از برگه Akbar Ganji – اکبر گنجی در فیسبوک
«آیت الله [احمد] خوانساری تلفن کرد که در قم برق نیست و مردم بی آب مانده اند. تلفنی عرض کردم. فرمودند، فوری به دولت بگو. به نخست وزیر[هویدا] تلفن کردم. گفت الان یک نفر آدم می فرستم. گفتم آدم فرستادن چه فایده دارد؟ موضوع تشنگی و گرسنگی را نمی شود مثل سایر کارها ماست مالی کرد، اگر آب نباشد، آن هم در این گرما، آدم می میرد. برق را راه بیندازید. قدری خجل شد. گفت البته، البته. ولی این حرفها نیست. کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بی برقی است، منجمله منزل خودم هر شب برق قطع می شود و ناچار یک موتور برق کوچک خریده ام که این دو سه روزه به کار بیافتد. گرچه از این کار خجلم که از همرنگی و همدردی مردم بیرون می آیم، ولی چاره ندارم. سیمهای تلفن فوری من به اتاقهای مختلف قطع می شود و گرفتارم. نخست وزیر هم گاهی با لباس دفاع ملی، عکس تیراندازی خود را به روزنامه ها می دهد. گاهی هم شهردار خرقان می شود و لباده مردم خرقان را به تن می کند. کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است. خیال نخست وزیر هم راحت است که کار کمیسیون شاهنشاهی برای نمایش اتوکریتیک است، نه تنبیه کسی. من گاهی از حوصله و بردباری و ملاحظات و دوراندیشی شاهنشاه محبوبم انگشت تحیر به دندان می گیرم. اما به هر حال یقین دارم که اشتباهی نمی کند و کار خودش را بلد است. مشکلات و محظورات او را که ما نمی دانیم. ولی می ترسم یک دفعه امور از داخله بگسلد، ولی امیدوارم چنین چیزی پیش نیاید»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۴۹۱- ۴۹۰. ۲۷ خرداد ۱۳۵۶).
«من در قلبم افسوس می خورم برای غفلتهای کوچک دولت که مردم را ناراضی می کنند. مثلا یک روز پیاز نیست، یک روز گوشت نیست، یک روز تخم مرغ نیست. چرا باید این مسائل جزئی در میسر یک پیشرفت بزرگ کلی و ملی، مردم را ناراضی نگاه دارد؟ یا مثلا رفتار مأمورین با مردم؟ واقعا گاهی همان اندازه که از صمیم قلب به شاه دعا می کنم، به دولت پدرسگ نفرین می فرستم»(خاطرات علم، جلد ششم، ص ۹۰. ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۵). «فکر این که در مرز تمدن بزرگ[رسیدن ایران به دروازه های تمدن بزرگ]ُ پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت کشور نتوانیم به مردم بدهیم، واقعا ننگ است، واقعا ننگ است. به این دولت بی لیاقت نفرین و لعنت کردم و به هر حال تصمیم گرفتم ظرف امسال به هر صورتی هست کلک این دولت را بکنم، نه این که خودم رئیس دولت بشوم، فقط از جهت خدمت به شاهنشاه. یک همچو حقه باز بی همه چیز که همه آبروی ما را به باد داده است. از فرودگاه مهرآباد که می خواهم پرواز کنم، از خجالت خیس عرق می شوم، زیرا که اثاثیه مردم را کمرک نتوانسته تخلیه کند و در اطراف باندها هزاران تُن ماشین آلات و صندوق به صورت مفتضحی انباشته و انبار شده است. هر الاغی را شاهنشاه به نخست وزیری برگزیند، همین قدر که قدری حمیت و حقیقت داشته باشد، کافی است که وضع را نجات بدهد»(همان، ص ۱۷۹. ۲۰ تیر ۱۳۵۵).
«[در نامه ای] به عرض رساندم که گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد، یعنی این عدم رضایت بی جهت مردم که دستی دستی تراشیده ایم، جز رخنه دشمن به صفوف داخلی ما نیست. وگرنه چه طور در کشوری که پیشرفته ترین قوانین اجتماعی را دارد و تحصیل و بهداشت مجانی و حتی یک وعده غذای مجانی به محصلین داده می شود و تحصیلات در همه ردیفها مجانی است، این همه عدم رضایت بر سر هیچ و پوچ به وجود آمده باشد. یعنی نبودن برق و ساعات ممتد خاموشی در پایتخت و ولایات، خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار(جز نان)، بی اعتنایی به درخواستهای مردم، مقررات خلق الساعه، گرانی نرخها و غیره و غیره. این را یا یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آورده اند و یا ندانم کاری و بی لیاقتی دولت[هویدا].به گور پدر دولت لعنت، که من خود آنها را اعضای سیا و غیره می دانم که خود به خود در صف دشمن است. این همه پول هدر دادیم که با یک حرکت عربستان سعودی[یعنی ممانعت از افزایش قیمت نفت] مات شدیم و الان درد بی پولی داریم و باید کمربندها را ببندیم. اینها نفوذ دشمن در داخل صفوف ماست. از لحاظ غلامی و بندگی عرض می کنم که شاهنشاه این پدر سوخته ها را به عنوان خائن یا بی لیاقت به زندان بیندازد که مردم لااقل نفسی بکشند…در این راهها قدری بجنبیم و قدری تغییر جهت بدهیم، چنان که در فرمایشات دیشب همایونی منعکس است، زور فلک به موی خایه شاهنشاه من نمی رسد. با ترس و لرز عریضه را بستم…..ولی حدس می زدم به جای این که همه روزه یا اغلب، عریضه های مرا پس بفرستند، این عریضه را پاره خواهند فرمود. همین طور هم شده بود و [همایون] بهادری معاون دربار که کارهای جاری و این عریضه را برد، تعجب کرده بود. بسیار حیف شد که عریضه را پاره فرمودند. ناچار این خلاصه را نوشتم»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۳۸۸- ۳۸۷.۲۶ دی ۱۳۵۵).
برخورد ما با مردم طوری است مثل این که ما قشون غالب هستیم- یعنی دستگاه هیئت حاکمه- و مردم، مردم یک کشور مغلوب
«سر شام رفتم- کاخ والاحضرت اشرف…تنها صحبت قابل توجه این بود که به عرض رسید، تیم فوتبال پرسپولیس ایران تیم اوروگوئه را زد و استادیوم یک پارچه احساسات شده بود. شاهنشاه فرمودند، عجیب است که مردم، سر شیرهای دستشوییها و مستراحهای استادیوم صد هزار نفری را می دزدند. برای چه؟ نخست وزیر عرض کرد، تربیت ندارند. من عرض کردم، ممکن است، ولی مثل این که[اینها را] از خودشان نمی دانند، یعنی متعلق به خود نمی دانند. مثل این است که این وسائل مال غیر و متعلق به غیر است. شاهنشاه فرمودند، این که بیشتر باعث تعجب می شود. عرض کردم، خیر، برخورد ما با مردم طوری است مثل این که ما قشون غالب هستیم- یعنی دستگاه هیئت حاکمه- و مردم، مردم یک کشور مغلوب. شاهنشاه خیلی به دقت گوش دادند و والاحضرت اشرف هم تصدیق کردند»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۱۹۸. ۲۰ فروردین ۱۳۵۱). «متأسفانه مردم هم راضی نیستند، یعنی طوری با آنها رفتار می شود که مثل مردم مغلوب در قبال یک قدرت غالب می باشند….مردم میل دارند به حساب باشند و رفاه قضائی و اجتماعی داشته باشند. نمی دانم چه سری است و این چه دستی است که پیش آرزوی بی دلان کشد دیوار»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۵۲. ۶ دی ۱۳۵۲). «واقعا قشر بالای جامعه ما اَفسد الناس هستند، برخلاف مردم کوچه و بازار و دهات که بسیار عالی می باشند»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۱۶۳. ۱۷ تیر ۱۳۵۴). «این طبقه ما، یعنی حاکمه، واقعا فاسد است و کوچک و بی پرنسیب است و جز با زور نباید با او سخن گفت»(همان، ص ۲۷۲. ۱۲ مهر ۵۴). «شاهنشاه فرمودند…پدر سگ فرنگی به ما می گوید چرا دموکراسی ندارید. یا همین الان، اگر من کنار بروم و بگویم خودتان یک رئیس جمهور انتخاب کنید، ۳۵ میلیون نفر، ۳۵ میلیون رأی مختلف خواهند داد، یعنی هر کس خودش را رئیس جمهور خواهد دانست و به خود رأی خواهد داد…..فرمودند مگر در غرب این طور نیست؟ این وعده هایی که رؤسای جمهور یا نخست وزیران قبل از انتخابات به مردم می دهند، تمام خر کردن مردم است. عرض کردم، همین طور است، منتها حالا که به حمدالله اعلیحضرت همایونی هم قدرت مطلق دارید و هم شجاعت دارید و هم واقعا جز خیر مردم ایران و اعتلای ایران چیزی نمی خواهید، می توانید مردم را به طرف یک قسم دموکراسی، یا مشارکت، یا هرچه اسمش را بگذارید، هدایت فرمایید که مردم علاقمند به امور کشورشان بشوند. فرمودند، البته این کار را می کنیم، پس حزب[رستاخیز] برای چیست؟»(خاطرات علم، جلد ششم، صص ۲۳۲- ۲۳۱. ۱۵ شهریور ۱۳۵۵).
اسدالله علم: اعلیحضرت، این وضعیت اقتصادی ایران قاعدتا باید به انقلاب بینجامد.
شاه: باید جلوی دزدی ها را گرفت. به عنوان مثال، پروژه های اقتصادی حداقل ۴۰ درصد گرانتر تمام می شوند.
علم: اوضاع کشور مایه نگرانی تام و تمام است و وضعیت قابل انفجار است. دانشجویان دل به کشور ندارند، برای این که در هیچ امری مشارکت داده نمی شوند.
«من وضع را قابل انفجار می بینم و بسیار نگران.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۱۲۹، ۲۶ مرداد ۱۳۵۲). «به هر حال واقعیت این است که أوضاع مایه نگرانی تام و تمام است و من به زودی این مسائل را به شاهنشاه عرض خواهم کرد.»(همان، ص ۱۲۹. ۲۷ مرداد ۵۲). «از نکات مهمی که[محمد باهری معاون من] به عرض[شاهنشاه] رساند وضعیت دانشجویی بود. با آن که از همه تسهیلات و بورسها استفاده می کنند، دل به کشور ندارند. برای چه؟ واقعاً سئوال مهمی است. به عقیده من چون در هیچ چیز کشور، چه در محیط دانشگاه و چه در محیط خانواده و کشور إحساس مشارکت نمی کنند….دولت…طرز رفتاری که با مردم دارد مثل دولت غالب به مردم کشور مغلوب است، بی اعتنا و گاهی هم خشونت آمیز. انتخابات را که مداخله می کند و انگشت می برد. انگشت که چه عرض کنم؟ به مردم حقنه می کند، حتی انتخابات ده و شهر را. برای مردم و علاقه مردم چیزی باقی نمی ماند، همه بی تفاوت می شوند »(همان، ص ۱۵۸. ۱۷ شهریور ۵۲).
«دیشب [عبدالمجید مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه] به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می گفت که بی نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بیانجامد. اولا بودجه امسال را با ۲۵ میلیارد تومان کسری بسته اند. ثانیا آن قدر پول هدر داده اند، چه در پروژه های بی ثمر، چه در خریدهای بی ثمر، از جمله ۴۰۰۰ کامیون که نه راننده و نه راه برای آن موجود است، چه در خرید گندم و مواد غذایی، چه در خرید شکر که واقعا انسان شاخ در می آورد و از همه با مزه تر این که می گفت، من که رئیس سازمان برنامه هستم از اغلب از این مخارج تا پس از تهیه آنها هیچ گونه خبری نداشته ام. قرض های به دولت های خارجی که خود فصلی علیحده است و رقمی در حدود ۲ میلیارد دلار. من تردید ندارم این جهان وطنان به شاه و کشور خیانت کرده و ما را به روزی انداخته اند که ناچار باید در جنگ نفت و اضافه قیمت نفت تسلیم شویم»(خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۴۰۴، ۳ بهمن ۱۳۵۴). «عرض کردم شاهنشاه مطمئن هستند که گزارشاتی که به عرض می رسانند کاملا واقعی و درست و صادقانه است و کسی خلاف عرض نمی کند؟ فرمودند، البته…عرض کردم هر چه زودتر بی سر و صدا باید پروژه های غیر لازم یا غیر فوری را کنار گذاشت و فقط به مسائل اساسی پرداخت. فرمودند، به علاوه باید جلوی دزدی ها را گرفت. دارد بر من روشن می شود که پروژه های ما حداقل ۴۰ درصد گرانتر از آن چه که باید تمام می شود. عرض کردم…اعلیحضرت خود ایران هستید»(همان، ص ۴۰۷، ۴ بهمن ۵۴).
شاه: خیلی از ایرانی ها مانند کرم های ته توالت با وزیدن بادهای کاخ سفید به حرکت می افتند.
«شاهنشاه فکری فرمودند، بعد فرمودند تا باد واشنگتن چه جور بوزد. نه تنها [علی] امینی بلکه خیلی ها باز اگر باد گرمی وزید، مثل کرم های ته خلا به حرکت می افتند. این فرمایش شاه خیلی معنی ها دارد.»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۲۹۹. ۷ دی ۱۳۵۳).
شاه: مردکه پدرسوخته «بی بی سی» می گوید با حجم سلاحی که ما خریداری می کنیم، احتمال انقلاب نمی رود. چون سرکوب خواهد شد.
«مدتی راجع به بی بی سی صحبت شد. فرمودند مردکه پدرسوخته گفته است با این اسلحه که ایران می خرد، احتمال انقلاب در ایران نمی رود، چون با قوای انتظامی سرکوب می شود. پدرسوخته! کارگر و دهقان راضی ما می خواهد انقلاب کند؟ خیلی عصبانی بودند.»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۱۹۷. ۱۵ مهر ۱۳۵۲).
شاه: جاسوس پدرسوخته انگلیس و مورد حمایت آمریکا را که دزد بزرگی است، نخست وزیر می کنم تا خودم و رژیم شاهنشاهی را نجات دهم. بدین ترتیب، آمریکا و انگلیس پشت من خواهند ایستاد.
«در دولت عَلَم، پاکروان، که هنوز در رأس ساواک بود، به من گفت: «به اعلیحضرت عرض کردم اگر اجازه بدهند کمیته ای نظیر کمیته طرح و فکر زمان [نخست وزیری] شریف امامی دوباره تشکیل و تعدادی از رجال ملی و خوشفکر و خوشنام کشور عضو آن باشند و مسائل اساسی مملکت در این کمیته مطرح شود.» اعلیحضرت پرسیدند: «رجال ملی، مثل کی؟» و من عرض کردم: شریف امامی، ناگهان شاه با حالت بر افروخته، گفت: «این جاسوس پدر سوخته، از کی رجل ملی شده؟.»»(پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، ص۸۰).
در کوران انقلاب شاه با مشورت هوشنگ انصاری تصمیم گرفت شریف امامی را به جای جمشید آموزگار نخست وزیر کند. پرویز ثابتی به دیدار هوشنگ انصاری می رود تا او نظر شاه را تغییر دهد، ولی موفق نمی شود. سپس به سراغ هویدا می رود که وزیر دربار بود. هویدا به او می گوید:
«»متأسفانه نمی توانم کاری بکنم! زیرا اعلیحضرت اکنون روی نظریات انصاری خیلی حساب می کند، چون فکر می کند نظر هوشنگ انصاری نمی تواند بدون تائید آمریکایی ها صورت گرفته باشد و چون شریف امامی را هم عامل انگلیسی ها می داند، تصور شاه شاید این باشد که با گماردن شریف امامی، هر دو سیاست بزرگ توافق کرده اند که شریف امامی نخست وزیر شود.» گفتم: «شاه واقعاً تا این اندازه به نظر سیاست خارجی درباره مسائل داخلی اهمیت می دهد؟» هویدا گفت: «شاه تا یکسال پیش، چنین واهمه ای از دولت های بزرگ آمریکا و انگلستان نداشت و در تعلیماتی که به ما در مذاکره با نمایندگان این دولت ها می داد، می گفت: باید سر میز مذاکرات محکم بایستید و اول خایه هایتان را روی میز بگذارید و بعد حرف بزنید!، ولی بعد از روی کار آمدن کارتر و مشهود شدن قرائنی مبنی بر اینکه، انگلیسی ها و آمریکایی ها از رژیم راضی نیستند، بی جهت خود را باخته و حتی بعضی عقب نشینی ها را بدون اینکه آنها از او بخواهند، فقط به تصور اینکه ممکن است مورد نظر آنها باشد، انجام می دهد. بعلاوه بعضی از آزادیخواهی های عوامفریبانه هوشنگ نهاوندی که وسیله علیا حضرت به گوش شاه خوانده می شود، سبب شده که شاه بدون اینکه مشکلات اساسی رژیم را (که همان فساد[خواهران و برادرانش و خانواده شهبانو و دیگر سران رژیم] باشد) بر طرف کند…چفت و بست ها را شل کرده»»(همان، صص ۴۴۱- ۴۴۰).
«شریف امامی…در ۲۰ سال آخر سلطنت شاه از نزدیکترین معتمدان او[شاه] به شمار می رفت. نه تنها ریاست بنیاد پهلوی و ریاست سنا را به عهده داشت بلکه گفته می شد از روابط نزدیک و ویژه ای با شاه برخوردار است. برای مدتی یکی از دخترانش هم به شاه و دربار نزدیک بود و در برخی مهمانی ها شرکت می کرد.»(عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص ۳۱۱). «وقتی [شاه] سودای «آشتی ملی» پیدا کرد شریف امامی را مسئول دولت نامید که- به درست یا غلط- به «آقای پنج درصد» شهرت داشت[پنج درصد رشوه قراردادهای اقتصادی] و در اذهان عمومی ریاست لژ فراماسونری در ایران را به عهده داشت.» (همان، ص ۴۸۱).