
همهی مشکلات، سیاسی است. در دوران تمامیتخواهی، همان سلطه، تبعیض و رانتی که در سیاست موجب فرودستی، تحقیر و حذفِ غیرخودیها میشود؛ در اقتصاد، فرهنگ و اجتماع هم(بهمیزان غیرخودیبودن و ایستادن دربرابر قدرت) فرودستی، تحقیر و حذف میآفریند
واقعیت را فقط از چشمِ غیرخودیترینِ افراد میتوان دید. نظر و داوری در هر مسئلهای در نسبت افراد با قدرت فهمیده میشود. خودیها نمیتوانند خطرها، دردها و مشکلاتی که غیرخودیها تحمل میکنند را ببینند. فهمِ عدالت تنها با قراردادن خود بهجای غیرخودیترینها در هر موضوع ممکن میشود.
تغییر سیاسی تنها به همبستگی ذهنی نیاز دارد. همبستگی عینی همزمان با تغییر سیاسی دیده میشود و چون مربوط به آینده است تنها باید به شرایطِ امکانِ آن توجه داشت. این شرایطِ ذهنیِ همبستگی، با همراهیها و کنشهای نمادین فراهم میشود و میتواند نمایانندهی خواستِ اکثریت باشد.
گذار به دموکراسی بهتر است که به اقتصاد سیاسی نپردازد. بنابراین گذار به دموکراسی یک گذارِ حداقلی است که تأسیس دموکراسی را آغاز سیاست میداند و هر ایدهی دیگری که حداکثرها و ایدهآلها (پایان سیاست) را تعقیب میکند، به مبارزاتِ دموکراتیکِ احزاب پس از استقرار دموکراسی موکول میکند
گذار، فرآیند نیست و یک برنامه است. این برنامهی حداقلی فقط شروعِ سیاست است. برای حفظِ آزادیها ضروری است که پایانِ سیاستها فقط پس از گذار تعقیب شود. در امروز، هر مسئلهی آینده فقط با تقدمِ ذهن بر عین با مفهومِ شرایطِ امکان و شرایط امتناع میتواند تعقیب شود.
در ایرانِ امروز، دوقطبیشدن یک ضرورت است. این دوقطبیشدن فراگیر است و جایی در میان دو قطب و جایی در بیرون از آن وجود ندارد. هر کوششی برای راه سوم تنها تغییر در مرزهای دوقطبی خواهد بود. زبان و ادبیاتی که از دوقطبیها پرهیز کند، ناگزیر به ابهام، سردرگمی و انفعال میافتد.
تغییر سیاسی دربرابر قدرت نیاز به یک پیروزی دارد. یعنی همهی شکستهای پیشین را بهمعنای کوششهای سخت و پرهزینه تا رسیدن به پیروزی میبیند و همه پیروزیهای قدرت را در فردای تغییر،کوششهای بیهدف و نافرجام برای بقای آنچه که باید میرفت.
در تحولات سیاسی و اجتماعی همیشه یک اقلیت فعال به نمایندگی از اکثریت اقدام خواهد کرد. اقلیت فعال باید خودش را در جهت اکثریت حامی یا اکثریت معترض قرار دهد. ایجابهایی چون اصول اساسیِ حداقلی و سلبهایی چون کنشهای منفی (دادخواهی، اعتراض و رسواسازی) درپیِ این تعینبخشی و هویت است.
جنبش اجتماعی تکوینِ انقلاب است. جامعهگرایی و دولتگرایی با هم جمع نمیشود (خیابان با انتخابات جمع نمیشود). ارادهگرایی بیقدرتان شاید به عقلانیتِ قدرت منتهی شود، ولی مطالبهگری بیقدرتان تاثیری بر عقلانیت ندارد. جنبش اجتماعی با اعتراض شروع میشود.
جنبشهای اجتماعی جدید، فراخوانمحورند و فقط نیاز به هماهنگکننده دارد. شبکههای خشم با غلبه بر ناامیدیِ عمومی به تغییر میانجامد. ارادهگرایی تبدیلِ نارضایتی به اعتراض است و استمرارِ اعتراض یا تکرارِ اعتراض مشروعیتزداست و انباشتِ مشروعیتزدایی به ضرورتِ عمومی تغییر میرسد.
دادخواهی علیهی فراموشی و خاموشی است. دادخواهی امری جمعی است؛ پس فقط همگان میتوانند ببخشند. دادخواهی امر شخصی را به امر جمعی تبدیل میکند تا با نگاه به آینده از تداوم و تکرار آن نادرستیها جلوگیری کند. دادخواهی به خوشامد و بدآمد دیگران توجهی ندارد و تنها پیامدها را مینگرد.
بیزاری و رسواسازی دو بنیاد دادخواهی است. هیچ نادرستیای قابل احترام نیست. نظر و عملی را که نادرست میدانیم، نامحترم میدانیم و آنچه را درست میدانیم، محترم میدانیم. از نادرستیها بیزاریم و چون افکار عمومی را تنها قدرت تأثیرگذار میدانیم؛ رسواسازی را راه جلوگیری از آن میدانیم
افراد از رفتار و کارهایشان جدا نیستند و ایستادن در برابر نادرستیهایشان بهمعنای ایستادن دربرابر آنهاست. اما افراد علیرغم نادرستیهای عملی و نظریشان دارای حقوقیاند که باید محترم بماند. رواداری رعایت حقوق افراد علیرغم ایستادن دربرابر نادرستیهای آنها و حذف آن نادرستیهاست
بدون بیزاری از نادرستیها نمیتوان برای حذف آنها اقدام کرد. اما بیزاری باید رو به آینده داشته باشد و از تداوم و تکرار نادرستیها جلوگیری کند. بنابراین لازم است با زبانی تأثیرگذار و حتی گزنده (پژوراتیو) درپیِ بیداریِ عمومی و بدآگاهیزدایی بود (تنبیه الامه و تنزیه المله)
مردم هرگز مقصر نیستند. هر کس بهاندازه قدرت، امکانات و آگاهیاش مسئولیت و -درنتیجه- تقصیر دارد. اگر همه امکانات و سلطهی حکومت در اختیار مردم باشد، میتوان مردم را مسئول دانست. افراد در هر موضوع بهمیزان تخصص، آگاهی و اختیاری که برای انجام یا امتناع دارند، مسئول و مقصرند
در شرایط تعلیقِ اقتصاد سیاسی در دوران تمامیتخواهی، آگاهی دردمندانه جایگزین آگاهی طبقاتی شده است. در این ساختار که خودیها در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع برخوردارند و غیرخودیها محرومند و تحقیر، طرد و حذف میشوند؛ هر مشکل، نابرابری، ستم و تبعیضی از طرف قدرت است.
در اینجا آگاهی طبقاتی سعی میکند تا در تفسیرِ اقتصادبنیانش قدرت را معادل نئولیبرالیسم بگیرد و آن را در مبارزهی تاریخی و خارج از بسترش در ایران تعقیب کند و ویژگیهای این نابسامانی را نبیند. خاستگاه مالکیت، بهرهوری و سلطه در اینجا نظامِ تولید نیست، بلکه عارضهای بر آن است.
برایهمین لیبرالیسم و سوسیالیسم چیزی را در وضعیت امروز ایران توضیح نمیدهد. لیبرالیسم و سوسیالیسم ایدههایی پس از انسانگرایی (اومانیسم) است. جدال اساسی در اینجا در مرحلهی اومانیسم قرار دارد. جاییکه در همهزمینهها از غیرخودیها، انسانزدایی شده و نوعِ دوم ساخته شده است.
خشونت فقط از طرف قدرت است. بیقدرتان فقط خشم دارند و با رفع مشکل آرام میشوند. انسانِ اخلاقی از دیدنِ نادرستیها و بیاخلاقیها، ناراحت و خشمگین میشود. خشم پیامدی منطقی است و با خشونت تفاوت دارد. مردم با خشم عمومی و بروزِ حساسیت از تداوم یا تکرار نادرستیها جلوگیری میکنند.
جلوگیری از خشونت با نفی و محدودیتِ خشونتهای سیستمی و شدید آغاز میشود و سپس به خشونتهای دیگر میرسد. درواقع با مبارزه علیهی خشونتهای ساختاریِ شدید (اعدام، شکنجه و سرکوب) و مداراناپذیر، توجیهناپذیر و تحملناپذیرکردن آنها، امکانِ جلوگیری از هرگونه خشونت فراهم میشود.
مردم ناگزیرند که خادمِ یک سیستم را همرنگ و همراه با آن سیستم بینند. مردم از هر توجیهگری، تحملپذیرکردن و مداراپذیرکردنِ شر، بیزارند و آنها را همدستی با شر میدانند. مردم از فریبکاری و پنهانکاری بیش از خشونت، خشمگین میشوند و دمدستیشدن و پیشپاافتادگی شر را تحمل نمیکنند.
در خاورمیانه، امنیت در یک کشور ممکن نیست. تنها راه رسیدن به امنیت، دموکراسی در همه کشورهاست. دموکراسی هم بهمعنای حکومتِ پاسخگو است. دولتِ ملی (ملت-دولت) نمیتواند غیردموکراتیک باشد و یک کشور عادی با یک نظمِ پاسخگو ایجاد میکند. البته صلحِ پایدار نیاز به تضعیفِ قدرتِ ملی دارد.
همبستگی در واحد ملی بهتر است که براساس تاریخ و سرگذشتِ مشترک باشد. دردها و رنجهای مشترک، مبارزه و کوششهای مشترک و اند، آزادی و عدالتی که همه میخواستهاند و فریاد زدهاند. اینگونه ملت یکپارچه میماند و دولتِ برآمده از این سرگذشت مشترک میتواند یک دولت ملی باشد.
تحریم، پیامدِ این حکومتِ غیرعادی است؛ چنانکه این همهگیری و کشتارِکرونا هم نتیجهی چنین حکومتی است. فشار خارجی برای نرمالسازی حکومت در تضاد با تلاشهای کنشگران اجتماعی داخل کشور نیست. حکومتی که علیه مردم خویش از خشونت و حذف استفاده کند، همیشه نگرانی و خطری برای همه خواهد بود.
مسئولیت و ابراز حساسیتِ جهانی یک ضرورت است و کوتاهیها و دوگانگیهای گذشته، نافیِ آن نیست. دنیا نباید نظارهگر رفتارهای نادرستِ حکومتها با مردمشان باشد. مردمِ معترض دوست دارند که همراهیِ واقعی و تاثیرگذار جهانی را ببینند. فشارهای جهانی میتواند به پاسخگویی دولتها کمک کند
ایران بهظاهر جامعهای بیعرف است. ایدهی جامعهی بیعرف نمایاننده جامعهای است که قانونها و سنتها با زور و خشونت، محافظت و تحمیل میشود و مردم باوری به آن ندارند جامعهی بیعرف تبیینکنندهی بحرانِ حاکمیت قانون و گذارِ طولانیمدت است که فقط با تفوقِ عرف به نتیجه میرسد.
این ایده در مقابل ایدهی جامعهی کوتاهمدت قرار میگیرد که یک ایدهی قدرتمحور است و ناپایداری و نافرجامیِ تغییرات اجتماعی را یک امر فرهنگی میداند. درحالیکه مشکل، فاصلهی زیاد قانونها از تغییرات اجتماعی و فرهنگی و محافظت آن با خشونتهای حکومت است.
بیطرفی در مرحله بررسی و ندانستن است. با دانستنِ درست و نادرست نمیتوان بیطرف بود. بیطرفی نباید پوششی برای بیتفاوتی و بیاعتنایی نسبت به درستی یا نادرستی شود. بیطرفی در برابر نادرستیها موجب حمایت و تقویت آنها و درنهایت عادیشدنِ شر و نادرستیها میشود.
سکوت اگر در برابر درد و رنج مردم باشد، بیتفاوتی و بیاعتنایی است و منجر به استمرارِ درد و رنج میشود. حتی ممکن است حساسیت اخلاقی فرد را تضعیف کند و او را از ایفای مسئولیت شخصی و جمعیاش باز دارد و به تحملِ نادرستیها و دعوتِ عمومی برای تحملِ درد و رنج بکشاند.
انسانِ اخلاقی چون بیتفاوت به مسائل اطرافش نیست، گاهی خشمگین میشود. در مسائل اخلاقی و در خیرِ عمومی گاهی شکیبایی و بردباری پوششی برای بیتفاوتی، بیاعتنایی، بیاحساسی، شکستخویی و درماندگی است. برایهمین چالش پیوسته با جامعه و برانگیختن حساسیت عمومی، ضروری است.
مدارا با بیقدرتان است. نامدارایی با قدرت ضروری است. تحقیرشدگان خواهانِ تحقیرِ تحقیرکنندگان و حذفشدگان خواهانِ حذفِ حذفکنندگانند. بدون انحلالِ ساختارِ تبعیض، آرامش و صلح بهدست نمیآید. بدون تبدیلشدن به یک کشورِ عادی، امکانِ زندگیِ عادی فراهم نمیشود.
در ناآگاهیِ دیگران فقط آگاهان مقصرند. بدترین شر، قانونِ بد است که باید در برابر آن ایستاد. عادیسازی یا تحملپذیرکردنِ شر موجب ازبینرفتنِ شر نمیشود. وقتی همه را مسئول و مقصر بدانیم، درواقع هیچکس را مسئول نمیدانیم. ایدهی ناآمادهبودنِ جامعه برای بهبود، بدخواهانه است.
ابتذالِ شر هرگونه تخطی از مسئولیت شخصی در سیاست و اجتماع است. ابتذال، پیشپاافتادگی، سطحیشدن، عادیشدن و عمومیشدنِ نادرستی و شر با طفرهرفتن از نیاندیشیدن در انجامِ هر عمل اتفاق میافتد. ابتذالِ شر میتواند ارتکاب، حمایت، توجیه یا حتی پذیرش آن شر باشد
ابتذالِ شر از پروپاگاندا متولد میشود. بدون پروپاگاندیستها این نادرستیها و ناراستیها ممکن نمیشد. آنها عادیسازی، تحملپذیری، مداراپذیری، توجیهگری، عمومیسازی و زیباسازیِ شر و همچنین حساسیتزدایی اخلاقی در جامعه و تولیدِ بدآگاهی برای اختلال در اندیشیدن را انجام میدهند.
مقابله با ابتذال شر باید مانند هر انتقاد و اعتراضی درپیِ جلوگیری از تداوم و تکرار نادرستیها باشد و در آن، خوشآمدن و بدآمدنِ و حتی اصلاح دیگران اولویت نداشته باشد. پروپاگاندا و ابتذال شر، شرایطِ ذهنی هر نادرستی را فراهم میآورد و برایهمین اعتراض به آن کوششی آیندهنگرانه است.
بنابراین این کوشش آیندهنگرانه بهتر است که در چارچوب دادخواهی باشد. دادخواهی با تکیه بر افشاگری و رسواسازی فقط پیگیریِ عدالت نیست، بلکه اجرای عدالت است و رسواسازی یک خشونتِ ضروری در مواردی است که بیقدرتان مجبورند تا فوری و اضطراری جلوی تداوم و تکرارِ نادرستیها را بگیرند.