از برگه دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان -فیسبوک
۳۱ فروردین ۱۳۳۲؛ تیمسار سرتیپ افشارطوس ریاست کل شهربانی کشور دولت دکتر مصدق ربوده شد.
سرتیپ (سرلشکر) محمود افشارطوس تکیهگاه اصلی مصدق در نیروهای مسلح بود، وی افسری وطن پرست و از موسسین سازمان گروه ملی افسران بود.
در یکم اردیبهشت ۱۳۳۲ خبری پیچید که همگان را شوکه کرد سرتیپ افشار طوس، ریاست کل شهربانی کشور ناپدید شد.
خازنی مسئول دفتر نخست وزیری در زمان دکتر مصدق می گوید:
«سرتیپ افشار طوس در اول بهمن ۱۳۳۱ از طرف آقای دکتر مصدق به ریاست شهربانی انتخاب شد. بر اساس گزارش اداره کل آگاهی به دکتر مصدق:«چند روز قبل از حادثه، شاه، از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل می کردند، می گوید: «جمعی از افسران بازنشسته خواسته هایی دارند و شما بروید و ببینید چه می گویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید». سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و هم شاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آنها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند و دوستی آنها به قدری بود که افشار طوس به فکرش خطور نمی کرد که توطئه ای در کار باشد. به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی، کارمند راه آهن[چهره مرموز و دارای روابط ویژه با شاه] در خیابان خانقاه، را به وی می دهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت می کند. درخانه خطیبی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه (شاگرد پزشک احمدی، تزریقات چی مرگ) و سرگرد فریدون قرایی و خطیبی، دوست نزدیک مظفر بقایی، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشار طوس می اندازند و دکتر منزه با تزریق آمپولی افشارطوس را بیهوش می کند. سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک، به خانه ای می برند و پس از شکنجه و کشیدن ناخن هایش وی را به غار تلو برده و در آنجا فریدون قرایی افشار طوس را خفه می کند.»
جالب است که بنا براسناد سیا، امکان موفقیت کودتا بدون قتل ناجوانمردانه سرتیپ افشار طوس غیرممکن بود، به طوری که سیا از این «تجربه» بعدها نیز استفاده کرد. نخستین قتلی که به دست سیا در کودتای پینوشه علیه آلنده صورت پذیرفت، قتل فجیع سرهنگ اشنایدر رییس شهربانی سان دیاگو، پایتخت شیلی بود.
با گذشت بیش از ۳۰ سال از این واقعه در ۲۷ مه ۱۹۸۵ (۶ خرداد ۱۳۶۴) یکی از عناصر انتلیجنس سرویس در یک برنامۀ تلویزیونیِ انگلستان اعتراف کرد که قتل افشارطوس به دستور این سازمانِ جاسوسی، بتوسط عوامل ایرانی آن، از قبیل سرلشکر زاهدی، دکتر بقائی، برادران رشیدیان ( سیف الله، قدرت الله، اسدالله) که گرداننده شعبۀ جاسوسی ام.آی. ۶ بودند و چند تن از امیران بازنشستۀ ارتش (و شاید نقشه های شاه) انجام شده است. شاه به بهانۀ اینکه میانجیگریِ افشارطوس التیام بین افسران بازنشستۀ مورد عنایت دکتر بقائی با دکتر مصدق می شود، چندین بار به افشارطوس سفارش مؤکد کرده بود در جلسه منزل حسین خطیبی -قربانگاه-حتما شرکت کند.
مصدق در دادگاه نظامی درباره نقش بی نظیر افشارطوس می گوید:«مرحوم سرلشکر افشار طوس در شغل ریاست شهربانی افسری بی نظیر بود و غیر از انجام وظیفه نظری نداشت و به همین جهت با وضع فجیعی به قتل رسید غرض از از قتل او دو چیز بود یکی آنکه چنین افسری را از بین ببرند و دیگر آنکه ثابت کنند دولت آنقدر ضعیف است که رئیس شهربانی آن را میربایند ولی قادر نیست قاتل او را دستگیر نماید.»
جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرهنگ غلامرضا نجاتی، ص ۲۹۳
روزنامه دنیای اقتصاد، شماره ۲۸۹۸ به تاریخ ۱/۲/۹۲
——————————————————
از برگه دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان-فیسبوک
ششم اردیبهشت ۱۳۳۲؛ پیدا شدن پیکر بی جان سرلشکر افشار طوس و پیام تسلیت دکتر مصدق
———
کدخدا گفت: قبلا قرار نبود سرتیپ افشار طوس کشته شود ولی روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۳۲ سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه به ده امیرعلایی آمدند و پس از گفتگو با کدخدا، همان دو اسب را آوردند، سرتیپ مزینی با کدخدا به محل اختفای تیمسار رفت و سرتیپ مزینی، سرگرد بلوچ قرایی را احضار کرد و به او دستور داد فورا قتل را انجام دهد سرتیپ مزینی از بالای تپه ناظر انجام قتل بود و پس از خاطر جمعی از پایان عمل ، کلاه تیمسار افشار طوس را از بلوچ قرایی گرفت و نزد سرتیپ منزه که داخل ماشین بود آورد. پرسیدم :آیا سرتیپ مزینی در محل «غار تلو» با تیمسار افشار طوس صحبتی هم کرد؟
کدخدا گفت: در تمام آن مدت، چشم و گوش و دهان و دست و پای تیمسار افشار طوس بسته بود و سرتیپ مزینی با ایشان صحبتی نکرد. تیمسار افشار طوس اصلاً نمی دانست در کجا زندانی است، در گوشه غار می نشست و چیزی نمی خورد و در تمام مدت غیر از چند عدد تخم مرغ، چیز دیگری نخورده بود. حتی موقع رفع حاجت با دست و پای بسته با هدایت بلوچ قرایی با افشار قاسملو از غار خارج می شد و با زجر و ناراحتی رفع حاجت می کرد. در موقع انجام قتل ، طنابی را به گردن تیمسار افشار طوس بستند ، یک طرفش را کدخدا و طرف دیگر را افشار قاسملو می کشیدند و چون می خواستند کار را هر چه زودتر تمام کنند، بلوچ قرایی یک لنگه جوراب تیمسار افشار طوس را از پایش در آورد و به دهان او فرود کرد و با سمبه تفنگ آن قدر فشار داد تا جوراب راه حلقوم را مسدود کرد!
از کدخدا پرسیدم چرا ایشان را در مسیر جوی آب دفن کرده اید؟ گفت: سرتیپ مزینی آن محل را برای این انتخاب کرده است که با سپری شدن چند هفته و سبز شدن علف و سبزه روی قبر هیچ کس نتواند محل دفن را در آینده پیدا کند.
سربازان نهر را به اندازه دو وجب کنده بودند که لباس و کمربند نظامی تیمسار افشارطوس دیده شد…سربازان که لباس و دستهای بسته تیمسار افشارطوس را دیده بودند با صدای بلند»اشهدان لا اله الا الله» می گفتند. سربازان را دور آن قبر جمع کردیم و گفتم: بچه ها این تیمسار بی گناه را بدون نماز دفن کرده اند، هر کدام از شما نماز میت می دانید بخوانید. این دستور من برای تقویت روحیه سربازان و ادای احترام به یک تیمسار بود . همگی پشت سر یک سرباز ، نماز میت خواندند.
خدمات اداری صادقانه و شجاعانه سرلشکر افشار طوس به دکتر مصدق موجب شد افتخار دریافت لقب شهید ملی را پیدا کند. ترور او با محکومیت گسترده و همدردی عظیم مردم مواجه و تشییع جنازۀ او به شکل یک تظاهرات عظیم انجام شد. با اعلام دولت او پس از کشته شدن به درجۀ سرلشکری مفتخر شد. دکتر مصدق در ۷ اردیبهشت در پیامی به مناسب شهادت سرتیپ افشارطوس، خطاب به خانواده او نوشت:
«با نهایت تاثر شهادت اسفانگیز افسر رشید و فداکار مرحوم تیمسار سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور را که در راه ایفاء وظیفه و خدمت بوطن و مبارزه با توطئههای ضد ملی بوضع ناجوانمردانهای توسط ایادی ناپاک و خائن به کشور شربت شهادت نوشیده است به خاندان داغدیده آن مرحوم تسلیت عرض میکنم. شهادت این افسر رشید برای ملت ما ضایعهای فراموش نشدنی است. من خود را در این مصیبت بزرگ با خاندان جلیل افشارطوس سهیم میدانم و با استظهار به عدل الهی و اطمینان باجرای قانون از خداوند متعال صبر و شکیبائی خاندان شهید فقید را مسئلت میدارم. نخست وزیر- دکتر محمد مصدق»
خاطرات من- سرهنگ حسینقلی سررشته –ص ۷۰-۷۱و ۷۸
نامه های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص ۲۲۸