هجو، ناسزا و پنبه زنی ادیبان ایرانی و غیر ایرانی

از فیسبوک- میثم موسوی

احمد شاملو در کتابِ «نگرانی های من» که متن سخنرانی جنجالیِ او در آوریل 1990 در دانشگاه برکلیِ کالیفرنیا است، فردوسی را شاعری دروغگو و حامی منافع طبقاتی معرفی کرده است که جز سلطنت مطلقه نمی توانسته نظام سیاسی دیگری را بشناسد؟ (ص34و35) چنان که در مقدّمه ی کتابِ «افسانه های هفت گنبد» نظامی را مورد نوازش قرار داده و می نویسد: هفت پیکر یک اثر شعری نیست. کار شعر، کار افسانه سرایی نیست. (ص224) هدف نظامی در این منظومه به جز دو داستانِ گنبد سبز و گنبد کبود فقط این بوده است که مشتی صحنه های لاس و لیس به هم ببافد. گویی نظامی به شخصه با پرداختن این گونه صحنه ها، در ذهنِ خویش هوسبازی و کارسازی می کرده است… (ص222) تعارفات و احترامات فائقه ی مورد پسند میراث خواران ادبی ایران را که به کنار بگذاریم، اغلب این داستان ها به قدری حقیر و بی مایه است که حتی سخن پردازی و قدرت کلامی نظامی نیز نمی تواند ارزشی برای آن بتراشد. (ص223)
احمد شاملو در مصاحبه ای به تاریخ 25/12/1350 که با عنوانِ «درباره ی مراسم نوروز» و در کتابِ «سندباد در سفر مرگ» به چاپ رسیده است، به بدگویی از عید نوروز پرداخته و به زعمِ او مراسم کودکانه ی نوروز کاریکاتورترین مراسم دنیاست که به او احساس ریشخندآمیزی دست می دهد. (ص203) شاملو هفت سال بعد در نیویورک به تاریخ 1/1/1357 طیِ سخنرانیِ دیگری که «افق روشن» نامیده شد، سخنانِ خود پیرامونِ نوروز را تکرار کرده و ضمن هجوِ کورش بر آن اعتقاد است که اگر این روز به مناسبت آغاز فاجعه یی جشن گرفته شده است که دوهزار و پانصد سال است بر خلق های ایران گذشته، نه فقط مطلقاً جشن گرفتن ندارد، بلکه بهتر است به عنوان نامبارک ترین روز سراسر تاریخ ایران، روز عزای ملّی اعلام شود.
این گفتارها و نوشتارهای شاملو سبب رنجش بسیاری شد تا آنجا که برخی از چهره های نامدار ادبیات ایران در برابر او ایستادند و حتی زندگی شخصی وی را مورد حمله قرار دادند. هوشنگ ابتهاج در «پیر پرنیان اندیش» به مانند نجف دریابندری که در «مجلّه ی بخارا» شاملو را هروئینی و معتاد معرّفی کرده است، (ص365) از اعتیاد وحشتناک احمد شاملو (ج2 ، ص907) سخن می گوید و شاملو را انسان بی سوادی می شمرَد که زندگی به او مجال خواندن کتاب نداده است. (ج1 ، ص167) و برای این که بدانیم شاملو چقدر با زبان فارسی آشنا بوده کافی است به همین نوارهایی که در آن شعرهای حافظ و خیام و مولانا رو خوانده توجه کنید که چقدر غلط لفظی و معنایی دارد… (ج2 ، ص938) شاملو با هیچ کس خوب نبود، در حالی که در ظاهر خیلی صمیمی بود و با همه رفتار خیلی خوب داشت ولی همه رو مسخره می کرد و کسی رو قبول نداشت… (ج2 ، ص920) در صحبت کردن شاملو هیچ حریمی وجود نداشت… شاملو همان طور که از چشم کسی می تونست حرف بزنه از پایین تنه اش هم می تونست… به قول معروف عفّت بیان نداشت. (ج2 ، ص915)

و ابراهیم گلستان نیز در کتابِ «نوشتن با دوربین» اذعان می کند: شاملو می خواست پول هروئین اش رو در بیاره می نوشت که ویرگول را جایی بگذارید که موقعی که دارید می خونید، نفس تون می خواد تنگ بشه… (ص242) شاملو زبان نمی دانست… (ص168) شاملو، این جاودانه اَبَر مرد ادبیات معاصر ایران شعر نمی فهمید. نقطه گذاری هم نمی فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگه هم نمی فهمید… شاملو وقتی مُرد، شعرش هم تمام شد. (ص63) گلستان بر افرادی که فروغ فرخزاد را تحت تأثیر شاملو می دانستند، اعتراض می کند؛ چرا که معتقد است فروغ با اون درجه ی هوش و فعالیت اش تحت تأثیر آدم های اسفنجی نمی رفت. (ص243)
اما سایه (ابتهاج) بر آن باور است که کارهای اولِ فروغ خیلی پرت و پلا بوده و کتاب های اسیر و دیوار و عصیانِ او بسیار ابتدایی اند؛ چرا که همه چیزش یعنی وزن، فرم، تصویر و… با همه ی دستکاری هایی که بزرگان در آن کردند واقعاً پرت و پلا بود. تا آن که تولّدی دیگر یک مرتبه یک چیز دیگری شد. فروغ سواد و معلوماتی نداشت و از یک شاعر درجه هشتم، بلکه درجه صدم به این شعرهای خیلی قشنگ رسید. به نظر من تولّدی دیگر بی شک تحت تأثیر گلستان ساخته شده است. (ج2 ، ص979 و980)

در نوشتن این مطلب از احمد شاملو آغاز کردیم، چرا که در ایران او را همواره انسانی ساختار شکن برشمرده اند. چنان که خودِ او نیز در دفترِ «هوای تازه» می نویسد: وسط میزِ قمارِ شما قوادانِ مجله ئیِ منظومه های مطنطن / تکخال قلب شعرم را فرو می کوبم من… / این بار به مصاف شاعری چموش آمده اید… / فریاد این نوزادِ زنازاده ی شعر مصلوب تان خواهد کرد / پااندازانِ جنده شعرهای پیر! / طرف همه ی شما منم (ص304و310)
با این حال شاید گزافه گویی نباشد که از صادق هدایت به عنوانِ بزرگ ترین منتقد و هجو کننده در ایران یاد کنیم. اندیشمند و نویسنده ای که کمتر چیزی از قلم برّنده و گزنده ی او در امان مانده است. به شکلی که در کتابِ «توپ مرواری» شدیداً به اسلام تاخته و مردم ایران را نیز اسیرانِ شکم و زیرشکم، مقلّدانِ کور، عوام کالانعام و خر و احمق خوانده است. (ص46 الی48)
گاویست در آسمان نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت گشای چون اهل یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

هوشنگ ابتهاج در پاسخ به این اسطوره ی بی مانند ایران، او را نویسنده ای درخشان، بیماری روانی و انسانی بداخلاق و بدزبان معرّفی می کند که حرف معمولش فحش های مستهجن و چارواداری بوده است. (ج1 ، ص397 الی400) و ابراهیم گلستان هم در «نوشتن با دوربین» با آن که هدایت را عزیزترین و یکی از مهم ترین و درست ترین افراد می شمرَد، حسرت خوردن هدایت از دوره ی ساسانیان را اشتباه چرتی می پندارد که او توان درک آن را نداشته است. (ص186) ابراهیم گلستان در ادامه متعرّض افراد دیگری نیز می شود. او دکتر پرویز ناتل خانلری را ابلهی می شمرَد (ص247) که خودش را کاندید مهم ترین شاعر کرده بود. و حال آن که در کافه فردوس، هدایت و چوبک و نوشین برایش تره هم خرد نمی کردند و دستش می انداختند… با آن قطعه ی مطلقاً تکراری و پیش پا افتاده ی «عقاب» که به نظم در آورده بودش… می خواست یک کاری بکند که بگویند خانلری آورنده ی شعر نو است. اگرچه اصلاً همچین غلطی نکرده بود و نمی تونست از این حلواها بخوره. (ص230و231) گلستان از شناخت نزدیکِ خود با احسان طبری سخن می گوید و او را یکی از احمق ترین آدم های عمرش می داند که به کلّی چرت و پرت بود و مزخرف می نوشت. (ص100و113و231و232) چنان که جلال آل احمد را زبان نابلدِ نامعقولی می پنداشت که ترجمه ی او از کتابِ کامو آشِ شعله قلم کاری بود که هر صفحه ی آن ده ها غلط داشت. و انتشار کتابِ غرب زدگیِ عاری از اندیشه اش هم سبب خنده روده بر شدن گلستان گشته بود. (ص70و75و76)

ابراهیم گلستان در کتابِ «نامه به سیمین» نیز به نقد و هجو افراد متعددی می پردازد که برای نمونه می توان به حقه باز و شیّاد دانستن احسان یارشاطر (ص21و22) ، مضحک خواندن مهندس مهدی بازرگان و سخنان او پیرامون آبِ کُر (ص62) ، مردک خطاب کردنِ بنی صدر و خنده آور شمردنِ کتابِ اقتصادی او (ص62) و در نهایت، قُد و یک دنده و دروغگو و مخالفِ تفکر دانستنِ ابوالقاسم فردوسی اشاره کرد. (ص38و44و45و87)
از دیگر هجوکنندگان نامدارِ ایرانی که گریبان افراد متعدّدی چون شاملو، همایی، فروزانفر، طبری، بزرگ علوی، خانلری، مصدق، نادرپور، حمیدی، دشتی، شفا و مرتضی کیوان را گرفته است، نیما یوشیج می باشد که در کتابِ «یادداشت های روزانه» ضمنِ آن که دکتر پرویز ناتل خانلری را طرّار و چاروادارِ فرنگستان می خواند، (ص203) او را وزن ناشناسی می شمرَد (ص33) که شعرش تفنّن و مسخره است. (ص75) و خانلری را که پسرخاله ی اوست، ناجوانمرد و شیّادترین آدمی معرّفی می کند که در زمان خود دیده است. (ص78)
دکتر خانلری نیز در کتابِ «قافله سالار سخن» در فصلی با عنوانِ «من و نیما» می آورد: نیما به خودش و کارش اعتقاد کامل داشت و هیچ یک از شاعران و ادیبان آن روزگار را داخل آدم حساب نمی کرد… [و در ادامه ضمن نامه ای منظوم به منِ خانلری] همه ی استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده بود که صد عنصری و هزار فردوسی به جوی نمی خرد و همه را دزد و بیشرف خوانده بود. (ص450و455)
نیما یوشیج در ادامه ضمن افتضاح خواندنِ دستور زبان فارسیِ همایی و فروزانفر و بی سواد خواندنِ آن دو، (ص70) حرف زدن جلال آل احمد را جلف می شمرَد مگر در جلوی زور و قدرت که در آنی موش می شود. (ص207) احمد شاملو را که به اصلاح شعرهای او پرداخته و حتی مصرع هایی برایش ساخته است، نامرد و وقت ضایع کن می خواند. (ص235) شجاع الدین شفا را فردی مقدّمه نویس با ترجمه هایی ثقیل و کثیف معرّفی می کند که شهوت به قدری بر او غلبه کرده است که وصفِ ذَکرِ زوج را لازم دانسته است. (ص264و265) و مصدّق را دست نشانده ی اجنبی و حقّه بازی می داند که برای این که رئیس جمهور شود حاضر است مملکت را به دستِ روس ها تجزیه کند. (ص17و50)
در این میان نباید احمد کسروی و زبانِ تند او را فراموش کنیم. نویسنده و مورّخی که با خارج شدن از لباس روحانیّت و تبلیغ دین پاک، در کتابِ «در پیرامون ادبیات» به بسیاری از شاعرانِ بزرگ ایران مانند خیام، مولوی، سعدی و حافظ تاخته و اشعار آن ها را مفت و یاوه معرّفی می کند و می نویسد: سعدی خودش می گوید که به شاهد پسری عشق می ورزیده است. او نامردانه با پسران عشق ورزد و نازشان کشد تا به دامشان اندازد. پس چه بی شرمست کسی که بگوید عشق سعدی بازیچه هوی و هوس نیست. عشق پاک و عشق از مخلوق به خالق است… ای کاش یک مغولی سعدی را کشته بودی که آوازش بریده شدی و این همه سخنان ناپاک از خود به یادگار نگزاردی. (ص70و71) سخنان خیام، خام و بسیار بی خردانه است. (ص31) مولوی نشسته و مفت خوره و سخنان مفت گفته. (ص44) حافظ از همه ی بد آموزان بدتر است و بیشتری از بدی های شاعران را از یاوه گویی، مفت خواری، گزافه گویی، ستایشگری، چاپلوسی، بچه بازی و باده گساری دارا می بوده. (ص46) کسروی تا آنجا پیش می رود که حکم به سوزاندن کتاب های شعر، رمان و فلسفه می کند و در کتابِ «در پیرامون رمان» علاوه بر شعر، رمان را هم کاری بیهوده دانسته و خواندن و نوشتن آن را جز تباه ساختن عمر، چیزی نمی داند و افرادی مانند آناتول فرانس را نادان می خوانَد. (ص1و4و20)
ملک الشعرای بهار هم در دیوان خویش به هجوِ احمد کسروی پرداخته و او را انسانی خام، کوته فکر و نادان شمرده است:
کسروی تا راند در کشور سمند پارسی /
گشت مشکل فکرت مشکل پسند پارسی /
فکرت کوتاه و ذوق ناقص اش را کی سزد /
وسعت میدان و آهنگ بلند پارسی /
طوطی شکر شکن بر بست لب کز ناگهان /
تاختند این خرمگس ها سوی قند پارسی /
پس چه شد این احمدک زان خطه ی مینو نشان / احمداگو شد به گفتار چرند پارسی (ص1153)
و اما افلاطون نیز به مانند کسروی از بزرگ ترین دشمنان شعر است. به نظرِ او شعر تقلید سطحی و کورکورانه از طبیعت است که هیچ گونه ارزشی ندارد. لذا افلاطون در کتابِ «جمهوری» شاعران را از شهر آرمانیِ خود بیرون رانده و وجود آنان را مایه ی گمراهی و تباهی مردم می شمارد. (ص521) چنان که محمد بن زکریای رازی هم در کتابِ «طب روحانی» شاعران و اهل ادب را سبک مغز و بی مایه معرّفی می کند و در ادامه عشق را پدیده ای زشت و پست و عاشقان را بسان چهارپایان می شمرَد و می نویسد: مردان والا همت و بزرگ نفس، این بلیّت عشق از نهادشان به دور است؛ زیرا برای این گونه مردمان چیزی سخت تر از خواری، فرمانبری، اظهار حاجت و بی آبرویی نباشد. و ما هرگز ندیده ایم که عشق خوی فیلسوفان باشد… عشق فقط عادتِ درشتخویان و گِولان کُند ذهن باشد و کسانی که اندیشه و خردشان کم و اندک است. (ص25و28و33و36)
ناصرخسرو نیز به مانند حکیم رازی (با این تفاوت که رازی دشمن پیامبران و ادیان است و ناصرخسرو دوستدار آنان) عشق را بی معنا شمرده و دین او را چنان به خود مشغول کرده است که در اشعار او جز تبلیغ مذهب و دشنام بر مخالفین دینیِ خویش و تخم زنا خواندن آنان کم تر چیزی یافت می شود.
آن که به دین اندر ناید خر است /
گر احمد مرسل پدر امّت خویش است / جز شیعت و فرزند وی اولاد زنا اند (ج1، ص101 و 248)
در پاسخ، مهدی اخوان ثالث در شعری با نامِ «ای درخت معرفت» به هجوِ افلاطون پرداخته و می نویسد: ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت / یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت / شهر افلاطونِ ابله، دیده تا پسکوچه هایش / ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر / سنگ، چون اردنگ می سازیم، ای ابله نثارت / ای کلاغ صبح های روشن و خاموش برفی / خوش تر از هر فیلسوفی دوست دارم قار قارت (ص136و137)
ابوعلی سینا هم در بعضی از رسالات خود به درشتیِ تمام به ردّ پاره ای از عقاید رازی پرداخته و با الفاظی زشت از او یاد کرده است. به شکلی که در مکاتباتِ خود با ابوریحان بیرونی که با نامِ «الاسئلة و الاجوبة» انتشار یافته، گفته است: رازی در الاهیات بافی متکلّفانه فضولی کرده از حدّ خود که همان پیشه ی زخم بندی و مرهم گذاری و دیدن شیشه های «شاش» و قوطی های «گُهِ» مردم است تجاوز کرده، ناچار خود را رسوا نموده و نادانی خویش را در آنچه گفته آشکار ساخته است. (ص13)
و ملامحسن فیض کاشانی، داماد و شاگرد ملاصدرای شیرازی در کتابِ «اصول اصیله ص3و4» و «سفینة النجاة ص5و13و14 و15و17و18» به مجتهدان تاخته، اجتهاد و تقلیدِ مصطلح را بدعت و امری ساختگی در دین می خوانَد و دعاوی این فقیهان را اوهامی فاسد و آرائی ضعیف و ناقص می شمرَد.
آنچه گذشت تنها قسمت کوچکی از هجویات نامحدود اندیشمندان ایرانی است. هرچند نباید تصوّر کرد که این قبیل سخنان تنها مختص به ایرانیان است؛ چرا که متفکران غربی نیز پرده از افکار خود برداشته و هم نوا با مولانا بانگ سَر می دهند که: می نخسبم با صنم با پیرهن…
آرتور شوپنهاور در «متعلقات و ملحقات» ضمن بی نظیر خواندن نیروی بیان و قوّه ی تخیّل دانته، شهرت زیادی کمدی الهی را نتیجه ی مبالغه دانسته و عامل این امر را مهمل بودن و نامعقول بودن فکر بنیادین این کتاب می شمرَد. (ص513) برتراند راسل نیز در «تاریخ فلسفه ی غرب» با آن که دانته را در شعر و شاعری مبدع بزرگی به شمار می آورد، اما او را به عنوان متفکر عصرِ خود قدری عقب مانده و به طرز مآیوس کننده ای کهنه معرّفی می کند. (ج2 ، ص299) چنان که آناتول فرانس در «جزیره ی پنگوئن ها» از زبان ویرژیل افکار و اشعار دانته را یاوه خوانده و می نویسد: این مرد روح جسور و پر هیجانی داشت و مغزش مشحون از افکار بلند بود، ولی خشونت اخلاقی و جهل وی چنان بود که غلبه ی توحّش و بربریت را بر تمدّن روم گواهی می داد. طفلک نه شعر می فهمید و نه علم داشت… این احمق از حیوانات عجیب الخلقه ی جهنم صحبت می کرد و از آنها می ترسید. (ص182و183)
کارل پوپر معتقد است که افلاطون و ارسطو پدید آورندگان مذهبِ اصالتِ تاریخ و پیکار با جامعه ی باز و سبب ظهور فلسفه ی هگل و مارکس و نظامی توتالیتاریسمی می باشند. (ص675) او افلاطون را نژاد پرست و دیکتاتور دانسته و می نویسد: افلاطون در جمهوری به صراحت اعلام می کند که یکی از حقوق ویژه و شاهانه ی کسی که حق حاکمیت را در دست دارد، استفاده ی کامل از دروغ و فریب است و دروغ گفتن و فریب دادن دشمنان و شهروندان به سود شهر، امری است مختص حاکمان شهر و هیچ کس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد. (ص327) هگل تحت تأثیر مغلق گویی هایی که می کند جسورانه کمر به فریفتن و مسحور کردن دیگران بسته است. (ص685) او درباره ی هر چیزی می داند و برای هر پرسشی پاسخی دارد! (ص688) سبک نگارشش بدون تردید رسوایی آور است و محتوای نوشته هایش فاقد اصالت و ابتکار. (ص691) بهترین گواه، شوپنهاور است که هگل را دغلبازی ابله و بی خاصیت و مهوّع و بی سواد می دانست که با بیرون دادن احمقانه ترین اراجیف گیج کننده، گستاخی را به اوج رسانید. و این اراجیف را پیروانِ مزدورش با هیاهو حکمتِ جاودان اعلام کردند و ابلهان همگی به آسانی پذیرفتند. (ص692)
فریدریش نیچه نیز در کتابِ «اراده قدرت» به نقد داروینیسم پرداخته و بر آن اعتقاد است که داروین تا حدّ ریشخندآمیزی راه زیاده روی را پیموده و در مواردی به نامعقول ترین ادّعاها رسیده است. (ص501و531و532) نیچه بسیاری از فیلسوفانِ پیشین را همچون هرزگانِ خوار و بی مقداری می انگارد که در پوشش زنی به نام حقیقت پنهان شده اند. (ص376) چنان که در کتابِ «غروب بت ها» سقراط را انسانی زشت و بیمار و شهوت پرستی بزرگ و فرومایه معرّفی می کند. (ص33و 37و40) افلاطون را دروغگو (ص82) ، کانت را قوزی ترین چلاقِ مفهوم پرداز (ص93و94) ، روسو را پست (ص154) ، دانته را کفتارِ سراینده در گورها و ویکتور هوگو را فانوسِ فراسِ دریایِ چرندیات می شمرَد. (ص96)
ویلیام یورک تیندال هم در کتابِ «ساموئل بکت» می نویسد: بکت در شعرِ «هوروسکوپ» که تصویری هجو آلود و هزل گونه از زندگی رنه دکارت است، اندیشیدن را تا حد مدفوع کردن پایین می آورد. چرا که دانشِ دانشمند و فیلسوف را بی حاصل می داند و می پرسد حاصل اندیشه های فیلسوف ها در طول قرن ها چه بوده است؟ همان فیلسوف ها یا احمق ها با همه ی اباطیلشان در خصوص بودن و هستی. این نویسنده و فیلسوف ایرلندی معتقد است که به رغم تفکرات فیلسوفان، مشکلات آدمی همچنان برجاست و آدمی هنوز با اولی ترین مسائل درگیر است. (ص4و63و64)
در ادامه ی این مسیر، لویی فردینان سلین در یکی از آثارِ خود با نامِ «قصر به قصر» ضمنِ فحاشی به سارتر و دزد و مربّایِ گُه خواندنِ او، به آکادمیِ سوئد بد و بیراه می گوید و می نویسد: اگر یک جایزه ی نوبل به ام می دادند چه می شد؟ خیلی در زمینه ی پولِ گاز و قبض و هویج کمکم می کرد! اما این کونی های شمالی به من نمی دهندش! نه خودشان نه شاه شان! به همه ی ابنه ای ها چرا! به همه ی وازلین مالیده هایِ کره ی ارض البته! (ص54و55و78)
ویرجینیا وولف نیز در کتابِ «یادداشت های روزانه» که گزیده ای از 26 جلد خاطراتِ اوست، ضمنِ کوچک شمردن برخی از اندیشه های میلتون در کتابِ بهشت گمشده (ص25) ، بیشترِ داستانِ دُن کیشوت را یکنواخت و کسل کننده خوانده (ص54) و در سطرهایی صریح و بی پرده در نقدِ شاهکارِ جیمز جویس می نویسد: اولیس بسیار مبهم است… پُرطول و تفصیل و گنگ است. ظاهر فریب و پُر از لاف و گزاف است. درست به بار نیامده، نه تنها از دیدگاهِ مشهود، بلکه از نظرِ ادبی… به نظرم کتابی فاقدِ سواد می آید. به کتابِ یک کارگر که خودش چیزهایی آموخته باشد… وقتی آدم می تواند گوشتِ پخته بخورد، چرا به خام قناعت کند؟ آن وقت تام، تامِ بزرگ [تی اس الیوت] اولیس را در حدّ جنگ و صلح می داند! مقایسه ی او با تولستوی کاملاً مسخره است. (ص81و84)
و در پایان جنابِ لئو تولستوی، نویسنده ی بزرگِ روسی در کتابِ «هنر چیست» تیرِ نهایی را زده و بسیاری از مشهورترین آثارِ هنرمندان نامدارِ جهان را احمقانه شمرده است. و ضمن ابراز شگفتی از چگونگی به وجد آمدن طبقات تحصیل کرده از چنین آثاری، به تحقیرِ هنرمندان متعدّدی چون شکسپیر، دانته، میلتون، گوته، زولا، ایبسن، مترلینگ، باخ، بتهون، واگنر و میکل آنژ پرداخته و آثار آنان را مصنوعی و حتی بی معنا شمرده است. (ص 133 الی136)
منابع و مآخذ:
نگرانی های من، احمد شاملو، نشر مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران، نیوجرسی1990
مقدمه ی افسانه های هفت گنبد، احمد شاملو، فصلنامه گوهران، سعیده آبشناسان، شماره نهم و دهم، پاییز و زمستان 1384

سندباد در سفر مرگ: مجموعه گفت و گوهای احمد شاملو، زیر نظر: آیدا شاملو، نشر چشمه، تهران 1396
سخنرانی افق روشن، احمد شاملو، به همّت: سازمان دانشجویان ایرانیِ عضو کنفدراسیون جهانیِ CIS ، نیویورک 1357

مجله ی بخارا، سردبیر: علی دهباشی، سال پانزدهم، شماره 100 ، خرداد و تیر 1393
پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه، میلاد عظیمی و عاطفه طَیِّه، نشر سخن، تهران 1391
نوشتن با دوربین (رو در رو با ابراهیم گلستان) ، پرویز جاهد، نشر اختران، تهران 1394
هوای تازه، احمد شاملو، نشر نگاه، تهران 1372
توپ مرواری، صادق هدایت، نشر الکترونیک
نامه به سیمین، ابراهیم گلستان، به اهتمام و مقدمه ی: عباس میلانی، نشر بازتاب نگار، تهران 1396
یادداشت های روزانه نیما یوشیج، به کوشش: شراگیم یوشیج، نشر مروارید، تهران 1388
قافله سالار سخن، پرویز ناتل خانلری، نشر البرز، تهران 1370
در پیرامون ادبیات، احمد کسروی، نشر الکترونیک
در پیرامون رمان، احمد کسروی، نشر الکترونیک
دیوان اشعار ملک الشعرای بهار، نشر نگاه، تهران 1387
جمهوری، افلاطون، ترجمه: رضا کاویانی و محمدحسن لطفی، نشر ابن سینا، تهران 1353
طب روحانی، محمد بن زکریای رازی، ترجمه: پرویز اذکائی، نشر مؤسسه فرهنگی اهل قلم، تهران 1381
دیوان اشعار حکیم ناصرخسرو قبادیانی، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، نشر دانشگاه تهران، تهران 1357

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، مهدی اخوان ثالث، نشر زمستان، تهران 1393
الاسئلة و الاجوبة، ابوریحان بیرونی، به تصحیح: حسین نصر و مهدی محقق، نشر شورای عالی فرهنگ و هنر، تهران 1352

الاصول الاصیلة و رسالة الحق المبین، محسن فیض کاشانی، نشر سازمان چاپ دانشگاه، تهران 1349
سفینة النجاة، محسن فیض کاشانی، ترجمه: ممدرضا دورودیان تفرشی، بی نا، کربلا 1313 قمری
متعلقات و ملحقات، آرتور شوپنهاور، ترجمه: رضا ولی یاری، نشر مرکز، تهران 1394
تاریخ فلسفه ی غرب، برتراند راسل، ترجمه: نجف دریابندری، نشر شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران 1351

جزیره ی پنگوئن ها، آناتول فرانس، ترجمه: محمد قاضی، نشر امیرکبیر، تهران 1356
جامعه ی باز و دشمنان آن، کارل پوپر، ترجمه: عزت الله فولادوند، نشر خوارزمی، تهران 1380
اراده ی قدرت، فریدریش نیچه، ترجمه: مجید شریف، نشر جامی، تهران 1386
غروب بت ها یا فلسفیدن با پتک، فریدریش نیچه، ترجمه: داریوش آشوری، نشر آگه، تهران 1381
ساموئل بِکِت، ویلیام یورک تیندال، ترجمه: احمد گلشیری، نشر سهامی کتاب های جیبی، تهران 1351
قصر به قصر، لویی فردینان سلین، ترجمه: مهدی سحابی، نشر مرکز، تهران 1389
یادداشت های روزانه ی ویرجینیا وولف، ترجمه: خجسته کیهان، نشر قطره، تهران 1384
هنر چیست؟ ، لئون تولستوی، ترجمه: کاوه دهگان، نشر امیرکبیر، تهران 1364

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s