این سخن کلیشه ای و پر تکرار که، تاریخ تکرار می شود و ملتی که تاریخ نمی خواند محکوم به تکرار تاریخ است را هیچ ملتی مانند ما ایرانیان تجربه نکرده است.
شاید زمانی که میرزا رضای جان کرمانی جان به لب رسیده و زخم خورده از ظلم و استبداد قاجار، ناصر الدین شاه را ترور می کرد، در ذهنش از خود قهرمانی بزرگ و الگویی برای توده های ستم دیده تصور می کرد، اما آنچه در واقعیت رخ داد، تبدیل شده کرمان به منفورترین شهر در نگاه اکثریت مردم بود. در این خصوص ناظم السلام کرمانی در کتاب بیداری ایرانیان می نویسد: در تهران در خیلی محافل اشاره نمی کردم که کرمانی هستم چون مردم دید به شدت منفی به ما داشتند و مردم کرمان را به خاطر ترور شاه شهید «ناصرالدین شاه» توسط یک کرمانی نفرین می کردند. در واقع همان مردمی که به شدت از ستم و ظلم حکومت استبدادی شاه قاجار در رنج و عذاب بوده و در واقعه رژی به خیابان ریخته و کشته داده بودند در یک تغییر آنی و کوتاه مدت دلتنگ «شاه شهید» شده و حتی تحمل دیدن قیافه همشهریان قاتل شاه را نداشتند…
نوستالژی شاه مرده یا مخلوع پس از فتح تهران و برکناری محمد علی شاه هم تکرار شد. در تلاش های چندین باره محمد علی شاه برای بازگشت به قدرت مردم بسیاری از نقاط ایران از مازنداران گرفته تا کرمانشاه او را یاری کردند و در رکاب او جنگیدند و علاوه بر کشتن بسیاری از مشروطه خواهان رنج ها و آسیب های بسیاری بر کشور وارد نمودند.
نوستالژی شاه مخلوع پس از کنار زدن احمد شاه قاجار (که بود و نبودش تاثیر چندانی در امور کشور نداشت) هم در بسیاری از نقاط ایران خود را نشان داد.
پس از کنار رفتن سلسله قاجار هم بسیاری از توده ها سوگوار از دست رفتن یکی از بدنام ترین سلسله های حکومتی تاریخ ایران بودند و آشکار و پنهان به یاد شاهان قجری فاتحه و صلوات می فرستادند.
نوستالژی بهشت از دست رفته پس از تبعید رضاه شاه و مرگ او در غربت هم دوباره گریبانگر مردم بود و توده ها نسبت به او همان حس شاه شهید و مظلوم که قدر او را ندانستند، را پیدا کرده و در غم از دست دادن او داستان ها و افسانه های مختلفی ساخته و پرداخته می کردند…
پس از انقلاب 57 نیز مردم ایران نسبت به محمد رضا شاه و دوران حکومت او همین حس را پیدا کردند و مدام در گفتارهای خود از دوران پهلوی به عنوان عصر طلایی تاریخ معاصر ایران یاد کرده و از محمد رضا شاه پهلوی به عنوان «خدا بیامرز شاه» و خادم ملت و امثالهم یاد کرده و می کنند و گاهی رویای بازگشت سلطنت و حکومت شازده پهلوی را در سر می پرورانند…
وقتی به تاریخ معاصر ایران نگاه می کنیم رویای گذشته آرمانی در میان ما ایرانی ها با گذشت کمتر از چندین سال برگشته و همچون پتکی بر سر نسل های بعدی فرود آمده است.
ریشه این گذشته گرایی آرمانی که از حسرت خوردن بر عصر هخامنشیان تا دوران احمدی نژاد را شامل می شود عوامل فرهنگی بسیاری دارد، که مهمترین آنها را باید در خردستیزی و غلبه روحیه عرفانی و عاطفی بر تمام وجوه زندگی اجتماعی مردم و بیگانگی با کتاب و مطالعه جستجو کرد.
بسیاری از ما ایرانی ها همیشه در گذشته زندگی میکنم و این گذشته هر چقدر دورتر آرمانی تر و رویایی تر است.
از دوران احمدی نژاد، خاتمی، پهلوی، زند، افشار، قاجار و شاه عباس و……………تا بهترین دوران که از آن به دوره هخامنشیان یاد میکنیم. نوستالژی گذشته آرمانی که در هر دوره ای از تاریخ ایران اذهان کثیری از توده های مردم را به خود جلب می کند، نشان از توهم زندگی در عصری طلایی و رویایی است که ناگاه بر اثر طوفان حوادث یا حکمت الهی از دست رفته است. این تصور «یا توهم» گذشته آرمانی از دست رفته در عمل راه هرگونه تفکر انتقادی و عقلانی را مسدود می کند.
توهم «نصف دنیا مال ما بوده» چنان در فرهنگ ایرانی نهادینه شده است که هیچ ایرانی توان ذهنی پذیرش موقعیت ایران به عنوان کشوری عقب مانده و جهان سومی را ندارد و به همین علت مدام به گذشته آرمانی و طلایی که از دست رفته است پناه می برد و با همان توجیه از وضعیت امروزی خود گریزان می شود.
توهم همه گیری که فکر می کند : «از اسب افتاده ایم نه از اصل» داشتن اسب و زین و کوپال را به عنوان یک واقعیت بدیهی پذیرفته است و حال در سوگ از دست دادن اسب در حال مویه و زاری است…
اولین نسخه برای علاج چنین مالیخولیای جمعی این است که دست محکمی بر پس گردن این جامعه «سوگوار گذشته» فرود آید و آنها را از خواب ازلی بیدار کرده و به آنها بفهمانند که شما هیچ وقت صاحب اسب و کوپال آنچنانی نبوده اید، که امروز در غم از دست دادن آن عزا گرفته اید. دست محکمی که به آنها بگوید: این قبری که بر سر آن گریه می کنید هیچگاه هیچ مرده ای را به خود ندیده است…