تاریخ و فرهنگ ایران و جهان-فیسبوک
عَنقا، یا عنقاء ؛ پرنده ای اسطوره ای-افسانه ای است که در ادبیات و افسانه های فارسی و عربی راه یافته و از چگونگی آن،داستان های بسیاری نقل شده است.بنابر افسانه ها عنقا بزرگترین پرنده ی جهان است.
حیوانات بزرگی مانند«فیل» را شکار می کند! از همه ی رنگ ها بر تَنِ او نقش بسته و از هر پرنده ای خصوصیت و شباهتی در او وجود دارد…هزار سال عُمر می کند و هنگام پروازش صدایی همانند رَعد و سِیل شنیده می شود.در پانصد سالگی جُفت می گیرد و تُخمی به اندازه ی یک کوه می نَهَد و بنابر اشتراکِ تمام روایات،منزل او کوه «قاف»است.
به نوشته ی «مُنتخَبِ مِرآة الزَمان» در زمان های دور،عنقا بسیار به مردم آسیب می رسانید و اطفال مردم را می رُبود و گَله های آنها را تباه می کرد…مردم که به تنگ آمده بودند شکایت او را به پیغمبر آن زمان بُردند و به برکتِ دعای آن پیغمبر،عنقا برای همیشه ناپدید شد و دیگر هیچ کس او را ندید.
از همین رو در ادب فارسی،گاه عنقا را با صفت»مُغْرِب=دور شونده یا دور پرواز می آورند.همچنین درباره اش گفته اند: که حریص نیست و به «مناعت طبع» او را ستوده اند؛ چنانکه سعدی آورده است
«اگر عنقا زِ بی برگی بمیرد/شکار از چَنگِ گُنجِشکان نگیرد»…
روی هم رفته در ادب فارسی عنقا رمزی است برای چیزهای دست نیافتنی؛ چرا که شکار نمی شود، آشیانه اش بر کوهی بلند است، و خود از نظر پنهان است و اصطلاح «عنقای غیب» اشاره به این مضمون دارد. در ادبیات عرفانی عنقا کنایه از انسان کامل و گاه «پیر و مُرشِد» است. بسیاری عنقا را با «سیمرغ» یکی دانسته اند و بر این باورند که در دوره ی اسلامی و ترجمه ی اساطیر ایرانی، سیمرغ به عنقا ترجمه شده است، که البته دور از ذهن نیست. ناصر خسرو در بیتی به این موضوع اشاره می کند، چنانکه آورده است:
رُستم چرا نخوانْد به روزِ مرگ/ آن تیز پَرّو چنگل عنقا را؟…
عنقا به گوشه نشینی و اِنزوا نیز مشهور است. کمتر شاعر فارسی است که در شعر خود به عنقا اشاره نکرده باشد.
بازتاب: نکنه ها باقی است·
عنقا مرغ افسانه ای رنگ و رنگارنگ خطی است میان هستی سبک بال فرازی از افسانه های کلاسیک و بنیان های موج برانگیزش در هم میشکنند و غرش آوای هستی را به باد
می سپارد
لایکلایک