آبادان مستعمره انگلیسی ها؛ ایرانی های برده، انگلیسی های نژادپرست

از برگه دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان-فیسبوک

خرداد ۱۳۳۱ دکتر محمد مصدق در دیوان دادگستری لاهه چنین گفته بود:« کارگران و مستخدمین ایرانی [در خوزستان ]همیشه در مقابل کارمندان خارجی در وضع نا مساعدی بودند . دهها هزار کارگر ایرانی را در مساکنی که بیشتر به آغل حیوانات شبیه بود جا میدادند و ایرانیان را همواره از ترس آنکه مبادا روزی برای اداره ی آن دستگاه آماده شوند از کلیه کارهای فنی برکنار نگاه می داشتند . از طرف دیگر شرکت به بهانه حفظ امنیت پلیس مخفی به وجود آورده بود که به کمک « اینتلجنتس سرویس» در کلیه نقاط کشور نفوذ کند، مطبوعات و افکار عمومی را تحت تاثیر قرار داده و عمال انگلیسی را به دخالت در امور داخلی ایران تشویق میکرد. به این ترتیب بدون اینکه از جانب مجلسی که نمایندگان آن بر اثر اعمال نفوذ سیاسی بریتانیا و دسایس خود شرکت انتخاب شده و دولتی که افراد آنرا نیز خودشان تعیین کرده بودند مقاومتی ببیند، شرکت نفت ایران و انگلیس که در حقیقت دولتی در داخل دولت تشکیل داده بود، مقدرات مملکت را در دست داشت و مدت سی سال کشور ما را در مقابل وطن پرستان که محکوم به سکوت بودند، گرفتار رقیت و فساد نمود.»
منوچهر فرمانفرمائیان دیده هایش از آبادان را این گونه به تصویر می کشد:« تقسیم بندی میان ما و انگلیسی ها، مانند جداسازی سیاهپوستان از سفید پوستان بود. نخستین تجربه من از این جداسازی عمومی هنگامی به دست آمد که آن روز عصر منتظر اتوبوس بودم تا از پالایشگاه به خانه خانواده طبا(دوست خانوادگی) برگردم. اتوبوس نزدیک شد، بلیطی که به من داده شده بود[از طرف شرکت نفت انگلیس و ایران]، بلیط را به راننده نشان دادم، فریاد زد «رفیق این اتوبوس انگلیسی هاست، ایرانی ها اجازه ندارند سوار شوند». با اینکه مهمان شرکت بودم[منوچهر فرمانفرمائیان دانش آموخته مهندس نفت از دانشگاه بیرمنگام بود] باید صبر می کردم. او در را به روی من بست و حرکت کرد. چه توهین وحشتناکی آن هم در کشور خودم!
آبادان چنین بود دو دنیای موازی در کنار هم، اقدامات بازرگانی انگلیس در آبادان، درست مثل هندوستان، به یک نظام مستعمراتی خشن و جدی انجامیده بود که غلبه نظامی هیچ گاه به پایش نمی رسید.
شبی مهمان منزل خانواده شاو، که از دوستان دوره سفر با کشتی تاجر ونیزی بودند، دعوت داشتم. او زمین شناس ارشد آبادان بود. در خانه آنها چیزی دیدم که هرگز ندیده بودم؛ خدمتکارانشان مثل من ایرانی بودند، اجازه نداشتند کفش و جوراب بپوشند. یاد خدمتکاران در هندوستان افتادم که یونیفرم مجللی به تن داشتند اما پا برهنه بودند، این یادآوری بسیار موثری از موقعیت برده وار آنان بود. هر باری که پیشخدمت به میز نهار نزدیک می شد، حرکت کف نرم پاهایش،ٍ روی کف اتاق، مرا خیس عرق می کرد. صدای پاهایش به گوشم فشار می آورد. آخر شب، هر حرکت آن پاها را روی پوستم احساس می کردم.
سی هزار کارگر در آبادان کار می کردند که بیشتر آنها محلی بودند، گرچه موقعی که من رسیدم، سه هزار کارگر هندی و فلسطینی هم در آنجا کار می کردند. تنها شانزده ایرانی تحصیل کرده انگلستان، در مدیریت میانی وارد شده بودند. مقامات بالایی آبادان همه انگلیسی بودند؛ دو هزار مهاجر مشاغلی را در اختیار گرفته بودند که من بعدها متوجه شدم به ۱۵۰ نفر نیاز داشت.»

دکتر سعید فاطمی، ماهنامه حافظ شماره ۶۱، ۱۵ خرداد ۱۳۸۴
خون ونفت- منوچهر فرمانفرمائیان و رخسان فرمانفرمائیان-ص ۱۱۳-۱۱۴ و۱۳۰

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s