که با رژیم بعثی عراق مبارزه می کرد، تسلیت بگویید و دربار هم مراسم ترحیم بگذارد.
«ساعت ۱۰ شب خبر رسید که آیت الله شاهرودی که اخیرا شدیدا با بعثیهای عراق به مبارزه برخاسته بود، در نجف اشرف فوت شده است. فوری به شاهنشاه تلفن عرض کردم که باید تجلیل بشود. فرمودند تلگراف به آیت الله خوانساری بنویس و از طرف ما تسلیت بگو. به پسرش هم به نجف تلفن کن. دربار هم فاتحه بگذارد. تلگرافات را حاضر کردم، ولی برای این که معلوم باشد چه قدر باید در این زمان در این مسائل دقت بکنیم، چندین دفعه تصحیح فرمودند تا بالاخره ساعت ۱۱ به رادیو و تلویزیون دادیم. چون فی المثل آیت الله العظمی یا حضرت مستطاب عالی و یا حضرتعالی یا مرجع تقلید عموم شیعیان یا یک عده شیعیان یا ضایعه بزرگ یا جبران ناپذیر، تمام همه حساب دارد. چه باید کرد؟ ارکان مهم کشور ما مذهب شیعه اثنی عشری، زبان فارسی و رژیم سلطنتی است، به هر سه باید به یک جور توجه شود. متأسفانه تمام جوانانی که در رادیو کار می کنند و من تلگراف را دیکته می کردم که بخوانند، این کلمات را نمی توانستند بنویسند، مخصوصا کلمه مؤلمه را نمی فهمیدند. گو این که فارسی نیست، ولی «دردناک» هم زبان آخوندی نبود که بتوانم تلگراف بنویسم»(خاطرات علم، جلد چهارم، صص ۱۸۲- ۱۸۱. ۱۴ شهریور ۱۳۵۳).
«خبر رسید آیت الله حکیم طباطبایی که مرجع شیعیان در عراق و قسمتی از ایران بود، درگذشته اند…ده دفعه شاید با شاهنشاه با تلفن بر سر مسائل مختلف که عزاداری باشد یا نباشد، یا شاهنشاه شرکت خواهند فرمود یا نه، صحبت کردم. معمول این است به هر کس شاهنشاه تلگراف تسلیت بفرمایند، مرجع می شود- کم و بیش- و تقریبا این علامت مرجعیت بعدی است، و این یکی از سنتهای قشنگ است که گرچه مدون نیست، ولی همه می فهمند و مورد علاقه همه است. به هر صورت شاهنشاه امر فرمودند به حاج سید کاظم شریعتمداری در قم تلگراف کن. من عرض کردم این شخص مورد اعتماد عامه مردم نیست. فعلا کسی که مورد علاقه و اعتماد مردم است، [آیت الله احمد] خوانساری است. بالاخره کسی که مرجع تقلید می شود یک حقیقتی هم باید در زیر نهفته داشته باشد. چنان که شاهنشاه می دانید همین مراجعی که اخیرا در گذشته اند، مثل آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم بروجردی و همین مرحوم حکیم، واقعا مردمی پرهیزکار بودند. پول برای آنها در حکم سنگ ریزه بود. در صورتی که وقتی من نخست وزیر بودم، پس از آن که آخوندها را [در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲] کوبیدیم و خواستیم بعد دریچه به روی آنها باز کنیم، همین شریعتمداری از من ۶۰۰ هزار تومان مساعده خواست که بعد ببیند چه می تواند بکند. فرمودند ولی مرد بی اذیتی است. عرض کردم این به جای خود بماند، ولی اعتقاد مردم هم چیز دیگر است. به هر صورت آن قدر اصرار کردم که شاهنشاه اجازه فرمودند به هر دو نفر، یعنی هم شریعتمداری و هم به خوانساری تلگراف بشود»(خاطرات علم، جلد دوم، صص ۵۴- ۴۳. ۱۲ خرداد ۱۳۴۹).
آخوندی به دادمان رسید و ناهار با شراب ماه رمضان اعلیحضرت با فرستاده ویژه رئیس جمهور آمریکا در تهران را به مردم اطلاع دادیم که آنان با هم شام خورده اند.
«من و سفیر آمریکا با اعلیحضرت و [آرول] هریمن [سفیر سیار و فرستاده مخصوص جان اف کندی] سر میز نشسته بودیم. در وسط ناهار، من دیدم در حالی که اعلیحضرت دارد حرف می زند هریمن خوابش برده است. خوب خستگی سفر و اختلاف ساعت ایران و آمریکا و فضایآرامش بخش اتاق [کاخ] او را به چرت فرو برده بود. من تعمداً زدم به لیوان شراب قرمز و لیوان افتاد روی ظرف غذا و هریمن از خواب پرید. اعلیحضرت متغیر شدند ولی هریمن که مرد بسیار مؤدب مهربانی بود، به عکس خیلی هم از من ممنون شد. بعد از رفتن هریمن و سفیر آمریکا اعلیحضرت فرمودند پسر، این چه کاری بود کردی. عرض کردم قربان، خوابش برده بود. سر تکان دادند و خندیدند. از آنجا من سوار شدم که بروم به حصارک. سر چهار راه پهلوی برخوردم به مرحوم سید العراقین که از روحانیون منتقد بود و اتومبیل بزرگی با راننده داشت. شیشه اتومبیل را کشیدم پایین و سلام و تعارف کردیم. پرسید کجا بودی. گفتم ناهار خدمت اعلیحضرت بودم و دارم می روم حصارک. سید با اشاره دست و دهان مرا به سکوت دعوت کرد و سرش را آورد جلو و یادآور شد که ماه رمضان است. من دیدم ای عجب الان ممکن است به روزنامه های خبر بدهند و متوجه مطلب نباشند. به سرعت برگشتم به کاخ اختصاصی و به اعلیحضرت عرض کردم جریان از این قرار است. دستور داده شد خبر را به این شکل تنظیم کنند که هریمن برای مذاکره شرفیاب بوده و شب در حضور اعلیحضرت شام خورده است. بعد که رفتم به حصارک از آنجا به آقای ولز و آقای آرام وزیر امور خارجه تلفن کردم و آنها را نیز در جریان گذاشتم.»(خاطرات اردشیر زاهدی، جلد دوم، صص ۱۲۶- ۱۲۵).
افطار روزه ماه رمضان با ویسکی و شراب بسیار: بوتو مهمان اعلیحضرت
«عرض کردم سفیر پاکستان هم استدعا دارد اعلحضرت به استقبال بوتو[نخست وزیر پاکستان] تشریف ببرید، چون دوست شماست. فرمودند گُه خورده. عرض کردم وقتی مطلب را به من گفت رد کردم. فرمودند اگر غیر این کرده بودی که چشمم روشن می شد. به عجله با هلیکوپتر به فرودگاه رفتم. هواپیمای بوتو به زمین نشسته بود و روی زمین حرکت می کرد. به موقع رسیدم، او را برداشته، با هلیکوپتر به سعدآباد آوردم. در کاخ پذیرایی نخست وزیر(منزل سابق[سپهبد تیمور] بختیار، پهلوی وزارت دربار) گذاشتم.(این هم گویا مورد ایراد بوتو بود). بعد شرفیاب شدم، عرض کردم بوتو روزه است. باور نفرمودند. فرمودند، حالا برو، با او بیا این جا، که احترامی بیشتر به او کرده باشیم…ساعت ۳.۳۰ بعد از ظهر منزل رسیدم، ناهار خوردم. بعد از ظهر منزل ماندم تمام کار کردم، ملاقات زیاد بود. شب برای شام بوتو مهمان من بود…بوتو خواسته بود که سفیر آمریکا هم باشد، او هم بود. بوتو قبل از شام ویسکی و سر شام شراب زیادی خورد. مایه تعجب شد. گفتم مگر شما امروز روزه نبودید؟ گفت بودم، فردا هم روزه می گیرم. ولی حساب شب و روز با هم جداست. تا نصف شب بود. مجموعاً خوش گذشت.»(خاطرات علم، جلد سوم، صص۲۲۴- ۲۲۳. ۲۴ مهر ۱۳۵۲).
شاه: چون فردا شب قبل از قتل حضرت المؤمنین است، همبستری با زن مهمان را لغو می کنم. ممکن است سربازان و افسران هم ناراحت بشوند و دست به عمل خطرناکی بزنند.
«فرمودند فردا عصر گردش برویم، عرص کردم عصر فردا ماقبل شب قتل حضرت امیر المؤمنین است و من نگرانی ام از سربازها و افسرهاست که مبادا در ته قلبشان در این خصوص ایرادی به شاهنشاه بگیرند که مآلاً خطرناک است. ولی از لحاظ معنوی، از جهت شاهنشاه که می دانم معتقد هستید، اشکالی در بین نیست، چون واقعاً چنین شبی شب قتل واقعی که نیست، چون ماه قمری است. اما از لحاظ من که هیچ اشکالی نیست، چون این مسائل را مسائل صوری تو خالی بی معنی می دانم که فقط دکانی برای آخوند خدا نشناس است و بس. فرمودند، بسیار خوب، به هر صورت فردا شب گردش را موقوف می کنم.»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۲۰۷. ۱۴ مهر ۵۳)
عَلَم: با شاهنشاه و ملکه انگلیس و شهبانو در ظهر روز رمضان ناهار و شراب میل می کردیم. دیدم رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی که صوفی مسلک است، ناراحت است. شعری از حافظ برایش نوشتم و منقلب شد.
«ساعت ۱۱.۴۰ ملکه انگلیس وارد شد. قبل از ناهار یک ساعت مذاکره داشتیم. من را هم فرمودند در مذاکرات باشم…علیا حضرت شهبانو تشریف داشتند، ولی کمتر در صحبت [مداخله] می فرمودند…سر ناهار [معینیان] رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی هم بود. چون رمضان بود، ایشان که مرد بسیار خوب و صوفی و با صفات عالی است، متأسفانه مشروب نمی خورد (گو این که غیر رمضان هم نمی خورد). دیدم زبان انگلیسی هم خوب نمی داند. قدری بین انگلیسها نشسته ناراحت است. من پهلوی ملکه نشسته بودم. دیدم پهلوی سه پادشاه، ملکه انگلیس، و علیا حضرت شهبانو نشسته ام. شعری از حافظ به خاطرم رسید، برای معینیان رئیس دفتر مخصوص نوشتم: «بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد/ گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود» ایشان شعر را خواند. دیدم منقلب شد. چون من هم واقعاً از روی اخلاص نوشته بودم، از انقلاب ایشان منقلب شدم. بعد از ناهار می گفت، تو مرا مست کردی.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۲۵۱. اول آبان ۱۳۵۲).
حج به روایت عَلَم: اگر پیامبر اسلام می دانست عربستان دارای بزرگترین ذخایر نفت جهان است، حج را واجب نمی کرد و مردم مسلمان جهان را به عسرت نمی انداخت.
«صبح سفیر آمریکا پیش من آمد. مقدار زیادی راجع به خاورمیانه و بچگیهای فیصل[رفتارهای کودکانه پادشاه عربستان] و ارزش ملک حسین و تقویت سوریه توسط شوروی صحبت کردیم. با وصف بچگیهای فیصل، به عربستان سعودی خیلی اهمیت می گذارند.[چون بزرگترین ذخیره] نفت دنیا را دارد. بیچاره پیغمبر اسلام اگر می دانست چنین ماده[ای] در آن جا هست، دیگر حج را برای زنده نگاه داشتن شبه جزیره عربستان راه نمی انداخت و مردم را به عسرت نمی گذاشت.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۱۱۱. ۲۳ تیر ۱۳۵۲).
عَلَم: دولت هویدا همه تعطیلات مذهبی را حذف کرد. شاهنشاه برخی را بازگرداند. مردم ناراضی هستند و هویدا متهم به بهاییگری است.
«راجع به حذف تعطیلات مذهبی در سال اینده نارضایی عمومی عجیبی درست شده است. من نمی دانم این پوست خربزه را دیگر چه کسی زیر پای نخست وزیر بدبخت گذاشته است. متهم به بهاییگری ست، این ممد بر علت می شود. ولی از بس خودش کم کار می کند و کم توجه دارد، دچار این بدبختیها می شود.»(خاطرات علم، جلد هفتم، صص ۲۳۸- ۲۳۷. ۱۲ اسفند ۱۳۴۶). «امروز دولت تعطیلات رسمی سال آینده را اعلام کرد. یک بار اعلام کرده بود، چون عید فطر و عید مبعث و عید قربان را که از اعیاد مهم اسلام است زده بود، سر و صدای مردم در آمد. من به شاهنشاه گزارش عرض کردم، فرمودند این[سه] عید را بگذارند. امروز باز دیدم دیوانگی دیگری به خرج داده اند. بعضی روزها مثل نوزدهم رمضان و نهم محرم (تاسوعا) و غیره را حذف کرده اند و تفاوت همه این حرفها ده روز در سال است. نمی دانم این چه پافشاری احمقانه ای ست در این موقع که دولت با کنسرسیوم نفت از یک طرف، با آمریکاییها و انگلیسیها از طرف دیگر، درگیر است و امیدی به کمک روسها هم عملاً نمی تواند داشته باشد، چنین حمقی به خرج می دهد و افکار عمومی را ناراحت می کند…[امیر عباس] هویدا مرد کوچکی ست و اهل پیش بینی نیست. خدا عاقبت را حفظ کند. من ناچار به شاهنشاه گزارش تلگرافی عرض کردم که این وضع صحیح نیست.»(همان، صص ۲۴۱- ۲۴۰. ۱۷ اسفند ۴۶).
عَلَم:من آگاهانه در جشن نیمه شعبان دربار شرکت می کنم تا خودم را از بهایی های بی وطن که در همه ارکان دولت نفوذ کرده اند، متمایز کنم.
«بعد از ظهر به کاخ گلستان برای جشن سالروز حضرت امام عصر رفتم. من در جلسات مذهبی دربار معمولاً شرکت نمی کنم، چون وقت ندارم. دکتر باهری معاون من می رود و ترتیب پذیرایی مردم را که خیلی هم استقبال می کنند می دهد. ولی این عید به خصوص را مرتب می روم که خودم را از جرگه بهائیها کاملا، مشخص و متمایز بکنم. این بهائیهای بی وطن در همه شئون رخنه کرده اند. مخصوصاً مشهور است که نصف اعضای دولت[هویدا] بهایی هستند و مردم از این بابت خیلی ناراضی هستند. سپهبد ایادی طبیب مخصوص شاهنشاه هم که متأسفانه مشهور بهائی است. از این حیث شاهنشاه خیلی صدمه می خورد.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۱۶۶. ۲۲ شهریور ۱۳۵۲).
شاه: روحانیون زندانی که مرتکب قتل نشده اند، با تعهد آیت الله خوانساری آزاد شوند. چون مرگ سعیدی در زندان باعث دردسر فراوان شد.
«باری شرفیاب شدم. امروز عرایضم بیشتر جنبه وساطت داشت، یکی این که آیت الله خوانساری استدعا کرده بود این روحانیانی که گاهی به حبس می افتند، به جای آن که طبق موازین قانونی یا امنیتی با آنها رفتار شود و باعث طولانی شدن توقف آنها در زندان گردد، چه طور است ایشان وساطت بکنند و با تعهد، آنها را آزاد نمایند( چون اخیراً یکی از اینها [آیت الله سعیدی] که اتفاقاً مرد فاسدی و به قول معروف مارکسیست اسلامی بود، در زندان مرد و باعث دردسر همه شد). شاهنشاه فرمودند، هیچ بد نیست اگر مرتکب قتل و جنایت نشده باشند و صرفاً برای مصالح امنیتی در حبس باشند، اگر آیت الله تعهد بکنند، ما آنها را آزاد می کنیم، دشمنی که با «ها نیست. واقعاً شاه سعه صدر دارد و با این قدرت عجیب کم آزار است. خدا عمرش بدهد و موفق بدارد.»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۳۰۴. ۱۲ دی ۱۳۵۳).
شاه: چرا این آخوند درباری که با اجازه ما سخنرانی می کند، رادیو هم سخنرانی هایش را پخش می کند و به پرویز ثابتی هم دستور داده ایم برایش خانم ببرد و برده است، همه را، جز ما، دعا کرد؟عَلَم: هر کس می خواهد خود را در دل مردم جا کند، از شاهنشاه دوری می کند.
«عرض کردم، به سخنرانی مذهبی از مسجد ترکها در رادیو گوش می کردم. [عبدالرضا ] حجازی واعظ حرف می زد، خوب هم حرف می زد. ولی در آخر مجلس به همه کس و همه چیز و حوزه علمیه قم دعا کرد و به شما دعا نکرد. جای تعجب شد. فرمودند، تحقیق کن برای چه؟ عرض کردم، رسم عجیبی است. هر کس می خواهد خود را در دل عامه جا کند، از ما دوری می کند. معنی این کار را هم نمی فهمم. فلسفی پدر سوخته همین کار را می کرد، او را کنار زدیم. این آقا که با اجازه ما منبر می رود و سخنرانی او را هم رادیو پخش می کند، همین کار را می کند. فرمودند، بپرس چرا این کار را می کند؟ مدتی هم فکر کردند.»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۳۲۴. ۷ آبان ۱۳۵۱).
عبدالرضا حجازی در سال ۱۳۶۱ توسط جمهوری اسلامی – به همراه قطب زاده- اعدام شد.