شعری زیبا از دکتر حسین خطیبی: این زبان سرمایه‌ی فرهنگ توست

از فیسبوک

از زبان پارسی گویم نخست
این زبان سرمایه‌ی فرهنگ توست

ای زبان پارسی افسون‌گری
هرچه گویم از تو، زان، افزون‌تری

این صدای توست کاندر گوش ماست
می شناسم من ، صدایی آشناست

بانگ او وابانگی از فرهنگ تست
این صدای پای پیش آهنگ تست

در تک آور پای و سر در پیش نه
تک روان را در قفای خویش نه

نکته پردازی فرح اندیش باش
قهرمان داستان خویش باش

می شتابد مرکب چالاک تو
من عنان بربسته بر فتراک تو

دست چون یازم تو را با پای لنگ
اندکی آهسته تر ، لختی درنگ

یادم آمد كز زمان كودكی
می‌شنیدم از تو نام رودكی

آن‌كه می‌گفت: از گذشت روزگار
رهنماتر نیست هیچ‌ آموزگار

رودكی آن پیش‌وای چامه‌ها
پارسی‌گوی بزرگ نامه‌ها

تا سرود او بوی جوی موریان
یاد یار غم‌گسار مهربان

چنگ را بگرفت و آهنگی نواخت
تا كه شه، ساز سفر آماده ساخت

زی بخارا خنگ راند از بادخیز
در ركاب‌اش مهتران هم‌راه نیز

بازتاب طبع گوهربار او
وین یكی مشت است از خربار او

رودكی چون از جهان بر بست رخت
بار دیگر بارور شد این درخت

شاخه‌ای از نو دمید از آن كشن
موج‌زن شد باز، دریای سخن

بهر امواج هنر گوهر بزاد
اوستاد توس از مادر بزاد

روستازادی و دهگان‌زاده‌ای
وز تبار برتران، آزاده‌ای

پرتوی از روزن امید بود
در دل تاریك شب، خورشید بود

باغ پربار سخن زو تازه شد
نام ایران هم بلندآوازه شد

باید از تاریخ درس آموختن
پند جستن ، تجربت آموختن

تو به فردوسی توان بخشیده ای
از توان برتر ، روان بخشیده ای

عرصه ی جولان او ، میدان تو
گوی او اندر خم چوگان تو

فرخی هم بهره جست از مایه ات
سرو او بالید زیر سایه ات

نو نهالش دست پرورد تو بود
ارمغانش هم ره آورد تو بود

عنصری پرورده ی دامان تو
در دبستان طفل ابجد خوان تو

حافظ از بر شد به بام آسمان
نردبانش خود تو بودی ای زبان

رمزها گر داشت از راز تو داشت
سوز دل با ساز دمساز تو داشت

چالش سعدی به نیروی تو بود
آب این سرچشمه از جوی تو بود

در گلستانش تو بودی باغبان
بلبلش بر شاخسارت نغمه خوان

بوستان را آبیاری کرده ای
گونه گون گل ها در آن پرورده ای

گر غزالش در غزل شد رام او
دانه پاشیدی تو اندر دام او

عطر عطار از شمیم بوی توست
این نسیم از کوی تو وز سوی توست

بر سر خوان تو ، مهمان تو بود
گر سنایی هم ثنا خوان تو بود

خیمه زد خیام هم بر بام تو
بود جامی نیز مست از جام تو

داشت گر نامی نظامی از تو داشت
توسنش این تیزگامی از تو داشت

سودش از سرمایه ی سرشار تو
پنج گنجش مخزن الأسرار تو

« مثنوی را هم تو مبدأ بوده ای
گر فزون شد ، تو بر آن افزوده ای »

این همه سوداگر سود توأند
خوشه چین خرمن جود توأند

کیستم من تا که از خود دم زنم
نیستم جولاهه تا بر خود تنم

از که پرسم ؟ در تو می جویم تو را
با زبان تو ثنا گویم تو را

**********************

ای زبان پارسی، ای بی‌كران
ای بزرگ و پهن، همچون آسمان

ریزه‌خوار خوان یغمای تو‌ام
جرعه‌نوش جام صهحبای تو‌ام

ای زبان پارسی، در کار باش
رهگشای راه ناهموار باش

لفظ پردازی و معنی آفرین
در عذوبت ، لفظ با معنی قرین

با تو بتوان گفت؛ بی‌بسط و گسست
با اشارت یا كنایت، هرچه هست

یاری‌ام ده تا توانم گفت باز
آن‌چه در دل دارم از گرم و گداز

جویبار نثر تو صافی‌ ز دور
ریگ را در قعر آن بتوان شمرد

نظم بی‌پیرایه از دل خواسته
یا كه زیور بسته و آراسته

از رسایی، نثر در اوج كمال
در روانی، نثر چون آب زلال

سایه گستر، شاخ پر بار و بری
باغ‌بان خبره‌ای، گل‌پروری!

هر گلی با رنگی و بویی دگر
می کشد زین سو مرا سویی دگر

پهن دشتی ، هر که خواهد گو در آ
زان که « کل الصید فی جوف الفرا »

ژرف اقیانوسی و پر گوهری
كوه نستوهی، همه كان زری

از هنر پیشینه‌ها در سینه‌ات
جلوه‌گر دیرینه‌ها ز آیینه‌ات

خان الوان كرم گسترده‌ای
بر دَرَت نه پرده‌ای نه برده‌ای

دیهقان را گو که با داس درو
خرمن آماده ست بشتاب و برو

رازداری، با تو بتوان گفت راز
گر نخواهی كش نخواهد گفت باز

اسب تازی در سبق یار تو نیست
گر بتازی كس جلودار تو نیست

مرد باید، مرد میدان كلام
تا به نیرو گیردـ‌ات در كف زمان

ور نباشد یكه‌تازی چیره‌دست
تا به خود جنبد، عنان خواهی گسست

نام دیرین زبان ما دری‌ست
پارسی ما را زبان مادری‌ست

بود گل‌گشت تو در بوستان آن
شیر دانش خوردی از پستان آن

او به مهر مادری چون جان خویش
مر تو را پرورد در دامان خویش

این زبان اهل فردوس برین
در معانی از بیان سحرآفرین

رفت تا بنگاله‌اش، قند سخن
توتیان هند از آن شكرشكن

وز بخارا تا به كشمیر و به ری
یك‌شبه، سدساله ره را كرده پی

ره ز ری تا قونیه پیموده است
گرچه مقصد تا سپاهان بوده است

رو به سوی خطه‌ی شیراز كرد
تنگ شكر را در آن‌جا باز كرد

پس به سوی گنجه و شروان گذشت
راه خود پیمود و نیز از آن گذشت

بزم خود گسترد در هر مرز و بوم
از سر آمویه تا اقصای روم

بی‌سپر از خاوران تا باختر
وان به نیرو هر نفس گستاخ‌تر

صحن گیتی عرصه‌ی جولان اوست
از حلب تا كاشغر میدان اوست

این زبان پارسی افسون‌گر است
هر چه گویم، باز از آن بالاتر است

**********************

ای زبان پارسی در كار باش
ره‌گشای راه ناهم‌وار باش

تا كه بودم در كنار‌ات بوده‌ام
آستین بر آستان‌ات سوده‌ام

بردم ار سودی، ز جودت برده ام
« سر نهم آن جا که باده خورده ام »

گر گسستم باز پیوستم به تو
تازه كردم عهد و بربستم به تو

این جدایی بود این دوری نبود
یا اگر دوری ز مهجوری نبود

بازگشتم من دگر آن نیستم
سخت‌جانی، سست‌پیمان نیستم

بار دیگر باز دم‌ساز آمدم
رفتم و از نیم‌ره بازآمدم

آمدم با كول‌باری زاره‌زو
خود، جز از حسرت، ندارم پیش رو

در پس پشت، آن همه رنج و تعب
پیش رو روزی كه می‌آید به شب

پیر گشتم دیر شد، تدبیر چیست
پیر را پروای زود و دیر نیست

بام عمرـ‌ام رفته و شام آمده است
آفتاب‌‌ام بر لب بام آمده است

ای كلید بسته، درهای سُخن
آشنایم، در برویم باز كن

ای زبان پارسی، ای پرتوان
ای توان دریای ژرف و بی‌كران
———————————–
دکتر حسین خطیبی در سال1295 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم حاج شیخ محمد علی نوری از علمای اعلام و مدرس علوم دینیه بود و نیابت تولیت مدرسه مروی تهران را نیز به عهده داشت.دکتر خطیبی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در سال 1312 به پایان رسانید و از آن پس به دانشکده ادبیات راه یافت. و در رشته زبان و ادبیات فارسی زیر نظر استادانی چون:
_بدیع الزمان فروزانفر
_ملک الشعرای بهار
_سعید نفیسی
_جلال الدین همایی
پورداوود،بهمنیار،اقبال آشتیانی،نصرالله فلسفی و ……به تحصیل پرداخت.آنگاه به پیشنهاد استاد ملک الشعرای بهار، ساعتی چند از درس استاد به او واگذار شد و به سمت دبیری دانشگاه منصوب شد.وی سپس دوره دکترای زبان و ادبیات فارسی را پی گرفت و همراه با دکتر محمد معین و دکتر خانلری و دکتر ذبیح الله صفا جزو اولین شاگردانی بود که در اولین دوره دکترای ادبیات فارسی پذیرفته شد و پایان نامه خود را با عنوان:«نثر فارسی در قرن ششم و هفتم» در مهر ماه 1324 گذراند. دکتر خطیبی پس از دریافت درجه دکترا به دانشیاری کرسی سبک شناسی دانشگاه تهران برگزیده شد و در سال1330 که استاد ملک الشعرای بهار صاحب آن کرسی درگذشت،این سمت رسما» به او واگذار شد که آن را تا اواخر سال1357بر عهده داشت. به این ترتیب وی جمعا»40سال در دانشگاه تهران انجام وظیفه کرد و در این میان سه سال نیز رئیس کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود و پس از آن ریاست اداره روزنامه رسمی کشور در مجلس شورای ملی به او محول شد.
در واپسین ماه های دوران نخست وزیری محمد مصدق، خطیبی به ریاست کلّ یکی از دو دفتر او گمارده شد.وی در این مقام، مسؤل مکاتبات رسمی نخست وزیر با وزیران دولت او و نمایندگان خارجی بود.او هر روز به اقامتگاه مصدق می رفت. آخرین دیدارش با نخست وزیر درست مصادف بود با روز وقوع کودتایی که به سقوط مصدق انجامید. دکتر خطیبی که از روابط تیرۀ شاه و مصدق به خوبی آگاه بود، خود را پنهان کرد تا اینکه پس از چند روز به کار باز گشت و به ادارۀ جمعیت شیر و خورشید سرخ ادامه داد.
یکی از خدمات ابتکاریِ دکتر خطیبی ایجاد مهد های کودک برای نگهداریِ فرزندان کارگران و دیگر مستخدمان فقیر در طول روز بود. او خود واضع نام «مهد کودک» بود و فکر چنین نهادی را زمانی پیدا کرد که به دعوت صلیب سرخ فرانسه به این کشور رفته بود.از طنزهای روزگار اینکه تنها ممرّ درآمد او در بخشی از واپسین سال های عمر، مهد کودک همسرش ، در محلّۀ قلهک، اول خیابان دولت (کلاهدوز فعلی) بود: محلی که ظاهراً در قسمتی از آن خود و خانواده اش زندگی می کردند و چند سالی بعد از آنجا نقل مکان نمودند.
از آثار و تالیفات دکتر خطیبی می توان کتاب:فن نثر در ادبیات فارسی در (دو جلد)و فن نظم در ادب فارسی نام برد.آخرین سخنرانی دکتر خطیبی در همایش بزرگداشت ملک الشعرای بهار بود.وی در سی و یکم شهریور1380دیده از جهان فرو بست.یادش گرامی باد…..

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s