شاه و رعیت در محکمه کسروی

علی مرادی مراغه ای- از برگه تاریخ و فرهنگ ایران زمین-فیسبوک

گروههای زیادی هستند که چشم دیدن کسروی را ندارند از متشرعین گرفته تا هویت طلبان قومی که بخاطر اظهار نظرات عجولانه اش در باره زبان ترکی او را نبخشیده اند و من وارد این مقولات و اشتباهات کسروی نمی گردم چون هر کسی میتواند در نوشته هایش اشتباه کند و بعدا هم تجدیدنظر کند…
اما با اینهمه، او جزو فرزندان راستین ایران و بالاخص آذربایجان است که از دارالسلطنه عباس میرزا و قائم مقام فراهانی می آیند مانند دهها نمونه دیگر و استوار و سمج در باورهایش…مانند ثقه الاسلام تبریزی، ستارخان، میرزاحسن رشدیه ،جبار باغچه بان، صمد…
تنها در اسطوره ها و فولکلورهای مادرانمان در کودکی شنیده بودیم وصف و حال آرمانشهری که در آنجا در اجرای عدالت بین شاه و رعیت تفاوتی قائل نمی گردند و مجسمه فرشته عدالت را دیده و شنیده ایم که بر سر پل چینوت ایستاده با ترازویی و شمشیری در دستانش و چشمانش با دستمال بسته شده که فرقی بین رعیت و شاه نمی گذارد…!
اما یکبار در تاریخ این کهن دیار محنت زده، آن فرشته از دیوار و از آن بالا پایین آمد و در هیات انسانی ظاهر شد و در هیات کسروی, حق را از شاه گرفت و به رعیت داد…!
در اوج زمینخواری رضاشاه بود که یکی از روزنامه های فرانسوی، کاریکاتوری شبیه به یک غده سرطانی چاپ کرده و توضیح داد که در ایران جانوری پیدا شده که در روز چند کیلومتر زمین میخورد»!(عبده، جلال، چهل سال در صحنه قضایی…ج1ص274).

نوبت به بلعیدن زمینهای رعایای اوین در تهران رسید که رضاشاه به عنوان اینکه این زمینها وقف حضرت رضا بوده و شاه مملکت چون متولی موقوقات است در نتیجه میخواست زمینها را از چنگ رعیتها دربیاورد…
احمد کسروی رئیس محاکم بدایت بود و دعوایی عجیب و غریب پیش آمده بود بین رعیتها و شاه!. کسروی خودش رسیدگی میکند و رای به نفع رعیتها داده شاه را محکوم میکند!

علی اکبرخان داور که خبردار میشود پروند به نزد کسروی رفته، سریعا تلفن میکند به کسروی که تشریف بیاورید یک قهوه‌ای با هم بخوریم. کسروی فوراً می‌فهمد که ممکن است میخواهد توصیه کند راجع به شاه.
کسروی میگوید چشم. می آیم. اما قبل از رفتن نزد وزیر، سریع پرونده ها را میخواهد و رأی میدهد و شاه را محکوم میکند، سپس میدهد ماشین میکنند سپس ثبت دفتر میشود، سپس امضاء ميکند سپس ابلاغ میکند و آنوقت که کار را تمام کرده و امکانی برای تغییر حکم وجود ندارد می رود اتاق داور….!
داور به احترام تا دم در می آید و پیشواز میکند و می نشیند و خیلی با خضوع با کسروی صحبت می‌کند…می‌‌گوید: راستی یک پرونده هست بین اعليحضرت با رعایا؟»
کسروی می‌گوید،«بله»
داور می‌گوید، این را دقت بفرمایید که یک‌ وقت اشتباهی نشود یعنی میخواست به نفع رضاشاه توصیه کند…
کسروی هم میگوید: «بله، رسیدگی بادقت البته در همه پرونده‌ها لازم است و رسیدگی شد و من هم رأی دادم!.
یک‌ مرتبه داور میگوید: «رای دادید؟»
کسروی می‌ گوید: «بله»
داور می‌ گوید: «چه زمانی؟»
کسروی می ‌گوید: «الان که تلفن کردید قبل از اینکه بیایم، رأی را دادم و حالا آمدم خدمتتان»
داور می ‌گوید: «چیست رأيتان؟»
کسروی می ‌گوید: «شاه محکوم است چون حق ندارد.»
داد داور بلند ‌میشود: «آقای کسروی پدرمان درمی ‌آید پدر عدلیه را در می ‌آورد. نمیشود تغيير بدهيد؟»
کسروی می‌گوید «نه، چون ثبت شده، ثبت دفاتر شده، نمره خورده, دستورابلاغ دادم هیچ‌کارش نمیشود کرد.»
بزودی کسروی را منتظرالخدمت میکنند و«از این تاریخ شما منتظرالخدمت می باشید»
«کسروی نیز زیرش نوشت: خدمت منتظر من باشد من منتظر خدمت نیستم»! و میرود. بعد هم گرفتند حبس… مدتی گرفتار بود بعد هم مدتی وکالت میکرد و بعد هم که کشتندش در همان عدلیه…»(مصاحبه اسدالله مبشری با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم).

اگر قرار بر این باشد که در این کشور به چیزی، اثری و شاهکاری افتخار کنیم بیشتر از هر سردار تاریخی یا فتح در جنگی یا شاهکار معماری و هنری ….باید به این افتخار کرد که در این سرزمین, زمانی نه در اسطوره هایش یا در فولکلورهای مادرانمان، بلکه در واقعیت بیرونی و عینی، یک قاضی از گوشت و پوست وجود داشت که در قضاوتش بین رعیت و شاه تفاوتی نگذاشت و شاه را محکوم کرد هر چند سرانجام، خودش در همان دادگستری در خونش غلطید…!

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s